مهمونيه پر دردسر
سلام به دردونه ي زندگيم مي دوني كه ماماني من سخت درگير تكوندن خونه بودم كه بابايي روز سه شنبه خبر داد كه بــــــــــــــــله دوستاش قراره جمعه شام بيان خونمون منم اول يكم مات موندم بعد به دورو برم نگاه كردم كه خونه حسابي شلوغه و تنها جاي مرتبه خونمون اتاقه تو بود چون كارش تموم شده بود ولي بقيه جاها شلوغ بود و عصرا كه مي اومدم از سركار خونه كم كم كارامو مي كردم بعد يه جيغه بنفش كشيدم كه آخه الان وقت مهمون دعوت كردن بود كه بابايي طفلك گفت به خدا توي عمل انجام شده قرار گرفته بوده و دوستاش خودشون خودشونو دعوت كردن منم ديگه دلم سوخت البته نه زيادا چون تا جا داشت توي تميز كردن خونه و اتمام خونه تكوني ازش بيگاري كشيدم ...
نویسنده :
مامان معصومه
14:50