نصف عمر شدن مامان
سلام به عزیز دل مامانی و دوستای گلمون که مارو همیشه یادشون هست مامانی این هفته دیگه داشتم نصف عمر می شدم پنج شنبه شب تب کردی و تا صبح بالا سرت مشغول پاشویه کردن و تبت و با استامینوفن کنترل کردن بودم صبح جمعه هم که از خواب بیدار شدی همش می گفتی دلم درد می کنه از صبح هم هیچی صبحانه نخوردی دیگه زنگ زدم خاله زهرا عمو منصور رو فرستاد با هم بردیمت درمانگاه اونجا معاینت کرد و گفت دل دردش مشکوکه برات آزامایش خون و ادرار نوشت من که دلش و نداشتم بیام برای آزمایش خون و تو رو با عمو منصور فرستادم تو خودم بیرون از استرس فشارم افتاده بود و هران منتظر صدای جیغ و داد تو بودم اما در کمال تعجب دیدم بدون هیچ گریه ای اومدی بیرون و اونجا بود که...
نویسنده :
مامان معصومه
13:22