آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر ماماني

فقط دورز ديگه مونده تا .....

سلام عزيز دل مامان مي دونم گل پسرم كه خيلي وقته برات مطلب نذاشتم اما خوب حق به ماماني بده يكسري درگيري ها و گرفتاري هام پشت سر هم افتاد و من از اينجا غافل شدم اينقدر مشغله فكري داشتم فكرم براي نوشتن كار نمي كرد امروز هم يه دليل مهم باعث شد كه بيام و برات بنويسم عشقم اونم نزديكي شدن به تولدته دورز ديگه مونده به بهترين روز براي من و بابايي كه خدا به ما لطف كرد و يه فرشته كوچولوي نازنازي بهمون داد تا بتونيم طعم شيرين پدر و مادر شدن و بچشيم . چهار سال پيش 23/6/87   ساعت 11:15 دقيقه درست روزي كه تو بدنيا اومدي روزي كه خدا احساس زيباي مادري رو توي وجود من زنده كرد روزي كه هرچند با ترس و دلهره و نگراني بو...
21 شهريور 1391

كي بوزورگ مي شم

سلام عزيزم نمي دوني چقدر دلم براي اينجا و دوستاي گلمون تنگ شده بود امروز اومدم سايتتو نگاه كردم ديدم آخرين باري كه آپ كردم 1مرداد بوده خودم از خودم خجالت كشيدم ديگه چه برسه از تو آخه من هموني بودم كه سايتمو تند تند آپ مي كردم ولي باور كن كه خودم بي تقصيرم گلكم ماماني رو ببخش چون نه تنها از سايتت غافل شدم توي خونه هم يكم كمتر مي تونم بهت برسم ساعت خوابت ريخته بهم وقت غذا خوردنت قاطي شده باور نمي كني عزيزم ديگه نايي برام نمونده از صبح تا چهار كه سركارم وقتي هم ميام خونه به خاطر جابه جايي كه داريم انجام مي ديم تمام مدت توي خونه در حال جمع كردن اسباب اثاثيه خونم و شب از زور خستگي متوجه نمي شم كي خوابم برد حالا بماند كه تو شيطونك اين وسط بر...
14 مرداد 1391

كوتاهي مو

سلام عزيز دل مامان مي دونم كه خيلي وقته كه سراغه سايتت نيومدم البته بگما هر از چند گاهي يه سري بهش مي زدم اما نمي دونم چرا آپ نمي كردم و فقط سايتو باز مي كردم و يه نگاه مي كردم بهش و دوباره خارج مي شدم دستم براي تايپش نمي رفت يه جورايي احوالم گرفته بود اونم بي دليل دل و دماغ كاري رو نداشتم اين خودش كم بود كه چند روز پيش خبر فوت دايي بابايي رو بهمون دادن كه خودش براي من شك بزرگي بود آخه درست يه روز بعد از اينكه ما رفته بوديم ديدنش فوت كرده بود اين چند روزه هم درگير مراسم و كارا و رسيدگي به زندايي بابا هستيم اينا از يه طرف رفتن سر مراسم خاكسپاري دايي بابا حسابي من و داغون كرده انگار يه فيلم از خاكسپاري مراسم بابابزرگ جلوي روم بود به حدي ...
1 مرداد 1391

آش پزون آريا و محدثه

سلام به عزيز دردونه ي خودم، اول بزار برات بگم كه اينترنتامون و توي اداره محدود كردن براي همين ديگه كم مي يام سايتتو آپ مي كنم بابايي مي خواست اينترنت خونه رو فعال كنه من قبول نكردم اونم فقط به خاطر تو شيطونكم چون همينطوري تا شش بعد از ظهر مهد كودكي وقتي هم مي يايم خونه كم مي تونم تورو ببينم تا كاراي خونه رو انجام بدم پس اوقاتي كه با فراغ بال پيشت باشم خيلي كمه اونم نمي خواستم پاي اينترنت هدر بدم شبا هم بعد از تو شيطونك بايد بخوابم كه صبح دوباره برم سركار و پس اگه اينترنت باشه مي خوام تا ديروقت پاش بشينم براي همين دلايل بابايي هرچي اصرار كرد من جلوي وسوسمو گرفتم و محكم گفتم نــــــــــــــــــــــــــــه همون توي اداره دارم بسه هرچند كم...
17 تير 1391

فشن مشن خوشجل

سلام و صد تا سلام به گل پسري مامان قبل از اينكه بخوام برات چيزي بنويسم بزار از تماميه دوستاي گلي كه توي پست قبل تولدم و تبريك گفتن تشكر كنم و بگم كه خيلي خيلي دوسشون دارم دست همگي درد نكنه كه روز تولدم و با نظرات زيباتون برام به يادماندني كردين بزار اول از همه از روز تولدم برات بگم كه بابايي زحمت كشيده بود هم از طرف خودش كادو خريده بود هم از طرف تو و هم يه كيك كوچولو و خوشمزه وقتي بابايي بهت مي گفت تولد مامانيه تو با اخم و يه كم حالت طلبكارانه مي گفتي (نخيرم تفَلوده دوتامونه مَدِه نه مامان) كه منم براي اينكه دلت نشكنه تاييد مي كردم وقتي بابايي كادوي تورو داد كه از طرف خودت بديش به من هنوز كادو روي هوابود و من تا اومدم بگ...
21 خرداد 1391

يار شفيق آريا

سلام عزيز دلم،‌ قبول دارم يكم توي آپ كردن وبلاگت تنبلي دارم مي كنم و اتفاق مي افته كه شايد يك هفته تمام نيام و به وبلاگ سر نزنم باور كن عزيزم خودمم نمي دونم چم شده فقط مي دونم حوصله ي هيچ كاري رو ندارم هيچ كاري به غير از تــــــــــــــــــــــو و با خودم مي گم اگه تو نبودي و شيطنت ها و كاراي بامزه اي كه انجام مي دي كه خنده رو روي لبامون مي نشوني نبودي حتما ديونه مي شدم براي همين براي داشتن تو و بودن تو در كنار خودم هزاران هزار بار خدارو شكر مي كنم خوب ديگه بسه به خودم قول دادم حرفايي كه بوي بي حوصلگي بده نزنم براي همين مي ريم سراغ كاراي خوشگل و حرفاي بامزه تو ....... اول از همه بگم كه چند وقت پيش چند تا از عك...
6 خرداد 1391

قصه جوجه داري آريا

سلام به دردونه ي خودم، ماماني چي بگم از دست تو و دايي عابدين بزار قصه ي تو وجوجه هاتو برات تعريف كنم تا ببيني حق دارم از دست تو دايي عاصي بشم يا نه؟!  چند وقت پيش بادايي رفته بودين بيرون كه دايي برات دوتا جوجه خريده بود يكي مشكي يكي زرد تو اينقدر دوستشون داشتي كه نگو وقتي جوجه زرده مرد تو رفته بودي بالاي جعبش مي گفتي (ماماني چرا تكون نمي خوره ) بعد با ناراحتي گفتي (نَتونِه مُلدِه باشه= نكنه مرده ) كه وقتي من ديدم از مردنش خيلي ناراحتي بهت گفتم نه عزيزم خوابيده بعد هم يواشكي برداشتمش كه مردشو نبيني تو هم از اونجايي كه هر يك ساعت مي ري يه سر به جوجه هات مي زني زود متوجه غيبتش شدي و با تعجب  منو صدامي كردي مي گف...
17 ارديبهشت 1391

مامان و بابا كوچولو

سلام به عزيز دل خودم خوبي ماماني ، ديدي طلسم و شكستم و توي اين هفته دوبار آپ كردم بزن دست قشنگه رو برام  خوب اينم دليل داره ديروز يه كاره بامزه كردي كه دلم نيومد براي ثبتش صبر كنم گفتم شايد يادم بره خوب پيري و فراموشي  و اما مي ري سراغ كاري كه باعث شد من اين ناپرهيزي رو انجام بدم: ديروز وقتي از سركار اومدم دنبالت مهد كودك و باهم راهيه خونه شديم لباساي تورو در آوردم و خودمم لباسامو عوض كردم و رفتم توي آشپزخونه براي تهيه شام كه ديديم تو آستينه مانتومو گرفتي دستتو كشون كشون با خودت آوردي توي آشپزخونه مي گي (مامان بيا اينو اِفوشونم مي خوام مامن شم) بعد هم مانتورو گرفتي سمته من اولش بهت گفتم بزار شام درست كنم بعد كه تو د...
13 ارديبهشت 1391

اولين پست سال 1391

سلام به همه دوستاي گل كه حسابي دلمون براتون تنگ شده بود واقعا"‌توي اين سفر كه يكمي هم طولاني بود احساس مي كردم يه چيزي گم كردم دلم حسابي براي نوشته ها و خاطراته زيباتون تنگ شده بود حسابي دلم هواي شيطنت هاي كوچولوي هاي دوست داشتنيتونو كرده بود ولي بالاخره مسافرت ما هم تموم شد و جاي همگيتون هم خالي بود خيلي خوش گذشت اميدوارم اين ايام نوروز به همه دوستاي خوبم هم خوش گذشته باشه و سال خوبي رو براتون آرزو مي كنم. و اما از آريا بگم كه حسابي توي اين سفر تا تونست شيطوني كرد و آتيش سوزوند. همسفراي ما دوتا از بهترين دوستاي بابايي بودن با خانوادشون كه خيلي همپاي خوبي هم براي بازي با آريا بودن مقصد سفر ما هم بندر عباس بود به ...
15 فروردين 1391