آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

گل پسر ماماني

ياد قديما

1391/6/21 9:13
نویسنده : مامان معصومه
804 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

ديروز رفتم سراغ لباساي پارسال پاييز و زمستونت ببينم چي كم داري يا كدوم اندازته يا كدوم كوچيكت شده چون مي خواستم برم مايحتاجتو بخرم تو هم بدو بدونایت اسکین اومدي كنارم براي فضولي هر لباسي كه از توي كمدت در مي آوردم مي گفتي (مامان اده بفوشم ميبين اندازمه= بده بپوشم ببين اندازمه) ديگه كارم دراومده بود همه رو بايد پرو مي كردي يه سري از لباساتم كه كوچيكت شده بود جند تاييشونو برداشتم كه بزارم توي چمدونت آخه مي دونينایت اسکین تو يه چمدون داري كه من از همون نوزادي يكسري از لباساي خوشگلتو كه زيادم نپوشيدي و تقريبا" در حد نو هستن و يكسري از نقاشياتو و كاراي دستي توي مهد كودكتو و اسباب بازي هاتو توش برات نگه مي دارم تا بزرگ شدي بهتن نشونشون بدم وقتي هم زن گرفتينایت اسکین و رفتي سر خونه زندگيت بدم چمدون خاطرات و با خودت ببري. وقتي چمدون و آوردم و باز كردم تو شروع كردي به دست زدن به وسايل توش براي هرچي هم كه از توش در مي آوردي كلي مثلا" ذوق مي كردي و مي گفتي (وااااااااااااي مامان اين مال منه وقتي چوچولو بودم) نایت اسکینمنم قربون صدقت مي رفتم و مي گفتم آره ولي دست نزن خوب همينطور كه داشتم كارمو مي كردم هي به تو هم مي گفتم آريا دست نزني ها بدون اينكه نگات كنم كه تو يه دفعه برگشتي گفتي (مامان به خودم دست زدم باشه ميبين) كه من نگاهت كردم ببينم منظورت از اين حرفت چيه كه ديدم نشستي روي صندلي و دستاتو گذاشتي روي پات بعد تازه فهميدم چون دستاتو گذاشتي رو پات مي گي به خودم دست زدم كلي خنديدمنایت اسکین تو هم از خنده من خندت نایت اسکینگرفته بود.

نایت اسکین

توي چمدونت يه چيزي پيدا كردم كه منو برد به نایت اسکینسه سال پيش 23/6/87  ساعت 11:15 دقيقه درست روزي كه تو بدنيا اومدي روزي كه خدا احساس زيباي مادري رو توي وجود من زنده كرد روزي كه هرچند با ترس و دلهره و نگراني بود برام ولي شيرين و لذت بخش بود روزي كه وقتي توي اتاق عمل زير ماسك اكسيژن داشتم زجر مي كشيدم با شنيدن صداي گريه تو خودمو فراموش كردم وقتي تورو سر به ته از اونطرف پرده سبز رنگ بهم نشون دادن ديگه درد خودم يادم رفت همه چيم شد تو وقتي تورو توي آغوشم گذاشتن ديگه خودمو توي وجود تو غرق كردم و همه وجودم شد وجود تو سه سال با خنده هات خنديدم با گريه هات گريه كردم و با مريضيت و دردات جون دادم و اشك ريختم .نایت اسکین

نایت اسکین

اينم عكس اون كشفي كه منو برد به خاطرات تولدت (لباسي كه توي اتاق عمل تنت كرده بودن و دست بندي كه دور مچ دست كوچولوت بود وقتي تحولمون دادنت)

لباس نوزادينایت اسکین

مامان قربونت برم كه حسابي براي خودت بزرگ شدي

عشقمنایت اسکین

نایت اسکین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

فاطمه جون نفس باباش
14 شهریور 90 11:42
سلام عزيزم ممنون كه به ما سر زديد ، ما شاالله به پسر گلت انشاالله بزودي تولد چهار سالگيش رو بگيريد و در آينده دامادشدنش رو ببينيد


مرسي بابايي
من نتونستم به وب شما بيام لطفا" آدرس وبتونو برام بزاريد تا بتونم بيامو كاراي فاطمه جونو بخونم
مامان زهرا نازنازی
14 شهریور 90 11:56
سلام امیدوارم همواره سلامت و شاد باشید یاد ایام بخیر
مامان آرمان
14 شهریور 90 13:19
سلام عزیزان.
خوبین؟
چقدر بعضی کارهامون بهم شباهت داره.من هم خیلی از لباسها و وسایل نوزادی آرمان را بسته بندی کردم و نگه داشتم البته مثل شما باسلیقه نبودم و فقط در کیسه گذاشتم نه در ساک که این هم از شما ایده گرفتم.کلا من همه لباسها آرمان را حیفم میاد دور بریزم.چون تمامشون برام خاطره دارن حتی اونهایی که خیلی کهنه شدن.
اتفاقا من هم هفته پیش لباسهای فصل سرد آرمان را درآورده بودم ببینم کم و کسر چی داره برم بخرم.
اما قضیه دستبند نوزادی را که آرمان یکی به پا و یکی به دست داشت را تو دفتر خاطراتش چسبوندم.
چقدر بچه ها زود بزرگ میشن به همین سرعت بازم میگذره و میرسن به مراحل بالای زندگی.
خدا این پسر ناز و شیرین زبون را که اونم مثل آرمان انگار صحبت میکنه و زبونه شیرینه کودکی را دارد را براتون حفط کنه.
نظرتون بدستم رسید دیگه کامل بود ممنون.
بوس برای دوستم آریا و مامانش


عزيزم منو تو خيلي تفاهم داريم پس نتيجه اينكه منو تو مي تونيم دوستاي خوبي براي هم باشيم


اعظم مامان سپهر
14 شهریور 90 13:22
الهي بگرئمشششششش اين فسقلي رو انگار همشون يه حسه خوبي به دوران نوزادي و لباسهاي اون موقع دارن چقدر نازه بخدا
خاطره مامان بردیا
14 شهریور 90 15:31
آفرین به این مامان خوش ذوق و خوش سلیقه که همه یادگاری های گل پسرش و نگه می داره





مریم (مامان روشا)
14 شهریور 90 15:58
سلام عزیزم ممنونم از اینکه انقدر به یاد ما هستی و تند تند بهمون سر میزنی شرمندمون میکنی خانومی قربون این گل پسر برم انقدر نمکی حرف میزنهراستی ممنون برای تبریکت درست یه روز قبل از سالگردمون برام تبریک گذاشتی عزیزم ممنونم از تمام مهربونیات


مرسي عزيزم من و آريا خيلي تو و روشا رو دوست دارم


مامان پارسا
14 شهریور 90 16:01
سلام انقدر زیبا و با احساس نوشتی که منم به هوس افتاد و رفتم سراغ لباس و مچبند پارسا
واقعاًیاااااااادش بخیر
ایشالا این لباسو تن بچه آریا کنی و باهاش عکس یادگاری بندازی
ببوس شیرین زبون بازیگوشتو

من عاشق نگاه کردن آریا تو دوربینم


واييييييييييي چه حالي مي ده كه بچه هايي كه يه عمر براشون زحمت كشيدي و خون دل خوردي يه روز دست بچه هاي خودشونو بگيرنو بيان خونت ديدنت
سمیرا مامان سپهر
14 شهریور 90 17:10
چه حالی داده ..........
من هم یه چیزهایی رو گذاشتم کناره اما میخوام وقتی بزرگ تر شد تو یکی از جشن تولدهاش بهش کادو بدم


خيلي ايده جالبيه
مامان نائیریکا
14 شهریور 90 20:18
وای چه ایده اه خوبی یه چمدون جدا گانه. آفرین بر مامان آینده نگر


مرسي از تشويقت
ماری
14 شهریور 90 23:06
سلام به پارسا جون و مامان باباش
بچه ی باهوش ,زرنگی دارید حتما اینجا بیایید این وب یه البوم عکس برای تمام بچه هاس
اگه دوست دارید عکسی از فرزندتون همیشه بمونه و میخایید فرزندتون دوستای جدیدی پیدا کنه
میتونین به ما سر بزنید کار ما اینه که عکس بچه های شمارو تو این البوم به نمایش میزاریم
و از استعداداش و بازیگوشی اش میگه برای رسوندن عکس بچه هاتون به وبلاگ کافیه که
ادرس عکس اپلود شده رو تو قسمت نظرات بزارید با ادرس وبلاگتون
ما هم به وبلاگ شما سر میزنیم وبا هم اشنا میشم فقط از دوستان تقاضا دارم که

عکسی بفرستن که تا حالا تویه وبلاگشون نزاشته اند و جدیده منتظر عکسای شما هستم
http://albomax20.niniweblog.com
اگه امکانش هست منو با اسمه آلبوم عکس بچه های باهوش و زرنگ لینک کنید
دوست عزیز سر بزنید
ممنون


من لينكتون كردم حتما يه عكس از آريا توي آلبمتون مي زارم
میثم
14 شهریور 90 23:37
سلاااام داداشی من
ببخش چند روز نبودم
چه باسلیقه آفرین واقعا براش ارزشمند میشه یادگاری های بچگیش
داداشیییییییییییییییییییییییییییییی
این بهترین جمله های عاشقانه بود که تو نت خوندمه یادمه، باور کن
متن تولد آریا رو میگم
خیلی قشنگ بود احساسیم کرد


مرسي داداشي
میثم
14 شهریور 90 23:46
آریا رو بده من بخورمش کثافتو
مرسی داداشی، خخخخیلی قشنگ بود دعا عزیزم آمین
میخوای ماه عسل بیایم خونه شوما
هزار سال با خوشبختی زنده باشی
زنده باشن سلام برسونای جوووونم بگو داییجونم عاشقته هوارتاااا[بوسه]
آجی جون آپ با هر دو وبم



ميگم داداشي دوسه روز توي وب نبودي كجا بودي بي ادبم شدي كثافت چيه
آريا رو بده بخورم كثافتو
تو عروسي بكن بعد ماه عسل بياين تهران مهمون من مي بريمتون مسافرت و گردش (چون مي دونم تو زن بگير نيستي مي گما)
مامان گیسو
15 شهریور 90 4:13
سلام گلم
الهی من قربونش برم با اون حرف زدنش که دل آدمو می بره
مطمئن هستم منم یه روز این حرف ها رو با خودم می گم و یاد این روزها م می افتم
یوسسسسسسسسسس


از بدو تولد تمام لحظات و ثانيه هاش براي مادر مي شه يه خاطره جاودانه اميدوارم همه بچه ها قدر مامان و باباهاشونو بدونن
مامان نازدونه ها
15 شهریور 90 10:33
من هر وقت سر به لباسها ویادگاریهای نوزادی وبچگیشون میزنم یه حس تازگی ونو شدن رو حس میکنم گر چه سالها ازش گذشته

از خوندن حست تو اتق عمل و...بغض کردم انشالا چراغ دلت بشه این گل ÷سر


مرسي عزيزم با همدليت
مامان نازدونه ها
15 شهریور 90 10:36
من هر وقت سر به لباسها ویادگاریهای نوزادی وبچگیشون میزنم یه حس تازگی ونو شدن رو حس میکنم گر چه سالها ازش گذشته از خوندن حست تو اتاق عمل و...بغض کردم انشالا چراغ دلت بشه این گل ÷سر
مریم
15 شهریور 90 11:28
سلام خانومی خوبین ؟
آریای عزیزم خوبه
دلم براتون تنگ شده بود
یه اعتراف بکنم که واقعا از مطالبی که می نویین لذت می برم
چون به روایت تصویر می نویسین
آفرین به این مامانی خوش سلیقه که تمتم وسایل آریا جون رو به خوبی نگهداشته
بوسسسسسسسسسسس برای آریا جونو مامانش


مرسي عزيزم من هم تو و دختر گلتو خيلي دوست دارم
بوس بوس بوس
مامان گیسو
15 شهریور 90 13:59
خیلی با معرفتی
خیلی ازت ممنونم
همیشه به یاد ما هستی ممنون گلم


خوبي از خودته گلم
مهرانه مامان مهرسا
15 شهریور 90 14:04
سلام سلام ما منتظر تولديما


هشت روز ديگه خاله جون مهربون
علیرضا
16 شهریور 90 2:18
سلام.وااااااااای چند روز دیگه تولده.منم خودمو دعوت میکنم >-


قدمتون روي چشم
ميگم آدرس وبلاگتونو بنويسين تا با هم تبادل لينك كنيم چون وبتون از قسمت كامنت ها وارد مي شم فيلتره
بابا محسن
16 شهریور 90 7:55
کاشکی یکی هم برای من از این کارها میکرد !
زیبا نوشتین . به دل نشست . انشالله که شادیهاتون مستدام باشه و آریاجونم هم قدر بابا و مامان خوبشو بدونه .



اي بابايي زمان ما كجا بود امكانات كه مادر پدرامون طفلي ها انجام بدن الان انقدر امكانات پيشرفته شده و مدلاي مختلف دراومده كه نگو وگرنه زمان ما هم بنا به موقعيت اون زمان پدر مادرامون از قول خودشون برامون سنگ تموم گذاشتن
مامان ماهان
16 شهریور 90 17:52
واقعا یاد اون روزا بخیر منم وسایل ماهانی رو نگه داشتم بوووووووووووووس
فهیمه مامان پرهام
17 شهریور 90 11:08
✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿

جیگر این وروجک دوست داشتنی روووووووووو

با آرزوی سلامتی همیشگی برای آریا جونم


خاله زهرا
18 شهریور 90 13:21
ســـــــــــــــــــــــلام
چطور مطوری؟
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
خب خدارو شکر!!
میدونی که چه خفره؟
میدونم میدونی
پ بدو بیا وب نگار خاله که آپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه[بوسه]

--------------------------_(/_\)
-------------------------,((((^`/-
------------------------((((--(6-/-
----------------------,(((((-,,----/
--,,,_--------------,(((((--\"._--,',;
-((((\\-,...-------,((((---\----`,@)
-)))--;'----`"'"'""((((---(------´´
(((--\------------(((------/
-))-|----------------------|
((--|--------.-------'-----|
))--/-----_-'------`t---,.')
(---|---y;---,-""""-./---/\--
)---/-.\--)-\---------`/--/
---|.\---(-(-----------\-\'
---||-----//----------\\'|
---||------//-------_\\'|ا
---||-------))-----|_\--||
---/_/-----|_/----------||
---`'"------------------\_|---------/ ;;;; \ ____----- .;;.



نازنین نرگس نفس مامان
19 شهریور 90 17:30
زنده باشه الهی که مامان رو با لباس تولدش برد به قدیما