آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

گل پسر ماماني

قصه جوجه داري آريا

1391/2/17 14:42
نویسنده : مامان معصومه
3,972 بازدید
اشتراک گذاری

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

سلام به دردونه ي خودم، ماماني چي بگم از دست تو و دايي عابدين بزار قصه ي تو وجوجه هاتو برات تعريف كنم تا ببيني حق دارم از دست تو دايي عاصي بشم يا نه؟!

 چند وقت پيش بادايي رفته بودين بيرون كه دايي برات دوتا جوجه خريده بود يكي مشكي يكي زرد تو اينقدر دوستشون داشتي كه نگو وقتي جوجه زرده مرد تو رفته بودي بالاي جعبش مي گفتي (ماماني چرا تكون نمي خوره ) بعد با ناراحتي گفتي (نَتونِه مُلدِه باشه= نكنه مرده ) كه وقتي من ديدم از مردنش خيلي ناراحتي بهت گفتم نه عزيزم خوابيده بعد هم يواشكي برداشتمش كه مردشو نبيني تو هم از اونجايي كه هر يك ساعت مي ري يه سر به جوجه هات مي زني زود متوجه غيبتش شدي و با تعجب  منو صدامي كردي مي گفتي (مامان بيا يه تاريت دارم =يه كاريت) وقتي اومدم پيشت با دست توي جعبه رو نشونم دادي و گفتي (پس زرده كوش چرا نيست) منم بهت گفتم بيدار كه شد رفت پيشه خونشون (اميدوارم ماماني رو ببخشي كه بهت دروغ گفتم چون مي دونستم اگه بگم مرده چقدر برات ناراحت كنندست) اونوقت تو يه نگاه به جوجه مشكيت كردي و گفتي (پس اين چِچار كنه الان تنهاست گوناه داره=چكار كنه) و اين طوري بود كه جوجه مشكيه پاي ثابته جوجه هات بود و تو و دايي تند تند براش همدم مي خريدين تا از تنهايي در بياد ولي همدماش زود به زود مي رفتن خونه هاشون تا اينكه يك روز با دايي تصميم گرفتين تا جوجه هاتو ببري جلوي در گردش اما چشمت روز بد نبينه ديدم آقا آريا ما اومده با چشمه گريون و ناراحت منم ترسيده بودم كه نكنه اتفاقي برات افتاده وقتي بغلت كردم كه چي شده ماماني كه تو با بغض گفتي (ماماني جوجه شياهه شِشِش خوني شد مرده =جوحه سياهه چشمش ) من كه با تعجب از ناراحتي و گريه تو نگاه به دايي عابدين كردم كه جريان چيه كه دايي تعريف كرد همسايه ها مثله اينكه دوره تو جوجه هات جمع شده بودن طفلي جوجه سياهه هم زير دست و پاي اونا رفته و له شده بود خداييش منم خودم خيلي ناراحت شدم بيشتر از دست آدمهايي كه ملاحظه هيچ چيزي رو نمي كنن و اينقدر سهل انگارن تو هم همش داشتي گريه مي كردي به سختي تونسم آرومت كنم گفتم عوضش هنوز سه تا ديگه جوجه داري مواظب اينا باش ولي جالبيش اين بود كه هركي زنگ مي زد خونمون يا وقتي كه بابايي اومد اولين چيزي كه مي گفتي اين بود كه (جوجه شياهه شِشِش خوني شد مرده) بماند اون شب هم توي خواب كلي حرف زدي و يه جورايي كابوس ديدي گذشت تا اينكه سه تا جوجه هاتم دونه دونه مردن يا به نوعي رفتن خونشون و من از سر صداي جوجه ها و رسيدگيشون راحت شده بودم و تو هم همش مي گفتي (من ديدِه جوجه ندارم ) تا اينكه ديشب دايي عابدين اومده بود مهد كودك دنبالت و بعد از مهد با هم رفته بودين بيرون وقتي برگشتين ديدم يه جعبه دستته از توش داره صداي جيك جيك مي ياد تو هم خيلي بامزه جعبه رو گرفتي سمته من و گفتي (مامان بيا برات آدو اَفش خريدم=كادو كفش خريدم) بعد يه لبخند خوشگلم روي صورتت نشسته منم خودم و زدم به ندونستنو گفتم مرسي عزيزم واي پس اين صداي چيه تو هم خندت شدت پيدا كرد و گفتي (بازش كن اَفشاتو ببين ) وقتي در جعبه رو باز كردم چشمام چهارتا شد چون مي دونستم توش جوجه است ولي نه اينقدر بادايي دوتا جوجه اردك و سه تا جوجه رنگي خريده بودين تو هم كه تعجب منو ديدي ديگه غش كرده بودي از خنده همش بپر بپر مي كردي و مي گفتي (اولت زدم اولت زدم=گولت زدم) اولش يكم بادايي دعوا كردم كه چرا اينقدر خريدي دوم اينكه چرا جوجه اردك خريدي اونم توي آپارتمان دايي مي گفت آريا خواست منم خريدم بعدش كه ديدم از داشتنشون اينقدر خوشحالي منم با خوشحاليت راضي شدم و چيزي نگفتم اينقدر بامزه باهاشون بازي مي كردي توي اتاق مي دويدي تا اوناهم دنبالت كنن وقتي اومدي يكيشونو بگيري زود دستتو كشيدي بهت گفتم چرا بلندش نمي كني كه تو با تعجب و با يه قيافه بامزه گفتي (مامان آخه دلش مي لرزه ) اينقدر از اين حرفت خنديدم كه نگو گفتم نه عزيزم اون قلبشه كه مي زنه ولي اين باعث شد كه ديگه تو دستشون نزني فقط مي زاشتيشون روي پات يا باهاشون دنبال بازي مي كردي يا نازشون مي كردي ولي توي دستت نمي گرفتي واينكه از داشتنشون خيلي خوشحال بودي. اين بود قصه ي جوجه داري تو حالا خودت بگو من حق دارم از دست تو و داييت عاصي باشم يا نه ؟ حالا من با دوتا جوجه اردك شيطون كه آب تني مي خواد و سه تا جوجه توي آپارتمان چيكار كنم ؟ از همه مهمتر با اين همه كواَك كواَك و جيك جيكشون چيكار كنم؟

 ولي ماماني قربونت برم هيچ كدوم از اينها برام مهم نيست وقتي كه شادي و خنده هاي تورو مي بينم به خاطر خوشحاليه تو حاضرم سخت ترين و مشكل ترين كارا رو انجام بدم ولي تو هميشه خنده روي لبات باشه و شاديت از ته دلت باشه

عشقه مامان

عكس اولين جوجه هاي آريا(مشكيه خيلي هم بزرگتر شده بود بعد از اين جوجه ها تا جوجه هايي كه الان داري هفت تا جوجه ديگه هم خريده شدن ولي همشون رفتن خونه هاشون حالا خدا مي دونه از اين جوجه هاي الانت چندتاشون موندگارن)                                          اينم جوجه هاي تازت

جوجهجوجه

اين عكس زمانيه كه خواستي جوجه رو از روي پات بلند كني بزاري زمين كه گفتي (دلش مي لرزه)

آريا و جوجه هاش

اينجا هم وقتي كه بهت گفتم اون قلبشه كه داره مي زنه

عزيزمي

و الباقيه عكسا

عاشقه خنده هاتم

عزيزمي

جوجه ها هم مثله اينكه خوششون اومده بود هي مي پريدن روي پات هي خودشونو سر مي دادن پايين

عزيزم

اينجاهم داشتن نوكت مي زدن كه تو به من گفتي (مامان الان منو ميخورن ديده آريا نداري) كه من كلي قربون صدقت رفتم و گفتم نه عزيزم دارن بوست مي كنن

قربونت برم

عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

دیروز دختر بابا...امروز خانوم خونه
17 اردیبهشت 91 12:28
عزیزم میدونم خیلی ناراحت شدی
کاش دیگه جوجه نمیخریدین چون با هر بار مردنش کلی غصه میخوره
من خودم هنوز که هنوزه اگه جوجه یا ماهی بمیره کلی غصه میخورم



منم همينطورم عزيزم وقتي ماهي يا جوجه مي ميره كلي نارحت مي شم و غصه مي خورم
مامان نیایش
17 اردیبهشت 91 13:18
الهی چه جوجه های قشنگ و رنگارنگی یادش به خیر منو بردی به کودکی هام من و خواهر و برادرم هم عاشق جوجه بودیم و مخصوصا تابستون که میشد همیشه برای خریدن جوجه لحظه شماری میکردیم و ... یادش به خیر شاد باشی پسر گلقدر مامانی رو بدون همیشه
خاطره مامان بردیا
17 اردیبهشت 91 17:32
الهی من فدات بشم با اون مدل حرف زدنت و قلب کوچولو و حساست خوبه مامانی گذاشتی جوجه بیاره توی خونه . من که عمرا بزارم همه عکسا هم خیلی ناز بودن
مامان نازدونه ها
17 اردیبهشت 91 18:34
اینهمه که اریا جون عسله وشیرین زبون بعید هم نیست جوجه ها بخورنشاریا جون از دل لرزه ی جوجه ها گفت وما هم از دیدن عکسهاش که دلمون برا بوسیدنش لرزید میگیم
مرد کوچک من
17 اردیبهشت 91 21:22
آريا جوونم خودت مثل يه جوجه خوشگل دوست داشتني هستي عزيز دلمممممممم مامانا همه دلخوشي‌شون به يه لبخند ساده و پاك معصوم بچه‌هاشونه كه از ته دل باشه
dust
17 اردیبهشت 91 21:27
masume khanum ye soal dasht5am unam ink inaro k az jabe dar miari kasif nemikonan yevaght khunaro ??
سیدمهدی
17 اردیبهشت 91 22:16
تا حالا برای امام رضا نامه نوشتی ؟؟؟؟ من نوشتم بیا
مامان امیر علی
18 اردیبهشت 91 0:30
آخ آخ آخ این جوجه های رنگی رو ببین انگار این روزها باب شده .خوش به حالت اینقدر قوی و نترسید من و امیر علی از ترس یه اردک کوچولو بالای صندلی وایسادیم تا اومدند و بردنش نمی دونی چه حکایتی داشتیم ما .ایشاله بتونی خوب نگهشون داری شیرین زبون خاله شجاع
مریم(مامان روشا)
18 اردیبهشت 91 1:19
برای تمام دلگرمیات ممنونم عزیزم با اینکه ندیدمت ولی دلسوزیات و همدردیات و مهربونیات توی قلبم میشینه وباور میکنم که ازته قلبت همدردی میکنی
همیشه به روشا لطف داری خیلی دوست دارم آبجی گلم



مرسي عزيزم منم تورو خيلي دوست دارم

مریم(مامان روشا)
18 اردیبهشت 91 1:27
الهی خاله قربون اون دل مهربونت بشه عزیزم...منم وقتی بچه بودم وقتی جوجه هام میمردن خیلی ناراحت میشدم وچون زود میمیرن واسه روشا نمیخرم ...شنیدم که مریضی هم میارن نمیدونم راسته یا نه ولی هروقت بهشون دست زد دستاشو بشور مامانی...راستی پلک زدنای آریا خوب شد؟
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
18 اردیبهشت 91 5:30
سلام.آخیش بیچاله مامانی.سختیش برای اونه.لذت و خندیدنش هم برای ما. کلی خندیدم .خیلی بامزه بود.
مامان پریسا
18 اردیبهشت 91 9:42
چه جریانی با این جوجه ها داشتید. خیلی خوشکلن. خصوصی
تینا بیدی
18 اردیبهشت 91 14:52
آخه ، منم دلم برای جوجه سیاهه خیلی سوخت. چه کلکی سوار کرده آریا بلا. کفش خریدم برات. معصومه جون چی می کشی از دست این همه جوجه؟؟؟ (واقعا قبول دارم مادر و پدر ها حاضرن هر سختی رو به جون بخرن واسه یه لحظه شادی و خنده بچشون.) فقط خدا کنه هیچ وقت رها هوس نکنه.
سمانه مامان پارسا جون
18 اردیبهشت 91 16:50
چقده تو نازی گل پسر میبوسمت
نارینه
18 اردیبهشت 91 22:58
ههههههه کلی خوشم اومد از دایی !!! منم توی بچگیم زیاد جوجه بازی داشتم ... تا اینکه یه سال 6 تا جوجه رو شب خوابوندم پیش خودم و صبح دیدم همشون له شدن !! از اون سال دیگه جوجه بازی نکردم
فهیمه مامان پرهام
19 اردیبهشت 91 9:47
فقط می تونم بگم خیلی شرمنده م.... یه مدته نرسیدم بیام و بخونمت عزیزم ولی حتما" جبران می کنم دوست دارم آریا جونم
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
19 اردیبهشت 91 9:58
ای جاااااااااااانم چه خوبه که آریا جون حیوونا رو دوست داره ولی مامانی واقعا چه جوری اونها رو توی آپارتمان نگه میداری ، من با اینکه یه تراس خیلی بزرگ دارم ولی جرات نمیکنم همچی کاری بکنم. خوش به حال آریا جون که مامانی به خاطرش هرکاری میکنه
مامان حسني
19 اردیبهشت 91 10:40
سلام خسته نباشي مامان مهربون چه جوجه هاي خوشگلي چقدر اريا جونم كيف كرده ازعكساش معلومه
مامان رهام
25 اردیبهشت 91 10:56
سلام معصومه جون خوبي عزيزم ببخشيد يه چند روزي حالم خيلي بد بود نتونستم بيام بهتون سر بزنم .پريوشم برا رهام چوچه خريده بود ولي 2روزه مردن باباي من 20ساله مرغداري داره 30هزارتايي وقتي ميرم اونجا 30هزارتا مرغ و خروس و با هم مي بينم خيلي كيف مي كنم ولي خيلي سخته مراقبت ازشون بايد جاشون خيلي گرم باشه و از اين طور چيزا ميگه اين جوجه ها وازدن و(يعني مريضن)خيلي زود مي ميرن همين طوري هم شد زود مردن من خيلي غصه خوردم.خوبه اريا جون نمي ترسه