آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

گل پسر ماماني

تعطيلات

ماماني امروز روز آخر كاريه منه و ۶ فروردين دوباره ميام سركار براي همين نمي تونم توي سايتت از خاطرات و شيطونيات چيزي بنويسم تا ششم فروردين ولي قول مي دم وقتي اومدم سركار دوباره همه خاطراتتو مو به مو با عكساشون برات بزارم ماماني سال خوبي رو برات آرزو مي كنم و اميدوارم هميشه سالم و سر حال باشي و شيطوني كني قربونت برم ...
28 اسفند 1389

سال 1390

ســــــــــــــــال نــــــــــــــــــو مبـــــــــــــــــارك امسال سال خرگوشه اميدوارم مثل خرگوش زبر و زرنگ و باهوش باشي ...
28 اسفند 1389

چهارشنبه سوری

دیروز مامانی حسابی بهت خوش گذشت دایی عابدین به خاطر تو اومده بود کرج خونه ما شب رفتی بیرون آتیش بازی و ترقه بازی خیلی خوشحال بودی اینقدر برات جالب بود صداهای ترقه هاروکه می شنیدی با تعجب دو رو برت و نگاه می کردی و می گفتی (او) بعد با کمک دایی عابدین از رو آتیش می پریدی البته بیشتر بازی های تو دیشب مربوط به خاک بازی کردن بود مامانی زودتر برگشتم خونه که وسایل شام و حاضر کنم وقتی شما برگشتین خونه من داشتم اتاق خواب تو شیطونکو تمیز می کردم از اتاق خواب که اومدم بیرون با وحشت ناکترین صحنه تارخ مواجه شدم اونم این بود که تو باکفشای خیلی گلی وسط پذیرایی روی فرش واستاده بودی و از دم در تا اونجایی که ایستاده بودی هم همش گلی بود دیگه داش...
25 اسفند 1389

وداع با شيشه شير

ماماني ديگه بزرگ شدي براي همين مي خوام از شيشه شير بگيرمت و از اونجايي كه تو جوجه كوچولوي مامان به تميزي خيلي حساسي منم از اين قضيه سو استفاده كردم . مي دوني ماماني (وقتي بزرگ شدي دعوام نكني)سر شيشه شيرت يكم زرد چوبه ماليدم دادم بهت تو تا نگاه كردي گفتي (مامان ايي) گفتم آره ماماني كثيفه بعد يه ليوان خوشگل عكس گوسفند داره برات خريده بودم نشونت دادم گفتم تو اين شير برات بريزم با خوشحالي و ذوق گفتي (آره) بعد هروقت دوباره شير مي خواستي بهت مي گفتم شيشت اخي شده بود ديدي تو هم گفتي (آره ديدم شير بَبَيي) يعني شير بريز تو ليوان گوسفنديم گفتم باشه عزيزم برات شير تو ليوان ريختم خدارو شكر بهونه زياد نمي گرفتي شبم موقع خواب يه ليوان شير خوردي و خوابيدي ...
24 اسفند 1389

گل يا پوچ

ديروز ماماني وقتي اومديم خونه اول يه كارتون جديد برات خريده بودم اونو گذاشتم ببيني تا منم كارام و كنم و شام درست كنم بعد از اينكه كارام تموم شد اومدم پيشت شروع كرديم با همديگه بازي كردن يه بازي كه كرديم گل يا پوچ بود تو خيلي بامزه گل و تو دستات جابه جا مي كردي بعضي وقتا هم از دستت مي افتاد تو مي خنديدي بعد دستاي كوچولوتو مشت مي كردي جولوت من مثلا داشتم فكر مي كردم مي گفتم تو كدوم دستته تو زود همون دستت كه گل بود و نشونم مي دادي بعد من اشتباهي دست ديگتو نشون مي دادم تو بازش مي كردي مي گفتي (نيست) بعد اون يكي دستتو باز مي كردي مي گفتي (ايناهاش) بعدم من قلقلكت مي دادم و تو مي خنديدي خلاصه كلي باهم بازي كرديم تا بابايي اومد ديگه تو رفتي سراغ باب...
23 اسفند 1389

آریا هنرمند

دیروز مامانی دایی عابدین اومد مهد کودک دنبالت.تو خونه هم که اینقدر شیطونی کردی که نگو مخصوصا در مواقعی که دایی عابدینتم باشه که دیگه کولاک می کنی خونه رو نگاه که می کردی اینگار بمب ترکوندن همه جا اسباب بازی هات پخش بود دیگه من توی آشپزخونه بودم دیدم صدای گیتار داره می یاد اومدم دیدم بله آریا خان جاش و پیدا کرده و مشغول نوازندگین تو گیتار می زدی به دایی عابدین می گفتی (آیی ناناین) دایی جونتم برات مثلا می رقصید بعد تو گیتار و می دادی دایی بزنه خودت می رقصیدی دیگه اینقدر بازی کرده بودی که حسابی خسته بودی خیلی زود بعد از شام بیهوش شدی. اینم عکس آریای نوازنده بزرگ اینم عکس زمانی که بیهوش شدی   ...
22 اسفند 1389

حمام

ديروز ماماني بردمت حموم مگه ديگه از حموم بيرون مي اومدي ديگه ازبس تو حموم مونده بودي لپات گل انداخته بود و دستات چروك شده بود ولي مگه كوتاه مي اومدي آخر به زور از حموم بيرون آوردمت بعد از ناهار ماماني مي خواستم ويترون و تميز كنم تو هم از اونجا كه فقط منتظر ايني كه من كي در ويترون باز مي كنم كه شما بياي جلوش داد زدي (مامان اييام) گفتم نه همون جا بشين گفتي (مامان اييام ايگه) بازم من گفتم مي گم نه آريا اونوقت جنابعالي با كمال رو گفتي (ماما اومبدم) بعد ديدم دوييدي جلوي ويترين منم نمي دوني با چه مكافاتي مشغول تميز كردن بودم تا اينكه حضرت آقا خراب كاري كردي و چند تا از كريستالارو شكستي بعد از ترست كه مبادا دعوات كنم از جات تكون نمي خوردي سرتم بالا...
21 اسفند 1389

آريا دختر مي شود

ديروز ماماني وقتي از مهد اومديم خونه كلي باهم بازي كرديم بعد تلفن زنگ زد من داشتم جواب تلفن مي دادم وقتي صحبتم تموم شد ديدم تو رفتي يه شال آوردي اصرار داري كه سرت كنم بهت مي گفتم تو مگه دختري ، دخترا روسري سرشون مي كنن نه پسرا تو به خودت اشاره مي كردي مي گفتي (نه آرياست) بعد شالم نشون مي دادي مي گفتي (سرآرياست) بعد من شال و سرت كردم رفتي رو مبل نشستي ژست گرفتي گفتي (مامان اتس آريا) منم دوربين آوردم و ازت عكس گرفتم تا شبم با همون شال بودي بابايي كه اومد رفتي به بابا مي گفتي (بابا اريم دد) يعني بابا بريم بيرون اونم با شال ديگه بابا كلي باهات بازي كرد تا تو حواست پرت شد و بيرون رفتن از سرت افتاد. اينم عكس آريا در زمان دختر بودنش ...
18 اسفند 1389

ماهی

دیروز مامانی باید می رفت دکتر برای همین دایی عابدین اومد مهدکودک دنبالت مامانی شب خونه اومدنی با بابایی رفتیم برات ماهی خریدیم وقتی اومدیم خونه بابایی اومد بغلت کنه تو جاخالی دادی اومدی تو بغل مامان بهت گفتم ببین مامان برای آریا ماهی خریده اینقدر خوشحال شدی همش ماهی ماهی می کردی ماهی رو ریختم توی تنگ گذاشتم رومیز از کنارشون تکون نمی خوردی بعد می گفتی (مامان ماهی منه) می گفتم آره گلم می اومدی بوسم می کردی دوباره می رفتی پیش ماهیت بعد صدا من می زدی دستات و تکون می دادی لباتم جمع می کردی اینجوری ادای ماهی رو در می آوردی. اینم عکس آریا با ماهیش اینم عکس آریا وقتی ازش می پرسیدم ماهی چیکار می کنه لباشو جمع می کرد ...
17 اسفند 1389