آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه سن داره

گل پسر ماماني

آتليه

1389/11/30 10:24
نویسنده : مامان معصومه
634 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه قرار بود با عمه نرگس تو و كيان و ببريم آتله تا ازتون عكس بندازيم . بعد از صبحانه من مشغول كارام شدم تو هم مشغول خراب كاريهات نمي دوني چه به روز پذيرايي آورده بودي هرچي اسباب بازي داشتي رو پخش كرده بودي نمي ذاشتي جمعشونم بكنم لباسايي هم كه قرار بود باهاشون عكس بندازي و حاضر كردم درست نيم ساعت قبل از رفتن جنابعالي خوابتون برد منم مجبور شدم زنگ بزنم آتليه اطلاع بدم ديرتر مي يايم چون دلم نيومد بيدارت كنم . ساعت ۶ بيدار شدي حاضرت كردم قبل از رفتن يكم به موهات تافت زدم تو هم تافت برداشتي تا با خودت بياري هركاريت كردم نذاشتي تافت بزاريم خونه مي گفتي (اتس) رفتيم دنبال عمه و ماماني با هم رفتيم آتليه. توي آتليه چه اتيشا كه تو نسوزوندي اينقدر شيطوني كردي كه نگو وقتي مي خواستي با كيان دوتايي عكس بندازي نمي ذاشتي مي گفتي (اتس من ايان نه) موقعي هم كه كيان مي خواست تكي بندازه تو مي رفتي توي كادر دوربين ديگه من با دوز كلك سرت و گرم مي كردم خلاصه با بدبختي عكساتون تموم شد موقعي كه از آتليه اومديم بيرون از جوب پريدني پات گيركرد بين نرده هاي جوب ماماني اينقدر ترسيده بودم توهم گريه مي كردي خلاصه با ترس پاتو از لاي نرده ها پاوتو درآورديم كفشت افتاد تو جوب با اون حالت پاتو گرفته بودي بالا با گريه مي گفتي (افشم افشم اده) كفشتم درآورديم بغلت كردم پاتو آورده بودي بالا مي گفتي (اوخه) يعني بوسش كن عمه نرگسم رفت برات سك سك خريد تا ساكت شدي خدارو شكر پات چيزي نشده بود ولي من خيلي ترسيده بود موقعي كه رفتيم خونه ماماني دوباره شروع كردي به آتيش سوزوندن انگار نه انگار.

اينم عكس توي آتليه كه من داشتم سرت و گرم مي كردم تا كيات عكس تكي بندازه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)