آش پزون آريا و محدثه
سلام به عزيز دردونه ي خودم، اول بزار برات بگم كه اينترنتامون و توي اداره محدود كردن براي همين ديگه كم مي يام سايتتو آپ مي كنم بابايي مي خواست اينترنت خونه رو فعال كنه من قبول نكردم اونم فقط به خاطر تو شيطونكم چون همينطوري تا شش بعد از ظهر مهد كودكي وقتي هم مي يايم خونه كم مي تونم تورو ببينم تا كاراي خونه رو انجام بدم پس اوقاتي كه با فراغ بال پيشت باشم خيلي كمه اونم نمي خواستم پاي اينترنت هدر بدم شبا هم بعد از تو شيطونك بايد بخوابم كه صبح دوباره برم سركار و پس اگه اينترنت باشه مي خوام تا ديروقت پاش بشينم براي همين دلايل بابايي هرچي اصرار كرد من جلوي وسوسمو گرفتم و محكم گفتم نــــــــــــــــــــــــــــه همون توي اداره دارم بسه هرچند كم باشه پس اينو گفتم كه بدوني اگه دير به دير ميام و برات آپ مي كنم از تنبلي نيست.
پنج شنبه اي خاله زهرا اينا اومدن خونمون كه بريم گردش ما هم رهسپار شديم سمت آتيشگاه (كرجي هاي عزيز مي دونن كجارو مي گم) البته مي خواستيم بريم برغان ولي خاله زهرا گفت تازه برغان بوديم بريم آتيشگاه ما هم گفتيم چشم خدايي خيلي خوش گذشت تو هم وقتي با محدثه مي افتين مگه امكان داره بهتون بد بگذره از بس كه دوتايي شيطوني مي كنين ظرف ماست موسيرو برداشته بودين به قول خودتون داشتين آش درست مي كردين مواد لازم آشتون هم شامل مي شد از: آب خوردن، سبزي تازه برگ درخت، پوست تخمه،مقداري پوست خيار و براي اينكه طعم گوشت داشته باشه چند عدد ناقابل مورچه نمي دوني چه معجوني بود كه شما دوتا درست كرده بودين بعد از مدتي كه ما ديگه ازتون غافل شده بوديم ديديم تو بدو بدو اومدي پيشم من و با چشم و ابرو هي اشاره مي دادي به محدثه وقتي نگاه محدثه كردم ديدم اونم خيلي مظلوم كنار كاسه آش دست پخته خودش واستاده من دوباره نگاهت كردم گفتم چي شده ماماني كه تو خيلي يواش به طوريكه خاله زهرا نشنوه بهم گفتي (مامان محدثه از آشش خورد منم قاشق مي خوام كه آشمو بخورم ) كه من تا اينو شنيدم به طور ناخواسته جيغ زدم گفتم نههههههههههه آشتو نخوري ها كه با اين حرف من تو با تعجب و يكم بغض از داده من منو نگاه كردي خاله زهرا هم يكدفعه نگاه محدثه كرد و بهش گفت از معجونت نخوري ها وگرنه مي ميري كه طفلي محدثه از ترس اينكه به خياله خودش قراره دور از جونش بميره با بغض گفت يكم از آبش خوردم نمي دوني خاله زهرا چقدر طول كشيد تا اون شيطونكو از ترسش بندازه منم برات كلي توضيح دادم كه ماماني اگه اين آشو بخوري مريض مي شي كه تو مي گفتي (نه خيلي خوشمزست پس حالا من درست كردم كي بخوره ميبين تو غذا درست مي كني من مي خورم مي گم مرسي خوشمزه بود حالا من غذا درست كردم ) خندم گرفته بود از استدلالت براي اينكه زحماتت هدر نره تونستم قانعت كنم كه آش خوشمزه اي كه پختي رو بزاريم براي مورچه ها و گنجشك ها تا هم اونا يه غذايي خورده باشن هم زحماتت شما دوتا شيطونك هدر نرفته باشه ولي بامزه اينكه تا خونه محدثه هر از چند گاهي به مامانش مي گفت يعني ديگه من نمي ميرم كه خاله زهرا هم طفلي پشيمون از اون حرف ناخواسته اي كه زده بود مي گفت نه ديگه چون فقط يه كوچولو از آب آشتو خوردي و زودي دهنتم با آب شستي نمي ميري تو هم همچين خوشگل دلداريش مي دادي و مي گفتي (موحدثه نترس نميبيري) ولي خودمونيم ها ديناي خيلي قشنگيه دنياي بچگي عزيز دلم از تمام لحظاتش و تك تك ثانيه هاش لذت ببر كه وقتي بگذره بي بازگشته.
و اما عكس دو آشپز گلمون كه دست پختاشون حرف نداشت البته براي همون پرنده ها عاشقتونم