آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريا توي وسايل خونه

عكس آريا توي اربعين كه رفته توي قابلمه نذري(البته من بعدش موقع استفاده قابلمه رو شستم) آريا توي سطل اسباب بازي لوگوش تازه خودشم لوس كرده كه مامانشو بوس بكنه آريا توي كارتون كتري كه تازه خريده بودم آريا توي سطل اسباب بازي هاش آريا توي كشوي كابينت كه مخصوص خوراكي هاي مهدكودكشه ديگه من موندم جايي هست كه تو توش نري ماماني   ...
26 بهمن 1389

آريا و دوستش پرهام

از وقتي كوچولوتر بودي به پرهام مي گفتي عباس پرهامم به تو مي گفت علي ولي الان اون تورو آريا صدا مي كنه ولي تو اونو عباس ارهام صدا مي زني ديروز كه از مهد كودك گرفتمت چشمت و نشون مي دادي مي گفتي (مامان عباس ارهام ده ) بعد دماغتم مي گرفتي می كشيدي مي گفتي (عباس ارهام) ازت پرسيدم پرهام كرده گفتي (اره)بعد انگشتت و مثل تفنگ نشون دادي و گفتي (كيشونگ)يعني بكشش ...
26 بهمن 1389

خريد عيد

امسال عيد من تا تونستم برات خريد كردم سعي كردم بهترين ها و قشنگ ترين ها رو برات بگيرم و وقتي كه مي آمدم خونه و تنت مي كردم براي پرو ،تو آنقدر خوشحال مي شدي كه من بيشتر سر ذوق مي آمدم حتي كفشي كه برات خرديدم تا ۳ ساعت نذاشتي از پات در بيارم با زبون شيرينت مي گفتي (منه) منم ازت مي پرسيدم كي برات خريده ميگي (بابا) بعد هم من ميگم ا من خريدم مي گي (مامان نه بابا) بعد مي خندي منم اينقدر قلقلكت دادم يه بوس گنده هم ازت كردم
26 بهمن 1389

بدون عنوان

پسر گلم اينجا مي خوام خاطرات تلخ و شيرين زندگي تو گلمو بنويسم تا وقتي بزرگ شدي بتوني بخونيشون و از خاطراتت لذت ببري.
26 بهمن 1389

ولنتاین

عزیزم امروز روز ولنتاین روز دوست داشتن روز عشق ورزیدن من و بابایی هم این روز و به تو کوچولوی دوست داشتنی تبریک می گیم و امیدواریم قلبت همیشه سرشار از عشق و امید باشه عشق کوچولو و شیرین مامان و بابا دوست دارن دوست داریم یه عالمه هرچی بگیم بازم کمه (مامانی و بابایی) ...
25 بهمن 1389