آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

گل پسر ماماني

قصه جوجه داري آريا

سلام به دردونه ي خودم، ماماني چي بگم از دست تو و دايي عابدين بزار قصه ي تو وجوجه هاتو برات تعريف كنم تا ببيني حق دارم از دست تو دايي عاصي بشم يا نه؟!  چند وقت پيش بادايي رفته بودين بيرون كه دايي برات دوتا جوجه خريده بود يكي مشكي يكي زرد تو اينقدر دوستشون داشتي كه نگو وقتي جوجه زرده مرد تو رفته بودي بالاي جعبش مي گفتي (ماماني چرا تكون نمي خوره ) بعد با ناراحتي گفتي (نَتونِه مُلدِه باشه= نكنه مرده ) كه وقتي من ديدم از مردنش خيلي ناراحتي بهت گفتم نه عزيزم خوابيده بعد هم يواشكي برداشتمش كه مردشو نبيني تو هم از اونجايي كه هر يك ساعت مي ري يه سر به جوجه هات مي زني زود متوجه غيبتش شدي و با تعجب  منو صدامي كردي مي گف...
17 ارديبهشت 1391

مامان و بابا كوچولو

سلام به عزيز دل خودم خوبي ماماني ، ديدي طلسم و شكستم و توي اين هفته دوبار آپ كردم بزن دست قشنگه رو برام  خوب اينم دليل داره ديروز يه كاره بامزه كردي كه دلم نيومد براي ثبتش صبر كنم گفتم شايد يادم بره خوب پيري و فراموشي  و اما مي ري سراغ كاري كه باعث شد من اين ناپرهيزي رو انجام بدم: ديروز وقتي از سركار اومدم دنبالت مهد كودك و باهم راهيه خونه شديم لباساي تورو در آوردم و خودمم لباسامو عوض كردم و رفتم توي آشپزخونه براي تهيه شام كه ديديم تو آستينه مانتومو گرفتي دستتو كشون كشون با خودت آوردي توي آشپزخونه مي گي (مامان بيا اينو اِفوشونم مي خوام مامن شم) بعد هم مانتورو گرفتي سمته من اولش بهت گفتم بزار شام درست كنم بعد كه تو د...
13 ارديبهشت 1391

سري دوم عكس ها

سلام عزيز دل مامان عزيزم نمي خواد چيزي بگي خودم خوب مي دونم كه حسابي دير به دير دارم مي يام برات آپ مي كنم و به دوستاي گلم سر مي زنم ولي باور كن ماماني دست من نيست نمي دونم چرا امسال اينقدر كارام درهم و برهم شده و هركاري هم مي كنم تا صفرشون كنم باز نمي شه باور كن ماماني بارها شده دلم اينقدر براي دوستامون تنگ شده وسطاي كارم مي يام حول حولكي يه سري مي زنم بدون اينكه وقت كنم يه نظر بزارم اميدوارم هم تو از اينكه دير به دير سايتتو آپ مي كنم هم دوستاي مهربونمون كه همچنان به يادمون هستند و هميشه برامون نظرات پر از مهر برامون مي زارن ماماني رو ببخشين ولي قول مي دم به محض اينكه سرم خلوت شد جبران اين كم كاريمو بكنم خوبه   چند روز پيش تو...
2 ارديبهشت 1391

سري اول عكس ها

سلام سلام به همه دوستاي گلي كه با اينكه ما خيلي كم كار شديم توي سر زدن و آپ كردن همچنان به يادمون هستن و مارو فراموش نكردن ولي باور كنين هنوز كه هنوزه نتونستم كارامو به روال عادي برگردونم اينقدر سرم شلوغه كه نتونستم نظراته شما دوستاي گلمو تاييد كنم اميدوارم كه منو ببخشيد و اينو دليل بي معرفتيه من ندونين باور كنين اولين ماه از سال جديد اصلا"‌براي من خوب نبوده اول اين مشغله هاي كاري دوم هم يه بحران خيلي جدي و بدي رو توي زندگي پشت سر گذاشتم كه خدارو شكر به خير گذشت اميدوارم از اين به بعدش برام خوب باشه اينارو گفتم كه شما دوستاي گل بدونين كه با تمام دلتنگيهام براتون ولي واقعا"‌واقعا"‌نمي تونستم بيام بهتون سر بزنم و نظرا...
26 فروردين 1391

اولين پست سال 1391

سلام به همه دوستاي گل كه حسابي دلمون براتون تنگ شده بود واقعا"‌توي اين سفر كه يكمي هم طولاني بود احساس مي كردم يه چيزي گم كردم دلم حسابي براي نوشته ها و خاطراته زيباتون تنگ شده بود حسابي دلم هواي شيطنت هاي كوچولوي هاي دوست داشتنيتونو كرده بود ولي بالاخره مسافرت ما هم تموم شد و جاي همگيتون هم خالي بود خيلي خوش گذشت اميدوارم اين ايام نوروز به همه دوستاي خوبم هم خوش گذشته باشه و سال خوبي رو براتون آرزو مي كنم. و اما از آريا بگم كه حسابي توي اين سفر تا تونست شيطوني كرد و آتيش سوزوند. همسفراي ما دوتا از بهترين دوستاي بابايي بودن با خانوادشون كه خيلي همپاي خوبي هم براي بازي با آريا بودن مقصد سفر ما هم بندر عباس بود به ...
15 فروردين 1391