آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

گل پسر ماماني

مهمونيه پر دردسر

    سلام به دردونه ي زندگيم مي دوني كه ماماني من سخت درگير تكوندن خونه بودم كه بابايي روز سه شنبه خبر داد كه بــــــــــــــــله دوستاش قراره جمعه شام بيان خونمون منم اول يكم مات موندم بعد به دورو برم نگاه كردم كه خونه حسابي شلوغه و تنها جاي مرتبه خونمون اتاقه تو بود چون كارش تموم شده بود ولي بقيه جاها شلوغ بود و عصرا كه مي اومدم از سركار خونه كم كم كارامو مي كردم بعد يه جيغه بنفش كشيدم كه آخه الان وقت مهمون دعوت كردن بود كه بابايي طفلك گفت به خدا توي عمل انجام شده قرار گرفته بوده و دوستاش خودشون خودشونو دعوت كردن منم ديگه دلم سوخت البته نه زيادا چون تا جا داشت توي تميز كردن خونه و اتمام خونه تكوني ازش بيگاري كشيدم ...
23 بهمن 1390

جواب مسابقه

سلام به پسر مهربونه خودم ماماني چند وقت پيش توي مسابقه گل هاي باغ بهشت و مسابقه پدر و مادر عكاس من توي مجله سيب سبز شركتت دادم كه دوستاي گلمون زحمت كشيدن و بهت راي دادن(دست همه دوستاني كه به آريا راي دادن درد نكنه) امروز توي اين شماره جواب مسابقه اعلام شد. توي پدر و مادر عكاس من كه مربوط مي شد به خلاقيت كودك  اون عكس كه بدون راي گيري خودشون انتخاب مي كردن تو عشقه مامان برنده شدي كه جايزش هم معرفي شما براي عكاسي به آتليه نيلچي بود و سه قاب عكس 30*20 كه شما اين جايزه رو بردي تبريك مي گم عشقه مامان. و اما عكسي كه انتخاب شد و باعث برنده شدن شد و اما مسابقه گل هاي باغ بهشت نمي دونم ماماني با اينكه خيلي...
23 بهمن 1390

اتاق آريا تكوني

سلام به اميد زندگيه خودم   ماماني برات بگم كه پلك زدنات همچنان ادامه دارد و من هم همچنان دارم دكتراي مختلفو برات امتحان مي كنم تا راه درماني براش پيدا كنم چون وقتي توي اينترنت يه تحقيقي كردم فهميدم مي شه درمانش كرد ولي ما هنوز توي درمانش موفق نشديم و برات از يه دكتر مغز و اعصاب خوب وقت گرفتم تا ببرمت ببينم اون چي مي گه تا خدا چي بخواد. در مورد مهد كودك هم بايد بگم كه يه دونه پيدا كرديم كه محيطش خوب بود ولي از وقتي رفتيم اونجارو ديديم تو همش مي گي (من خاله موژگانو دوست دارم و نمي خوام بيام اينجا مي خوام برم پيشه خاله موژگان) مثله اينكه كادو از طرف خاله هاي مهد كاره خودشو كرده و فعلا"‌راضي نيستي بري يه مهد كودك ...
15 بهمن 1390

تقديم به دوست خوبمون مامان ماهان جون

دوست عزيزم (مامان ماهان گل) تسليت براي از دست دادن پدر عزيزت غم مرگ پدر کوچک غمی نیست. جگر می سوزدو درد کمی نیست. پدر زیبا گل باغ وجود است. که بی او زندگی جز ماتمی نیست. تقدیم به عزیز داغ دیده ام که بهترینش را از دست داده؛ امیدوارم آخرین غم زندگیت باشد...   ( تسلیت واژه کوچکیست در غمی بزرگ) خواهر خوبم تسلیت من را پذیرا باش در غم از دست دادن پدر بزرگ وارتان امید وارم که خداوند منان به شما و خانواده محترمتان صبر عطا کند ...
12 بهمن 1390

آريا بدجنس مي شود

سلام به پسر دوست داشتنيه خودم ماماني براي اينكه به مهد كودك علاقه مند بشي تا من يه مهد كودكه خوب پيدا كنم فعلا"‌يه كلكي زدم كه خدارو شكر كلكمم گرفت اونم از اين قرار بود كه يه ماشين قرمز خوشگل كه چند وقتي بود به من مي گفتي برات بخر و خريدم و از قبلش با خاله مونا هماهنگ كردم و دادم خاله مونا از طرف خودش بهت بده نه از طرف فرشته مهربون بعد با خاله مونا هم كلي صحبت كردم كه آريا خيلي بچه عاطفي ايه فقط كافيه يكم بهش محبت كنيد و يا بهش ابرازه احساسات كنين عصر اونروز كه اومدم مهد دنبالت اول پرهامو زود فرستاديم توي ماشين كه هديه تورو نبينه و گريه كنه كه چرا به اون نمي دن وقتي پرهام رفت خاله مونا ماشينتو بهت داد و بغلت كرد گفت من وقتي...
12 بهمن 1390

تولد كيان

  سلام عزيز دل مامان جمعه تولد كيان بود از طرف تو يك ست شال و كلاه و دستكش براش خريدم و از طرف خودمون 50 تو مان پول داديم توي تولد تو از اونجايي كه كادو هارو مي دونستي به هركي مي رسيدي مي گفتي (من براي كيان كلاه بن تن كادو اَريدم مامانم پول اَريده) ديگه همه مي دونستن كادو ما چيه. موقع رقصيدن هم كلي از خودت هنر نشون دادي عربي رقصيدي اينقدر اين كارو بامزه مي كني به طوري كه دستاتو مي زني به كمرت بعد باسنتو به سمت چپ و راست تكون مي دي بعد هي پشتتو مي كني هي روتو مي كني مي گي (دارم اَلَبي مي رخصم) ديگه تمام مهمونا عاشقه عربي رقصيدنت شده بودن و همش مي گفتن آريا بيا عربي برقص تو هم ديگه خودتو گرفته بودي با ناز مي گفت...
9 بهمن 1390

آريا به روايت تصوير

سلام عشقه ماماني نمي دونم چرا اين روزا حال و حوصله درستي ندارم يه جورايي دپرسم: عزيزم پلك زدنات همچنان ادامه داره و همچنان غصه خوردن منم ادامه داره نمي دوني آخه ماماني چه حالي مي شم وقتي صورتتو مي بينم و مي بينم تو اونجوري پلك مي زني غم عالم مياد توي دلم . توي اين چند وقته چند تا مهد كودك رفتم ديدم اما جاهاشون خوب نبود اتاقاشون خيلي دلگير و گرفته بود مثله دخمه مي موند من براي چند ساعتي كه توش بودم دلم گرفت چه برسه به اينكه تو رو از صبح تا عصر بزارم اونجا نمي دونم چرا مهدكودكا اينجورين اصلا" استاندارد يه محيط خوب و مناسبه يه كودكو رعايت نمي كنن ولي تا مي تونن شهريه هاشونو مي برن بالا يه مهد خيلي خيلي خوب توي كرج هست كه ساعتش تا چه...
5 بهمن 1390

بعد از يك هفته

سلام همه زندگيه مامان  عزيزم يك هفته اي نبودم تا برات از كاراي قشنگت و با مزت بنويسم آخه حسابي مشغله داشتم اوليش مريضيه خودم بود كه بعد از اربعين حسابي مريض شدم و خونه نشين اينقدر حالم بد بود كه اصلا" نمي تونستم از جام بلند بشم مامان هما طفلك همه مريض داري مي كرد هم بچه داري واقعا" دستش درد نكنه توي ايام مريضيم هم قربونت برم كه كلي بهم مهربوني كردي مي گفتي ( مامان بيا پيشم بخواب تا نازت تونم زود خوب شي) يا به بابايي مي گفتي (يَباش مامان بايد استلاحت تونه تا زود خوب شه) فدات بشم كه اينقدر مهربوني. مي خوام تصميم بگيرم اسم وبلاگتو عوض كنم بزارم دل نگرانياي يه مادر آخه همش دارم از نگرانيام توش مي نويسم  يكي ديگه ...
1 بهمن 1390

نذري اربعين

سلام به عزیز دل خودم برات از این چند روز بگم. امسال اربعین هم گذشت و ما زنده بودیم تا بتونیم نذرمونو ادا کنیم تا خدا تا سال دیگه چی بخواد مامان هما که از چهار شنبه اومد کمکم و خاله زهرا هم از جمعه، واقعا" دستشون درد نکنه که کلی هم کمکم کردن تو و محدثه هم که حسابی برای خودتون خوش بودین ما از این ور جمع می کردیم شما دوتا شیطونک به یه دقیقه نکشیده دوباره پخش می کردین. نمی دونم مامانی چرا بعضی از آدما به هر بهونه ای منتظرن تا حرف بزنن و دله آدمو بشکنن هر سال با خودم می گم دیگه سال دیگه این شخصو نمی گم ولی باز دلم نمی یاد می گم نذر امام حسینه اما باز هم باید کلی حرف بشنوم و کلی اعصابم خورد بشه نمی دونم چرا بع...
25 دی 1390