حمام
ديروز ماماني بردمت حموم مگه ديگه از حموم بيرون مي اومدي ديگه ازبس تو حموم مونده بودي لپات گل انداخته بود و دستات چروك شده بود ولي مگه كوتاه مي اومدي آخر به زور از حموم بيرون آوردمت بعد از ناهار ماماني مي خواستم ويترون و تميز كنم تو هم از اونجا كه فقط منتظر ايني كه من كي در ويترون باز مي كنم كه شما بياي جلوش داد زدي (مامان اييام) گفتم نه همون جا بشين گفتي (مامان اييام ايگه) بازم من گفتم مي گم نه آريا اونوقت جنابعالي با كمال رو گفتي (ماما اومبدم) بعد ديدم دوييدي جلوي ويترين منم نمي دوني با چه مكافاتي مشغول تميز كردن بودم تا اينكه حضرت آقا خراب كاري كردي و چند تا از كريستالارو شكستي بعد از ترست كه مبادا دعوات كنم از جات تكون نمي خوردي سرتم بالا نمي كردي بابايي اومد بردت تو اتاق خودت و تا پايان كار ماماني باهم بازي مي كردين تا هم مي خواستي بياي بيرون بابا مي گفت مامان دعوات مي كنه تو هم منصرف مي شدي.
اينم چند تا عكس از آريا لپ گلي بعد از حمام
اينجا هم مثلا داري ماماني رو دعوا مي كني كه لباس تنم نمي كنم