قصه جوجه داري آريا
سلام به دردونه ي خودم، ماماني چي بگم از دست تو و دايي عابدين بزار قصه ي تو وجوجه هاتو برات تعريف كنم تا ببيني حق دارم از دست تو دايي عاصي بشم يا نه؟!
چند وقت پيش بادايي رفته بودين بيرون كه دايي برات دوتا جوجه خريده بود يكي مشكي يكي زرد تو اينقدر دوستشون داشتي كه نگو وقتي جوجه زرده مرد تو رفته بودي بالاي جعبش مي گفتي (ماماني چرا تكون نمي خوره ) بعد با ناراحتي گفتي (نَتونِه مُلدِه باشه= نكنه مرده ) كه وقتي من ديدم از مردنش خيلي ناراحتي بهت گفتم نه عزيزم خوابيده بعد هم يواشكي برداشتمش كه مردشو نبيني تو هم از اونجايي كه هر يك ساعت مي ري يه سر به جوجه هات مي زني زود متوجه غيبتش شدي و با تعجب منو صدامي كردي مي گفتي (مامان بيا يه تاريت دارم =يه كاريت) وقتي اومدم پيشت با دست توي جعبه رو نشونم دادي و گفتي (پس زرده كوش چرا نيست) منم بهت گفتم بيدار كه شد رفت پيشه خونشون (اميدوارم ماماني رو ببخشي كه بهت دروغ گفتم چون مي دونستم اگه بگم مرده چقدر برات ناراحت كنندست) اونوقت تو يه نگاه به جوجه مشكيت كردي و گفتي (پس اين چِچار كنه الان تنهاست گوناه داره=چكار كنه) و اين طوري بود كه جوجه مشكيه پاي ثابته جوجه هات بود و تو و دايي تند تند براش همدم مي خريدين تا از تنهايي در بياد ولي همدماش زود به زود مي رفتن خونه هاشون تا اينكه يك روز با دايي تصميم گرفتين تا جوجه هاتو ببري جلوي در گردش اما چشمت روز بد نبينه ديدم آقا آريا ما اومده با چشمه گريون و ناراحت منم ترسيده بودم كه نكنه اتفاقي برات افتاده وقتي بغلت كردم كه چي شده ماماني كه تو با بغض گفتي (ماماني جوجه شياهه شِشِش خوني شد مرده =جوحه سياهه چشمش ) من كه با تعجب از ناراحتي و گريه تو نگاه به دايي عابدين كردم كه جريان چيه كه دايي تعريف كرد همسايه ها مثله اينكه دوره تو جوجه هات جمع شده بودن طفلي جوجه سياهه هم زير دست و پاي اونا رفته و له شده بود خداييش منم خودم خيلي ناراحت شدم بيشتر از دست آدمهايي كه ملاحظه هيچ چيزي رو نمي كنن و اينقدر سهل انگارن تو هم همش داشتي گريه مي كردي به سختي تونسم آرومت كنم گفتم عوضش هنوز سه تا ديگه جوجه داري مواظب اينا باش ولي جالبيش اين بود كه هركي زنگ مي زد خونمون يا وقتي كه بابايي اومد اولين چيزي كه مي گفتي اين بود كه (جوجه شياهه شِشِش خوني شد مرده) بماند اون شب هم توي خواب كلي حرف زدي و يه جورايي كابوس ديدي گذشت تا اينكه سه تا جوجه هاتم دونه دونه مردن يا به نوعي رفتن خونشون و من از سر صداي جوجه ها و رسيدگيشون راحت شده بودم و تو هم همش مي گفتي (من ديدِه جوجه ندارم ) تا اينكه ديشب دايي عابدين اومده بود مهد كودك دنبالت و بعد از مهد با هم رفته بودين بيرون وقتي برگشتين ديدم يه جعبه دستته از توش داره صداي جيك جيك مي ياد تو هم خيلي بامزه جعبه رو گرفتي سمته من و گفتي (مامان بيا برات آدو اَفش خريدم=كادو كفش خريدم) بعد يه لبخند خوشگلم روي صورتت نشسته منم خودم و زدم به ندونستنو گفتم مرسي عزيزم واي پس اين صداي چيه تو هم خندت شدت پيدا كرد و گفتي (بازش كن اَفشاتو ببين ) وقتي در جعبه رو باز كردم چشمام چهارتا شد چون مي دونستم توش جوجه است ولي نه اينقدر بادايي دوتا جوجه اردك و سه تا جوجه رنگي خريده بودين تو هم كه تعجب منو ديدي ديگه غش كرده بودي از خنده همش بپر بپر مي كردي و مي گفتي (اولت زدم اولت زدم=گولت زدم) اولش يكم بادايي دعوا كردم كه چرا اينقدر خريدي دوم اينكه چرا جوجه اردك خريدي اونم توي آپارتمان دايي مي گفت آريا خواست منم خريدم بعدش كه ديدم از داشتنشون اينقدر خوشحالي منم با خوشحاليت راضي شدم و چيزي نگفتم اينقدر بامزه باهاشون بازي مي كردي توي اتاق مي دويدي تا اوناهم دنبالت كنن وقتي اومدي يكيشونو بگيري زود دستتو كشيدي بهت گفتم چرا بلندش نمي كني كه تو با تعجب و با يه قيافه بامزه گفتي (مامان آخه دلش مي لرزه ) اينقدر از اين حرفت خنديدم كه نگو گفتم نه عزيزم اون قلبشه كه مي زنه ولي اين باعث شد كه ديگه تو دستشون نزني فقط مي زاشتيشون روي پات يا باهاشون دنبال بازي مي كردي يا نازشون مي كردي ولي توي دستت نمي گرفتي واينكه از داشتنشون خيلي خوشحال بودي. اين بود قصه ي جوجه داري تو حالا خودت بگو من حق دارم از دست تو و داييت عاصي باشم يا نه ؟ حالا من با دوتا جوجه اردك شيطون كه آب تني مي خواد و سه تا جوجه توي آپارتمان چيكار كنم ؟ از همه مهمتر با اين همه كواَك كواَك و جيك جيكشون چيكار كنم؟
ولي ماماني قربونت برم هيچ كدوم از اينها برام مهم نيست وقتي كه شادي و خنده هاي تورو مي بينم به خاطر خوشحاليه تو حاضرم سخت ترين و مشكل ترين كارا رو انجام بدم ولي تو هميشه خنده روي لبات باشه و شاديت از ته دلت باشه
عكس اولين جوجه هاي آريا(مشكيه خيلي هم بزرگتر شده بود بعد از اين جوجه ها تا جوجه هايي كه الان داري هفت تا جوجه ديگه هم خريده شدن ولي همشون رفتن خونه هاشون حالا خدا مي دونه از اين جوجه هاي الانت چندتاشون موندگارن) اينم جوجه هاي تازت
اين عكس زمانيه كه خواستي جوجه رو از روي پات بلند كني بزاري زمين كه گفتي (دلش مي لرزه)
اينجا هم وقتي كه بهت گفتم اون قلبشه كه داره مي زنه
و الباقيه عكسا
جوجه ها هم مثله اينكه خوششون اومده بود هي مي پريدن روي پات هي خودشونو سر مي دادن پايين
اينجاهم داشتن نوكت مي زدن كه تو به من گفتي (مامان الان منو ميخورن ديده آريا نداري) كه من كلي قربون صدقت رفتم و گفتم نه عزيزم دارن بوست مي كنن