آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

گل پسر ماماني

پايان هفته

1390/3/31 10:25
نویسنده : مامان معصومه
833 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ماماني چون مي خواستيم بريم تهران با خودم آوردمت اداره عصري رفتيم خونه ماماني سر راهمون برات دوتا جوجه خريدم كه توي حياط ماماني هما باهاشون بازي كني عصري كه خاله زهرا اينا اومدن تو و محدثه از دست جوجه ها فرار مي كردين بعد هم داد مي زدي (ارشيدم) يعني ترسيدم بعد بامزه اين كه وقتي محدثه فرار كرد اومد تو اتاق تو اومدي مسخرش كردي كه (مامان موسسه ارشيد) يعني مامان محدثه ترسيد بعد غروب با دايي عابدين و بابايي عباس رفتي آرايشگاه كه موهاتو كوتاه كني شکلک های شباهنگ Shabahangولي از قرار معلوم اينقدر گريه كرده بودي و بي تابي كرده بودي موهاتو نذاشتي كوتاه كني برگشتين خونه شب رفتيم خونه خاله زهرا  كه صبح با هم به اتفاق بريم بهشت زهرا اونجاهم با محدثه سر جنگ داشتين و همش داشتيم كتك كاري مي كردين و شكايت همديگه رو مي كردين البته خيلي كم هم با هم دوست بودين پنج شنبه صبح زود براي اينكه به شلوغي نخوريم رفتيم بهشت زهرا سر خاك بابا بزرگ چون روز پدر بود البته هوا خيلي گرم بود و تو مثل اينكه گرما زده شده باشي شکلک های شباهنگShabahangحالت بد شد و استفراق كردي تا خونه هم بي حال بودي از بهشت زهرا كه برگشتيم كادو بابا عباس و بهش داديم و روزشو تبريك گفتيم. عصري با خاله زهرا تو وروجك برديم آرايشگاه زنانه اونجا اولش توي رودربايسي مونده بودي ولي كم كم كه يخت آب شد شروع كردي گريه كردن كه (موهام و نزنين) يا مي گفتي (موهام و مي خوام) از بس زير دست آرايشگره تكون خوردي اونم نامردي نكرد موهات و خيلي كوتاه كرد كه ماماني خيلي ناراحت شدم چون داشتم موهاتو بلند مي كردم پشت موهاتم كه گفته بودم قدش دست نخوره مثلا" حرف گوش داده بود قشنگ كوتاه كرده بود جلوي سرتو تا جا داشت كوتاه كرده بود ولي به پشت سرت دست نزده بودبعد كه اومديم خونه بابايي خوشحال شد چون اون مخالف بود من موهاتو بلند كنم مي گفت تابستونه و گرما آخرم موهاي شما باب دل بابايي شد مثلا".

اينم عكسا آخر هفته آريا

اين عكسات و توي  فضاي سبز اداره ازت انداختم

آريا در اداره

آريا در اداره

آريا در اداره

آريا در اداره

آريا در اداره

اينجا هم توي اداره خوابيدي كه بخاطر همين ماماني مجبور شدم ساعت پنج و نيم از اداره بيام بيرون تا شما از خواب بيدار بشي در صورتيكه ساعت چهار و ربع تعطيل مي شدم

خوابالو

اينجا هم رفتيم بهشت زهرا براي تبريك روز پدر به بابا بزرگ

۩۞۩  سلام عزیزم خیلی خوش آمدی تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

روز پدر آمده ، اما برای من روز غريبي است ، فکر و ذهنم دنبال خرید بهترین کادو نیست،چشمانم در این روز بزرگ طالب دیدار روی تو اند ، کدامین فرزند تاب تحمل دیدن جای خالی پدر را در روز پدر دارد ... آه از دست "گريه" هم، کاري ساخته نيست! . .
کجایی پدر ، لحظه ای بیا تا جانم ، زندگیم ، وجودم و دار و ندارم را به پایت بریزم ، بیا حتی فقط برای یک لحظه تا بوسه ای را بر دستانت بنشانیم ...!!!
در این روز عزیز شاخه گلی تقدیمت میکنم و بوسه بر خاک پاکت مینشانم و میگم : پدرم تا جان در بدن دارم عاشقانه دوستت دارمممممممم

 

آريا

آريا

آريا

آريا و محدثه (اينجا محبتشون قلمبه شده)

آريا

آريا

آريا وقتي موهاشو كوتاه كرده البته آرايشگاه پشت موهاتو نتونسته بود مرتب بزنه و از اونجايي كه مامان توي آرايشگري ماهره خودم شب كه خواب بودي پشت موهاتو مرتب كردم (البته با مكافات چون بايد همش سرتو روي بالش اينطرف اونطرف مي كردم بابا عباسم روزنامه گرفته بود زير قيچي كه موهات نريزه روي صورتت)طوري كه بابا عباس گفت وقتي خودت بلدي براي چي مي فرستيش ارايشگاه خوب خودت بزن وقرار شد از اين به بعد كوتاهي موهاتو خودم به عهده بگيرم (من خيلي ناراحت بودم چون موهاتو دوست داشتم)

آريا

آريا

اينجاهم ماماني شبش موهاتو كوتاه كردم ديگه اون نا مرتبي رو نداره

آريا

توي اين عكس هم مامان با بابايي رفته بودي خريد وقتي اومدي مثل اينكه خورده بودي زمين پات زخم شده بود من و مجبور كرده بودي روي تمام زخمات چسب زخم بزنم بعد تازه راهم نمي رفتي جايي مي خواستي بري خودتو سر مي دادي روي زمين راه نمي رفتي به قول بابا عباس كه مي گه از بس تو (يعني من) لوسش مي كني 

آريا

آريا

آريا

تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پرستو
1 تیر 90 10:27
واي خدا چقدر نازه و خوشمله چقدر ناز خوابيده جانم خيلي رنگ زردم بهش مي ياد