سري اول عكس ها
سلام سلام به همه دوستاي گلي كه با اينكه ما خيلي كم كار شديم توي سر زدن و آپ كردن همچنان به يادمون هستن و مارو فراموش نكردن ولي باور كنين هنوز كه هنوزه نتونستم كارامو به روال عادي برگردونم اينقدر سرم شلوغه كه نتونستم نظراته شما دوستاي گلمو تاييد كنم اميدوارم كه منو ببخشيد و اينو دليل بي معرفتيه من ندونين باور كنين اولين ماه از سال جديد اصلا"براي من خوب نبوده اول اين مشغله هاي كاري دوم هم يه بحران خيلي جدي و بدي رو توي زندگي پشت سر گذاشتم كه خدارو شكر به خير گذشت اميدوارم از اين به بعدش برام خوب باشه اينارو گفتم كه شما دوستاي گل بدونين كه با تمام دلتنگيهام براتون ولي واقعا"واقعا"نمي تونستم بيام بهتون سر بزنم و نظرات قشنگتونو تاييد كنم ولي اميدوارم بتونم جبران كنم.
و اما آريا خدارو شكر خوب و خوش و قبراق و سرحال با اين تفاصيل كه از تعطيلات به اين ور هنوز مهد كودك نرفته و روزگارشو نزد مامان من سپري مي كنه و از اين پيش آمد هم خيلي خوشحاله به طوريكه وقتي بهش مي گم آريا از فردا بايد بري مهد كودك خيلي بامزه برگشت گفت (مامان به خدا نزار برم مَه دِ تودك ) همچين با التماس پشت سرهم اين جمله رو تكرار مي كرد كه دل آدم و آب مي كرد كه من گفتم پس كجا مي خواي بموني عزيز اگه نري مهد كودك كه تو نگاه به مامان هما كردي و با مظلوميت گفتي (مامان هوما بمونم ايشت اذيتت نمي كنم ها) وقتي جواب مامان هما با لبخن مثبت بود رو كردي به من و با يه حالت بامزه گفتي (ديدي خودش دوفت بمونم مي مونم پيشه مامان هوما تو هم راحت شدي بورو سركارت) و اينطوريه كه همچنان پيشه مامان همايي ولي امروز روزه آخره و از فردا قراره راهيه مهد كودك بشي خداكنه كه زياد نخواي بي تابي كني.
و اما مي ريم سراغ سري اول عكساي مسافرتمون دنبالم بياين
آريا بعد از يه استراحت كوتاه توي چادر (البته شما شيطونك حسابي خوابيده بودي و سركيف اومده بودي)
آريا توي يزد
آريا و هستي (خداروشكر خيلي خوب باهم كنار مي اومدين و ما اصلا"در موردتون مشكل نداشتيم البته بجز بعضي مواقع كه گل پسر ما مي زد توي خط لجبازي كه اونم از طرف هستي زود برطرف مي شد چون خيلي دوست داشت)
اينجا هم رفتيم آتشكده توي يزد كه تو حسابي از اون آتيشي كه توي شيشه بود خوشت اومده بود مي خواستي فوتش كني از پشت شيشه بعد كه موفق نمي شدي بامزه تلاش مي كردي و اصرار كه منو ببرين تو تا آتيشو فوت كنم
توي راه رفتن به بندر عباس توي يه استراحتگاهي كه نگه داشتيم از ديدن اين شتر و بچش اينقدر ذوق كردي كه نگو همش مي خواستي با زورم كه شده به بچه ي شتره غذا بدي بخوري موقع رفتن هم با گريه ازشون جدا شدي
و اما كم كم به سرزمين نخل ها نزديك مي شويم خدارو شكر هوا خيلي خوب بود و از گرما هميشگيه بندر عباس خبري نبود چون من واقعا"نگران گرماي اونجا و تو بودم كه مبادا گرما زده بشي ولي خدارو شكر اين نگرانيم هم رفع شد
و اما هرچه نزديكتر و نزديكتر مي شيم از هجم لباساي شما هم كم مي شه (پيش به سوي درياي بندر عباس كه اونجا حسابي براي خودت مثلا"ماهيگيري كردي و كلي هم با بابا و عمو ها آب بازي كردي)
آريا و ماهيگيري
و چي بگم از وقتي كه رفتيم قشم از هوا كه راضي بوديم چون از آفتاب سوزان خبري نبود ولي از تو كم و بيش راضي بوديم راه كه نمي اومدي البته حق داشتي حسابي خسته شده بودي بابايي هم ديگه از كمر افتاده بود طفلك از بس كه بغلت كرده بود ولي تو از خريدايي كه بيشترش براي تو بود خيلي خوشحال بودي جالب اينكه خودت هم كلي نظر مي دادي و بيشتر خريدات بنا به نظر خودت انجام شد
اينجا هم قرار بود از هستي من تكي بندازم كه تو شيطونيت گل كرده بود
عكساي آريا توي تولد
و اما عكساي شادوماد گلم توي عروسي با عروس خانوم خوشگل(قربونت برم الهي داماديت ماماني) قربونه ژستاتون برم من
و اما خداحافظي از بندر عباس و پيش بسوي شيراز
اين داستان ادامه دارد
اين داستان ادامه دارد تا بعد