آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

گل پسر ماماني

روز پدر و دلتنگي

اين نوشته رو براي دل گرفته خودم نوشتم تا يكم از دلتنگيم كم بشه چون روز پدر نزديكه اما من عزيزم، تكيه گاهم، پدرم پيشم نيست كه بر دستانش بوسه بزنم و روزش و بهش تبريك بگم و به جاي دستاش بايد بر سنگ سياه و سردي بوسه بزنم و ...... سلام پدر دلگیر مباش از "طفلك"‌ات اگر مانده‌است در راه. بخاطر دارم خوب شش سال پیش را، وقتی عزم سفر كردی بی هیچ. آمدی به این غربت. گفتی:"می‌روم، می‌آیی؟" گفتم:"بمان، می‌آیم" و نماندی و من ماندم. تو رفتی شش سال پیش. گفتی:"نمان در این غربت" می‌بینی پدر، می‌بینی كه مانده‌ام. توان رفتنم نیست. هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر می&...
26 ارديبهشت 1391

روز پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر

  روز پـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر و روزمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد مبارك روز مرد را به شوهر عزيزم به آريا بزرگ مرد كوچكم تبريــــــــــــــــــــــــــك مي گم روز مرد تمامي مردان و پدران عزيز مبارك   ...
26 ارديبهشت 1391

آريا و اداره

    سلام به اميد زندگيه مامان ديروز يكي از بهترين روزاي من بود به خاطر اينكه تو نسبت به سالهاي قبل عاقل تر شده بودي و معني تبريك و هديه رو به خوبي متوجه مي شدي تند تند مي اومدي بوسم مي كردي مي گفتي (مامان اوزت مبالك) شب هم بابا يه كادو خريده بود آورد يواشكي داد بهت كه تو بديش به من تو هم خيلي بامزه اومدي گفتي (مامان شِشاتو ببند ) وقتي من چشمامو بستم اومدي بوسم كردي كادورو دادي بهم گفتي (براي تو اوزت مبالك) موقعي كه مي خواستم ازت بگيرم بهم ندادي و خودت مشغول باز كردنش شدي و وقتي كاغذ كادوشو باز كردي با ذوق گفتي (اِ اُدتولونه) بعد هم شروع كردي به همه ادكلن زدن وقتي بهت گفتم مرسي عزيزم كه برام كادو خريدي با صداقت تمام...
24 ارديبهشت 1391

روز زن و مادر مبارك

روز زن و روز مادر وبه همه مامانهای دنیا ودوستهای گلم چه مامان باشن چه دارن میشن چه میخوان بشن وچه مامان نباشن ولی از همه مهمتر زن كه هستن تبریك میگم   خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن   که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است .   مادرم دوستت دارم ، روزت مبارک   تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است   از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند   پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است.   ای مادر عزیز که جانم فدای تـــو   قربان مهربانی و لطف و صفای تو   هرگز...
23 ارديبهشت 1391

يه اتفاق

سلام عزيز مامان امروز يكمي ناراحتم از لحاظي هم خوشحال براي همين اول صبحي اومدم توي سايتت تا با نوشتن يكم خودم و تخليه كنم جريان از اين قراره كه چند وقتي بود همش مي گفتي (مامان چرا با ماشينه خودمون نمي ياي دونبالم) منم ديروز به سرم زد كه عصري با ماشين بيام دنبالت براي همين صبح با ماشين راهيه مترو شدم و ماشين جلوي در مترو پارك كردم و خودمم هم با مترو اومدم تهران تا بعد از ظهر از جلوي مترو ماشين و سوار شم و بيام دنبالت طي روز هم همش دلم شور مي زد و تمام مدت اعصابمو ريخته بود بهم تا اينكه عصري كه از مترو پياده شدم و با خاله مهشيد رفتيم سمت ماشين كه سوار شيم ديدم زير برف پاكنش يه يادداشته توي يادداشت يه تلفن و نوشته با اين شماره تماس...
19 ارديبهشت 1391

قصه جوجه داري آريا

سلام به دردونه ي خودم، ماماني چي بگم از دست تو و دايي عابدين بزار قصه ي تو وجوجه هاتو برات تعريف كنم تا ببيني حق دارم از دست تو دايي عاصي بشم يا نه؟!  چند وقت پيش بادايي رفته بودين بيرون كه دايي برات دوتا جوجه خريده بود يكي مشكي يكي زرد تو اينقدر دوستشون داشتي كه نگو وقتي جوجه زرده مرد تو رفته بودي بالاي جعبش مي گفتي (ماماني چرا تكون نمي خوره ) بعد با ناراحتي گفتي (نَتونِه مُلدِه باشه= نكنه مرده ) كه وقتي من ديدم از مردنش خيلي ناراحتي بهت گفتم نه عزيزم خوابيده بعد هم يواشكي برداشتمش كه مردشو نبيني تو هم از اونجايي كه هر يك ساعت مي ري يه سر به جوجه هات مي زني زود متوجه غيبتش شدي و با تعجب  منو صدامي كردي مي گف...
17 ارديبهشت 1391

مامان و بابا كوچولو

سلام به عزيز دل خودم خوبي ماماني ، ديدي طلسم و شكستم و توي اين هفته دوبار آپ كردم بزن دست قشنگه رو برام  خوب اينم دليل داره ديروز يه كاره بامزه كردي كه دلم نيومد براي ثبتش صبر كنم گفتم شايد يادم بره خوب پيري و فراموشي  و اما مي ري سراغ كاري كه باعث شد من اين ناپرهيزي رو انجام بدم: ديروز وقتي از سركار اومدم دنبالت مهد كودك و باهم راهيه خونه شديم لباساي تورو در آوردم و خودمم لباسامو عوض كردم و رفتم توي آشپزخونه براي تهيه شام كه ديديم تو آستينه مانتومو گرفتي دستتو كشون كشون با خودت آوردي توي آشپزخونه مي گي (مامان بيا اينو اِفوشونم مي خوام مامن شم) بعد هم مانتورو گرفتي سمته من اولش بهت گفتم بزار شام درست كنم بعد كه تو د...
13 ارديبهشت 1391

سري دوم عكس ها

سلام عزيز دل مامان عزيزم نمي خواد چيزي بگي خودم خوب مي دونم كه حسابي دير به دير دارم مي يام برات آپ مي كنم و به دوستاي گلم سر مي زنم ولي باور كن ماماني دست من نيست نمي دونم چرا امسال اينقدر كارام درهم و برهم شده و هركاري هم مي كنم تا صفرشون كنم باز نمي شه باور كن ماماني بارها شده دلم اينقدر براي دوستامون تنگ شده وسطاي كارم مي يام حول حولكي يه سري مي زنم بدون اينكه وقت كنم يه نظر بزارم اميدوارم هم تو از اينكه دير به دير سايتتو آپ مي كنم هم دوستاي مهربونمون كه همچنان به يادمون هستند و هميشه برامون نظرات پر از مهر برامون مي زارن ماماني رو ببخشين ولي قول مي دم به محض اينكه سرم خلوت شد جبران اين كم كاريمو بكنم خوبه   چند روز پيش تو...
2 ارديبهشت 1391