آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

گل پسر ماماني

شام ولنتاين

1389/12/1 10:46
نویسنده : مامان معصومه
511 بازدید
اشتراک گذاری

ماماني ديشب كه شب ولنتاين بود بابايي بهم زنگ زد گفت آريا و از مهدكودك كه تحويل گرفتي آماده باشين ميام شام بريم بيرون از مهد كودك كه تحويلت گرفتم مربيتون ازت راضي بود مي گفت آريا شربت و ريخته بهش مي گيم آريا كي شربت و ريخته ميگه پرهام از مهد كه اومديم خونه لباسات مي خواستم عوض كنم كه آماده بشيم بريم بيرون نمي ذاشتي مي گفتي (دد نه دد سرده) ديگه با كلي كلك حاضر شديم وبابايي اومد دنبالمون يه كم بيرون گشت زديم و چرخيديم بعد به ذهنمون زد شام بگيريم بريم خونه ماماني شفيقه بر حسب اتفاق عمه نرگسم اونجا بودكلي باهم بازي كرديم من و تو عمه و كيان خيلي بهت خوش گذشت كلي خنديدي ماماني براي كيان كلاه بافته بود كه براش گشاد بود گفت روسر تو بزاريم ببينيم برات اندازست براي تو هم گشاد بود كلي با كلاهه بازي كرديم و خنديديم شام كه خورديم بعد از شام كارتون ديدي خودتو خوب براي عمه لوس مي كردي كه دل عمه روبردي ساعت ۱۲ آماده رفتن شديم خداحافظي كرديم دوتا بوس گنده براي عمه و ماماني فرستادي و رفتيم جلو درخونه از ماشين پياده نمي شدي مي گفتي (عاله عرا) بهت گفتم ۱۲ شبي و چه به خاله زهراتا بهت گفتم باشه تو برو خاله زهرا منم مي رم خونه زودي پريدي بغلم وقتي رفتيم خونه تازه مي خواستي كارتون ببيني ديگه مامان اينقدر خسته بودم، با كلي دوز و كلك سرت كلاه گذاشتم تا تونستم بخوابونمت ساعت ۱ بود كه خودم تونستم آماده خواب بشم توي خواب اينقدر شيرين تر و دوست داشتني تر شده بودي كه يه بوس ازت كردم و خوابيدم

اينم عكس كلاهي كه ماماني شفيقه بافته بود كه براي تو وكيان بزرگ بود

اينم يه عكس از گل ماماني با پسر عمش كيان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)