آریا در بازینو
دیروز مامانی برای گردش رفتیم بازینو کلی اونجا بازی کردی تمام اسباب بازی هاش و سوار شدی البته جای باحالی نبود نسبت به تبلیغی که ازش می کردن اصلا" خوب نبود ولی به تو خیلی خوش گذشت کلی بازی کردی (البته بیشتر اسباب بازی هاش حرکتشون همونجای خودشون بود) بعد از اون چون اونجا احساس کردیم که اونطوری که باید ورجه وورجه کنی و انرپیتو تخلیه کنی نبودی رفتیم یه پارک دیگه که توی مسیر خوابت برد ولی توی پارک که بیدار شدی شروع کردی به بازی بعد از شام که می خواستیم بیام خونه نمی اومدی با گریه آوردیمت خونه وقتی هم که رسیدیم خونه گریه می کردی که بستنی می خوام بابا عباس مجبور شد ساعت ده شب رفت برات بستنی بخره دیگه همه ماهااز خستگی نا نداشتیم (تازه تو یکسری هم صبح با دایی عابدین رفته بودی گردش) اما مثل اینکه تو شکست ناپذیری چون بازم نمی خواستی بخوابی با کلی دعا و التماس تو جوجویه مامان ساعت یک شب خوابیدیما هم یه نفس راحت کشیدیم و خوابیدیم.
اينم عكسايي كه توي پارك ديگه انداختيم
اينجا توي پارك تازه از خواب بيدار شده بودي ماماني
كم كم خواب از سرت داره مي پره