مهربون مامان
پنج شنبه رفتيم خونه مامان بزرگ شفيقه سر راه رفتني يه لودر براي آقا آريا ي گل و يه ماشين كوچولو هم براي كيان بابايي خريد كه هر دوتاتون خوشحال و خندون باهم بازي مي كردين و اين اولين باري بود كه تو و كيان باهم كنار اومدين.
جمعه هم از اونجايي كه چيزي تا تولدت نمونده ماماني حسابي خونه تكوني داشتم دكوراسيون عوض كردم حسابي خسته شدم عصري هم خيلي جالب و بامزه اينكه خودت لودرتو برداشتي اومدي پيشم گفتي (مامان بريم حموم اودرم بشوريم) منم از خدا خواسته كارو ول كردمو بردمت حموم و اين اولين باري بود كه تو حموم گريه نكردي .
وقتيكه ميز ناهارخوري رو آوردم توي پذيرايي گذاشتم امدي پشتش نشستي و به بابايي هم گفتي (بابا بيا اينجا پيش من ) بعد صدا من كردي (مامان يه آبميوه مي دي) منم يه دونه آبميوه برات آوردم اونوقت تو يه نگاه به دست بابا كردي به من گفتي (مامان يه دونه هم به بابا بده گناه داره ميبين نداره) من گفتم نه بابايي نمي خواد تو بخور از ميزم برو پايين گفتي(خوب ما گوشنمونه چي بخوريم هان) گفتم گشنته غذا داغ كنم برات گفتي(نه تيشنمونه به بابايي هم آب ميوه بده تا خوب شيم) تا به بابايي آب ميوه ندادم دلت راضي نشد كه وقتي ديدي دوتاتون آبميوه دارين شروع كردي خوردن آبميوت قربون دل مهربونت برم.
وقتي دكور خونه رو عوض كردم ميز ميوه و ميز كيكتو تزئين كردم گذاشتم گوشه خونه وقتي مي خواستي دست بزني بهت گفتم دست نزني ها براي تولدته باشه تو هم حرف گوش دادي بعد بابايي رفت نشست روي مبل توي پذيرايي تو بدو بدو رفتي پيشش گفتي (پاشو اينجا نشين اين مال تولدمه برو زمين بشين)ديگه كلا" نمي ذاشتي روي مبلا يا صندلي ناهار خوري ها بشينيم مجبورمون مي كردي روي زمين بشينيم .
اينم چند تا عكس
اين عكس آريا بالودري كه بابايي خريده بود كه خيلي هم دوستش داري دوشبم هست كه بايد پيشت توي رختخوابت باشه
عكس آريا و كيان با اسباب بازي هاشون
آريا زير ميز ناهارخوري