آريا و بن تن
ديروز ماماني بالاخره برات عروسك بن تن پيدا كردم يه نقاب بت منم برات خريدم وقتي اومدم مهدكودك دنبالت توي ماشين همش چشمت به پلاستيك بود همش مي گفتي (مامان بن تن منه) توي خونه وقتي بن تن و بهت دادم اينقدر خوشحال شدي كه نگو كلي ماماني و بوس كردي و عروسكتو از خودت جدا نمي كردي نقاب بت منم خودت مي زدي و بازي مي كردي ولي وقتي من يا بابايي نقاب و مي زديم تو مي ترسيدي و مي گفتي (مامانم كوشش) وقتي من نقاب و از صورتم بر مي داشتم با ذوق مي گفتي (مامان ايناهاش) خلاصه اينكه خيلي خوشحال بودي و منم خوشحال از اينكه تونستم بعد از كلي گشتن عروسك بن تنو برات بخرم و با جايزه دادن به تو شاديت و هديه بگيرم اميدوارم هميشه شاد باشي.
اينم عكسات با عروسكت كه تا آخر شب باهات بود
آريا بت من مي شود
آريا و بن تن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی