آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

گل پسر ماماني

ماشین بازی

بابایی برات یه ماشین کامیون بزرگ خریده بود  اینقدر خوشحال شدی که نگو پرید بغل بابایی بوسش کردی با زبون شیرینت گفتی (ارسی) نشسته بودی باهاش بازی می کردی بعد یک موقع دیدم پشت کامیونتو کندی خودت نشستی روش داری باهاش راه می ری  بهت گفتم مامانی اینجوری ماشینت خراب می شه اونوقت دیگه ماشین نداری گفتی (نه ماشین منه قان قان) بعد باهاش رانندگی می کردی بابایی گفت ولش کن گل پسرمو (تا وقتی بابایی جنابعالی هستن و پشت تو رو می گیره کی جرات داره بهت حرف بزنه).تا شب داشتی با ماشینت بازی می کردی شب موقع خوابم ماشینتو آوردی تو رختخوابت پیش خودت خوابوندیش گفتی (ماشین لالا)تاخوابت ببره ماشینتو محکم بغلش کرده بودی وقتی خوابت برد یواش ماشین و ا...
1 اسفند 1389

شام ولنتاين

ماماني ديشب كه شب ولنتاين بود بابايي بهم زنگ زد گفت آريا و از مهدكودك كه تحويل گرفتي آماده باشين ميام شام بريم بيرون از مهد كودك كه تحويلت گرفتم مربيتون ازت راضي بود مي گفت آريا شربت و ريخته بهش مي گيم آريا كي شربت و ريخته ميگه پرهام از مهد كه اومديم خونه لباسات مي خواستم عوض كنم كه آماده بشيم بريم بيرون نمي ذاشتي مي گفتي (دد نه دد سرده) ديگه با كلي كلك حاضر شديم وبابايي اومد دنبالمون يه كم بيرون گشت زديم و چرخيديم بعد به ذهنمون زد شام بگيريم بريم خونه ماماني شفيقه بر حسب اتفاق عمه نرگسم اونجا بودكلي باهم بازي كرديم من و تو عمه و كيان خيلي بهت خوش گذشت كلي خنديدي ماماني براي كيان كلاه بافته بود كه براش گشاد بود گفت روسر تو بزاريم ب...
1 اسفند 1389

تفنگ بازي

ماماني جمعه ها هم از دست سحرخيزي تو نمي تونيم بيشتر از ساعت ۸ صبح بخوابيم وقتي تو بيدار مي شي ماهم بايد بيدار بشيم امروز همش داشتي تفنگ بازي مي كرديم تفنگتو مي گرفتي سمت ما مي گفتي (استا آلا) بعد شليك مي كردي من خودم و مي زدم به مردن مي دوييدي سمتم مي گفتي (مامان اورد) بعد الكي گريه مي كردي دستم و تكون مي دادي آخرشم يه بوسم مي كردي تا من زنده بشم بعد تفنگتو مي دادي من مي گفتي (آرياست) وقتي من بهت شليك مي كردم همچين خوشگل خودتو به مردن مي زدي تا منم بوست كنم زنده بشي خلاصه كلي با هم بازي كرديم عصرهم بردمتن حموم باز از حموم بيرون نمي اومدي مي گفتي (اشم اشم ابو) يعني نقاشي كنم چشم چشم ابرو دوباره كلي گريه كردي تا بياي بيرون. عصري ماماني دا...
30 بهمن 1389

آتليه

پنج شنبه قرار بود با عمه نرگس تو و كيان و ببريم آتله تا ازتون عكس بندازيم . بعد از صبحانه من مشغول كارام شدم تو هم مشغول خراب كاريهات نمي دوني چه به روز پذيرايي آورده بودي هرچي اسباب بازي داشتي رو پخش كرده بودي نمي ذاشتي جمعشونم بكنم لباسايي هم كه قرار بود باهاشون عكس بندازي و حاضر كردم درست نيم ساعت قبل از رفتن جنابعالي خوابتون برد منم مجبور شدم زنگ بزنم آتليه اطلاع بدم ديرتر مي يايم چون دلم نيومد بيدارت كنم . ساعت ۶ بيدار شدي حاضرت كردم قبل از رفتن يكم به موهات تافت زدم تو هم تافت برداشتي تا با خودت بياري هركاريت كردم نذاشتي تافت بزاريم خونه مي گفتي (اتس) رفتيم دنبال عمه و ماماني با هم رفتيم آتليه. توي آتليه چه اتيشا كه تو نسوزوندي اينقدر ...
30 بهمن 1389

مهد كودك

چهارشنبه وقتي اومدم مهدكودك دنبالت مربيتون مي گفت آريا خوب پيشرفت كرده رنگارو شناخته نقاشي هاشو رنگ مي كنه تو كلاس خوب به حرفا گوش مي ده و به كارايي كه بهش مي گيم عمل مي كنه گفت نقاشي شو به ديوارم زديم بعد موقعي كه مي خواستيم بريم خونه تو نقاشي هاي روي برد رو نشون دادي گفتي (منه) گفتم تو كشيدي گفتي (آره) پرهامم نقاشيه خودش نشون داد گفت اينم من كشيدم ماهم كلي تشويقتون كرديم اينم عكس يادگاريش آريا و پرهامددرحالي كه با دست نقاشي هاي خودشون و نشون مي دن  هركاري كردم كيفتم ندادي به ماماني مي گفتي (منه) ...
30 بهمن 1389

حمام رفتن

همیشه موقع حمام رفتن تو من غصم می گیرفت چون همش گریه می کردی اما ایندفعه یه فکر بکر به سرم زد و برات رنگ انگشتی خریدم و بردمت حموم تا تو روی دیوار نقاشی کنی و منم تورو بشورم خیلی خوشحال شدی دیگه از حموم بیرون نمی اومدی و یه دردسر برای خودم درست کردم چون مشکل رفتن به حموم و حل کردم حالا یه مشکل پیدا کرده بودم اونم آوردن تو بیرون از حموم اینم دوتا عکس هنری از آثار آریا در هنگام حمام كردن قربونش برم پسرم یه پا هنرمنده ماشاالله ...
26 بهمن 1389

ژست های آریا

تازگی ها یاد گرفتی کوچکترین کاری می کنی میای می گی (مامان اتس) اونوقت می ری گوشیمو میاری تا من ازت عکس بندازم خودت مشغول می شی تند تند ژست می گیری چندتا عکس از ژستای خوشگلت قربونت برم الهی اینم یه ژست با عروسکت بابایی میگه از بس تو این بچه رو بردی آتلیه عکس انداخته و از بس ازش عکس میندازی خودش دیگه ماهر شده منم بهش میگم خوب یه دونه پسر بیشتر که نداریم مامان قربونش بره   ...
26 بهمن 1389

قهر كردن آريا

تازه ياد گرفتي قهر كني تا دعوات مي كنم سرتو برمي گردوني لباتم غنچه مي كني مي گي (عرم) ديشب هي ازجلو من رد مي شدي هي ميگفتي (عرم) اينقدر اينكارو كردي تا من طاقت نياوردم و گرفتم اينقدر تو بغلم فشارت دادم و بوست كردم تا آشتي كرديم ...
26 بهمن 1389

آريا توي وسايل خونه

عكس آريا توي اربعين كه رفته توي قابلمه نذري(البته من بعدش موقع استفاده قابلمه رو شستم) آريا توي سطل اسباب بازي لوگوش تازه خودشم لوس كرده كه مامانشو بوس بكنه آريا توي كارتون كتري كه تازه خريده بودم آريا توي سطل اسباب بازي هاش آريا توي كشوي كابينت كه مخصوص خوراكي هاي مهدكودكشه ديگه من موندم جايي هست كه تو توش نري ماماني   ...
26 بهمن 1389

آريا و دوستش پرهام

از وقتي كوچولوتر بودي به پرهام مي گفتي عباس پرهامم به تو مي گفت علي ولي الان اون تورو آريا صدا مي كنه ولي تو اونو عباس ارهام صدا مي زني ديروز كه از مهد كودك گرفتمت چشمت و نشون مي دادي مي گفتي (مامان عباس ارهام ده ) بعد دماغتم مي گرفتي می كشيدي مي گفتي (عباس ارهام) ازت پرسيدم پرهام كرده گفتي (اره)بعد انگشتت و مثل تفنگ نشون دادي و گفتي (كيشونگ)يعني بكشش ...
26 بهمن 1389