آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر ماماني

آش پزون آريا و محدثه

1391/4/17 9:54
نویسنده : مامان معصومه
1,697 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عزيز دردونه ي خودم، اول بزار برات بگم كه اينترنتامون و توي اداره محدود كردن براي همين ديگه كم مي يام سايتتو آپ مي كنم بابايي مي خواست اينترنت خونه رو فعال كنه من قبول نكردم اونم فقط به خاطر تو شيطونكم چون همينطوري تا شش بعد از ظهر مهد كودكي وقتي هم مي يايم خونه كم مي تونم تورو ببينم تا كاراي خونه رو انجام بدم پس اوقاتي كه با فراغ بال پيشت باشم خيلي كمه اونم نمي خواستم پاي اينترنت هدر بدم شبا هم بعد از تو شيطونك بايد بخوابم كه صبح دوباره برم سركار و پس اگه اينترنت باشه مي خوام تا ديروقت پاش بشينم براي همين دلايل بابايي هرچي اصرار كرد من جلوي وسوسمو گرفتم و محكم گفتم نــــــــــــــــــــــــــــه همون توي اداره دارم بسه هرچند كم باشه پس اينو گفتم كه بدوني اگه دير به دير ميام و برات آپ مي كنم از تنبلي نيست.

پنج شنبه اي خاله زهرا اينا اومدن خونمون كه بريم گردش ما هم رهسپار شديم سمت آتيشگاه (كرجي هاي عزيز مي دونن كجارو مي گم) البته مي خواستيم بريم برغان ولي خاله زهرا گفت تازه برغان بوديم بريم آتيشگاه ما هم گفتيم چشم خدايي خيلي خوش گذشت تو هم وقتي با محدثه مي افتين مگه امكان داره بهتون بد بگذره از بس كه دوتايي شيطوني مي كنين ظرف ماست موسيرو برداشته بودين به قول خودتون داشتين آش درست مي كردين مواد لازم آشتون هم شامل مي شد از: آب خوردن، سبزي تازه برگ درخت، پوست تخمه،مقداري پوست خيار و براي اينكه طعم گوشت داشته باشه چند عدد ناقابل مورچه نمي دوني چه معجوني بود كه شما دوتا درست كرده بودين بعد از مدتي كه ما ديگه ازتون غافل شده بوديم ديديم تو بدو بدو اومدي پيشم من و با چشم و ابرو هي اشاره مي دادي به محدثه وقتي نگاه محدثه كردم ديدم اونم خيلي مظلوم كنار كاسه آش دست پخته خودش واستاده من دوباره نگاهت كردم گفتم چي شده ماماني كه تو خيلي يواش به طوريكه خاله زهرا نشنوه بهم گفتي (مامان محدثه از آشش خورد منم قاشق مي خوام كه آشمو بخورم ) كه من تا اينو شنيدم به طور ناخواسته جيغ زدم گفتم نههههههههههه آشتو نخوري ها كه با اين حرف من تو با تعجب و يكم بغض از داده من منو نگاه كردي خاله زهرا هم يكدفعه نگاه محدثه كرد و بهش گفت از معجونت نخوري ها وگرنه مي ميري كه طفلي محدثه از ترس اينكه به خياله خودش قراره دور از جونش بميره با بغض گفت يكم از آبش خوردم نمي دوني خاله زهرا چقدر طول كشيد تا اون شيطونكو از ترسش بندازه منم برات كلي توضيح دادم كه ماماني اگه اين آشو بخوري مريض مي شي كه تو مي گفتي (نه خيلي خوشمزست پس حالا من درست كردم كي بخوره ميبين تو غذا درست مي كني من مي خورم مي گم مرسي خوشمزه بود حالا من غذا درست كردم ) خندم گرفته بود از استدلالت براي اينكه زحماتت هدر نره تونستم قانعت كنم كه آش خوشمزه اي كه پختي رو بزاريم براي مورچه ها و گنجشك ها تا هم اونا يه غذايي خورده باشن هم زحماتت شما دوتا شيطونك هدر نرفته باشه ولي بامزه اينكه تا خونه محدثه هر از چند گاهي به مامانش مي گفت يعني ديگه من نمي ميرم كه خاله زهرا هم طفلي پشيمون از اون حرف ناخواسته اي كه زده بود مي گفت نه ديگه چون فقط يه كوچولو از آب آشتو خوردي و زودي دهنتم با آب شستي نمي ميري تو هم همچين خوشگل دلداريش مي دادي و مي گفتي (موحدثه نترس نميبيري) ولي خودمونيم ها ديناي خيلي قشنگيه دنياي بچگي عزيز دلم از تمام لحظاتش و تك تك ثانيه هاش لذت ببر كه وقتي بگذره بي بازگشته.

عشقه مامان

عزيزم

عاشقتم

عسلم

دوست دارم

عاشقتم

و اما عكس دو آشپز گلمون كه دست پختاشون حرف نداشت البته براي همون پرنده ها عاشقتونم

 آريا و محدثه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

فرشته مامان امين رضا
17 تیر 91 10:37
سلام عزيزم بسلامتي آش پزون داشتين خداحفظ كنه اين دوتاشيطون زيبارابراتون عكسات طبق معمول زيبابود مرسي . فرصت كردي بياپيشمون آپ كردم. عزيزم نت توي خونه راه بنداز وزيادنشين كنارش منم توي خونه حداكثرنيم ساعت مي شينم وبعدميرم دبال كارام.
مریم(مامان روشا)
17 تیر 91 11:01
آفرین مصی جونم خوب کاری کردی مهربونم وای مصی منم خیلی تعریفشو شنیدم از جاریم! ولی تاالان نرفتم آتیشگاه ای جونم آشپزیم میکنی خاله....قربون اون زبون شیرینت بشم خوشمزه ی من! خداروشکر که بهتون خوش گذشته ایشالا همیشه در کنار هم خوش و خرم باشید....عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونم
مامان نیاز
17 تیر 91 11:20
سلام آشپز کوکولو عکسهات معرکه بودن خیلی نازی راستی قدر مامانی رو بدون به خاطر شما از نت گذشته خصوصی داری
مامان رهام(✿◠‿◠)
17 تیر 91 11:43
سلام معصومه جون
مامان رهام(✿◠‿◠)
17 تیر 91 11:44
الهي فداي پسر آشپزم بشم خدا رو شكر كه از آشش نخورده طفلكي محدثه جون............چقد اين دوتا فسقلي شبيه همن..خدا حفظشون كنه........
مامان سانلی
17 تیر 91 17:06
دو تاشون عسلن .میبوسمشون.ازون بوس گنده ها دوباره رمزو زدم.امیدوارم اینبار برسه
نارینه
17 تیر 91 18:13
الهی بگردم آشپزه خاله !!!

راستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو این عکس آخریه اون یکی پای آریا کووووووش !!!!!!!!!!!!!


پشت درخته
مرد کوچک من
17 تیر 91 22:20
سلام عزیزم قربون اشپز کوچولو چه کار خوبی کردی که تونستی جلوی وسوسه تو بگیری! ماهایی که سرکار میریم اگه اون وقت توی خونه رو هم بخوایم ازش بزنیم دیگه هیچی براشون نمیمونه قربونش برم که اینقد ناز میخند بعضی وقتا با دیدن عکاساش دلم براش ضف میره
artin
18 تیر 91 10:05
salam azizam. dige be ma sar nemizanid golam.
مامان امیر علی
18 تیر 91 11:08
وای وای عزیزم بالاخره من تونستم بیام و براتون نظر بزارم ... همه مطالب و خاطرات را خوندم عالی بودند و زیارتتون هم قبول عزیزم ... ایشاله همیشه به گردش و شادی باشید نوش جان اش خوشمزه خیلی دلم خواست به به ... پسرم هم ماشاله بزرگ شده هااااااا براش اسفند دود کن و ببوسش . من با اینترنت اکسپلولر وارد شدم از موزیلا دیگه نمیشه وارد شد به هر حال خوشحالم خیلی بوس
مامان نيكان و روهان
19 تیر 91 8:46
واي عزيزم انشاءالله خودت بزرگ ميشي در كنار كارهاي ديگت يه آشپز ماهر هم ميشه از الان مشخصه. هميشه موفق باشي پسرك نازنين و هميشه به تفريح و گردش عزيزم.
مامان پوریا و آریا
20 تیر 91 21:00
ای جانم آشپزهای خوش تیپ وناز
تینا بیدی
20 تیر 91 22:16
سلام معصومه جون. من معمولا با فایر فکس کار می کنم و چند وقتی بود که هر بار می اومدم اینجا برام باز نمی شد و یه صفحه قرمز و اخطار و ایست و همچین چیزایی می اومد بجاش. امروز با اکسپلورر باز کردم موفق شدم. حسابی دلتنگتون شده بودم
مریم(مامان روشا)
21 تیر 91 12:27
عاشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونم
وحیده مامان پارسا
24 تیر 91 8:10
چه کارهایی میکنن این بچه ها....
مامان رهام(✿◠‿◠)
24 تیر 91 10:55
سلام معصومه جون تا اين حد محدود شدين.چقد بدخوبيد؟آريا جونم چطوره؟روي ماهشو ببوس
مناء
24 تیر 91 14:53
______♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ _________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥ __________________♥♥♥♥♥♥ ___________________♥♥♥♥ ___________________♥♥ __________________♥♥ _________________♥ _______________♥ ____________♥♥ __________♥♥♥ _________♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥ _______♥♥♥♥♥♥♥♥ ________♥♥♥♥♥♥♥♥ __________♥♥♥♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥♥ _____________♥♥♥♥♥ ____________♥♥♥♥ _________♥♥♥♥ آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــمـ آپــــــــــــــــــــــمـ آپــــــــمـ
مامان رهام(✿◠‿◠)
25 تیر 91 11:02
معصومه جون خيلي دلم براتون تنگ شده
مامان دیانا
25 تیر 91 13:41
چه بچه های شیطونی خیلی کارشون خنده دار بود حسابی حرفه ای کار کردند عکسها خیلی خوب و عالی بود مرسی مامانی
الهام مامان رامیلا
26 تیر 91 13:19
ای جانم به این زنجیر گردنش خیلی ماهه می بوسمش معصومه جان از طرف من یه ماچ محکم بکنش
مامان سونیا
28 تیر 91 9:07
وای عزیز دلم قربونت بشم با اون آشپزیت خوب دیگه مامانی غمی نداره که یک آشپز داره که واسش آش بپزه
خاله زهرا
29 تیر 91 8:32
به به خاله زهرا اومده بوده! قربون این ژستش برم مننننن
مریم(مامان روشا)
29 تیر 91 12:07
مصی کجایی
فرشته مامان امین رضا
30 تیر 91 13:26
سلام عزیزم خوبی؟گل پسرخوبه؟تولدداریم تشریف بیارین
مامان رهام(✿◠‿◠)
31 تیر 91 10:46
اي بابا معصومه جون تا اين حد اينترنتتون محدود شده آخه ما طاقت اين همه دوري رو نداريم


عزيزم باور كن منم خيلي دلم براتون تنگ شده بود
مامان ماهان
1 مرداد 91 10:26
به به چه آشی چه آشپزهای ماهری همیشه به گردش خانمی آریا جونم چقدر ماه شدی موهات خیلی خوشگل شده عزیز دلم بوووووووووووووووس