كوتاهي مو
سلام عزيز دل مامان مي دونم كه خيلي وقته كه سراغه سايتت نيومدم البته بگما هر از چند گاهي يه سري بهش مي زدم اما نمي دونم چرا آپ نمي كردم و فقط سايتو باز مي كردم و يه نگاه مي كردم بهش و دوباره خارج مي شدم دستم براي تايپش نمي رفت يه جورايي احوالم گرفته بود اونم بي دليل دل و دماغ كاري رو نداشتم اين خودش كم بود كه چند روز پيش خبر فوت دايي بابايي رو بهمون دادن كه خودش براي من شك بزرگي بود آخه درست يه روز بعد از اينكه ما رفته بوديم ديدنش فوت كرده بود اين چند روزه هم درگير مراسم و كارا و رسيدگي به زندايي بابا هستيم اينا از يه طرف رفتن سر مراسم خاكسپاري دايي بابا حسابي من و داغون كرده انگار يه فيلم از خاكسپاري مراسم بابابزرگ جلوي روم بود به حدي روم تاثير گذاشته بود كه كارم به بيمارستان و سرم كشيد بعد هم كه از صبح توي خونه دايي بابايي سر مي كنم تا اخر شب و مدام روضه از پدر و همسر دارم گوش مي دم تا موقع برگشت همش در حال كار كردن و گريه كردنم خلاصه كه عزيزم همه چيز دست به دست هم داده و يه جورايي روحيه ماماني رو از بين بردن توي اين چند روز هم تو رو عشقم درست حسابي نديدم صبح مي رم خونه دايي بابايي و تو يا مهدكودكي يا بعد از مهدكودك دايي عابدين مياد دنبالت شبم من ديروقت ميام خونه و به محض اينكه مياي توي بغلم بعد از كمي خوابت مي بره ديشب كه تو توي بغلم خواب بودي و دستت و محكم گرفته بودي دورگردنم بغض بزرگي كه توي گلوم بود تركيد و زدم زير گريه جالبيش اين بود كه اصلا" اصلا" نمي دونستم براي چي گريه مي كردم ديگه طفلي بابايي آخرش عصباني شد و دعوام كرد ولي عزيزم قول مي دم خودم و دوباره كم كم روبه راه كنم بگذريم بزار يكم از تو بگم .
داشتيم كارتون گيسو كمند و نگاه مي كرديم تو پيش مامان هما بودي آخراي كارتون بود كه دختره داشت پسره رو مي بوسيد مامان همه طفلي براي اينكه مبادا تو فكراي ناجور كني گفت آخي داره داداششو مي بوسي به محض اينكه مامان هما اينو گفت يه دفعه تو چرخيدي سمتش و با يه تحكمي كه توي صدات بود گفتي (نخيرم اين شوهرشه ) واي ماماني با اين حرفه تو چهره هاي من و بابايي و مامان هما ديدني بود فكر كنم روي سر هركدوممون شاخ دراومده بود البته من خندمم گرفته بود مامان هما دوباره مي خواست توجيهت كنه تا خواست حرفي بزنه تو با انگشت پسره رو نشون دادي بهش گفتي (ببين اين شوهره اين دوخترست ) بعد باباي دختره رو نشون دادي و مامانمشو گفتي (اينم شوهره اين خانومست كه مامان و باباي دخترن حالا فهميدي) ديگه اينجا بود كه من زدم زير خنده بامزش اينجا بود كه من تا به حال كلمه شوهر و نسبت دادنشو جلوت نگفتم از كجا ياد گرفتي موندم.
بالاخره بعد از يه مدت از اينكه بابايي روي مخم راه رفت در مورد كوتاه كردن موهاي تو موفق شد و من و راضي كرد تا براي يه بار هم كه شده توي تابستون موهاتو كوتاه كنم اونم بيشتر به خاطر اين راضي شدم چون نمي زاشتي موهاتو از پشت ببندم براي همين خيلي عرق مي كردي براي همين من و تو عمه نرگس راهي آرايشگاه شديم و تورو با اون موهاي نازنينت سپردم دست آقاي آرايشگر مهربون البته من مي گفتم آقا زيد نمي خوام كوتاه بشه ولي عمه نرگس كه ديد من تا اينجا راضي شدم به آقاي آرايشگر گفت نگاه مادرش نكني كوتاه كوتاهش كنين بعد آقاهه كه ناراحتي من و ديد گفت براش فشن مي زنم ولي نمي دوني ماماني هرچي بيشتر از موهاتو مي زد من بيشتر بغض مي كردم باور كن كه كم مونده بود بزنم زير گريه عمه نرگس هم من و تو اون وضع مي ديد و بهم مي خنديد مي گفت خجالت بكش به خاطر كوتاهيه مو مي خواي گريه كني بالاخره موهات كوتاه شد و تو رو با يه قيافه جديد تحويل من دادن ديگه قيافت كاملا" پسرونه پسرونه شد قربونه پسرم بشم ولي با بابايي طي كردم اين آخرين باري بود كه اينهمه موهاشو كوتاه كردم.
و اما بريم عكس
عكس هايي كه توي مهد كودك ازت گرفته بودن
يكسري عكسايي كه از توي گوشي بابايي كشف كردم
توي كلاس نخبه پروري مهدكودكتون ثبت نامت كردم البته همون تراشه هاي الماس و دارن بهتون ياد مي دن ولي به صورت گروهي تو كه خيلي خوب ياد گرفته البته من قبلا" تو خونه باهات كار كردم براي همين پيشرفتت چشمگير تره .
و اما عكس هاي اريا بعد از كوتاهي (من آريا رو با موهاي بلند مي خوااااااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممم)