عمليات بزرگ مامان
آرياي مامان عزيزم، با تو مي مانم، بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم، زيرا مي دانم فردا ،بيش از امروز دوستت خواهم داشت
عزيز مامان روز كودك را به تو كوچولوي دوست داشتنيم و تمام كودكان دنيا بخصوص دوستاي كوچولوي سايتيمون تبريك مي گم
هميشه دغدغه جدا كردن رختخوابتو از خودم داشتم آخه جداي اينكه تو خيلي موقع خواب به آغوش ماماني وابسته شده بودي منم خيلي به تو شيطونك وابسته شده بودم به طوريكه اگه دستت توي دستام نبود خوابم نمي برد چند وقتي بود كه مي خواستم شروع كنم به اينكه جاي خوابمونو از هم جدا كنيم ولي هميشه تنبلي مي كردم و اونم به خاطر وابستگي بود كه هنگام خواب بهت پيدا كرده بودم تا اينكه ديدم تا كي مي خواي كنار من توي يه تشك بخوابي (آخه از وقتي كه تو بدنيا اومدي و شروع كردي به غلت زدن ديگه روي تخت نخوابيديم و تغيير جا داديمو كوچ كرديم به پذيرايي) ديدم وقتي يكم ازت دور مي شم زودي دستمو مي گيري مي كشي سمت خودت تا بغلت كنم بخوابيم براي همين طي يك عمليات سخت و جانكاه اونم تنهايي وقتي بابايي سر كار بود شروع كردم(آخه مي دوني چرا بابايي نبود اينكارو كردم چون من وقتي مي خوام دكور عوض كنم بايد چند بار جاي وسايلو عوض كنم تا يه مدلش به دلم بشينه و اينكه بابايي يكم زود خسته مي شه و هي مي گه اين مدل خوبه يا اون مدلي ديگه خوبه منم براي همين خودم يواشكي اينكارو كردم ناگفته نماند تخت خودمونو سه بار توي اتاق چرخوندم تا رضايت دادم و بدلم چسبيد) تخت تو رو از اتاقت آوردم گذاشتم توي اتاق خودمون كنار تختمون وقتي بابايي اومد كلي تعجب كرد از كارايي كه من تنهايي انجام دادم كلي هم دعوام كرد كه چرا تنهايي وسايل سنگينو بلند كردي بماند كه فرداش چه كمر دردي من گرفته بودم ولي از ترسم كه بابايي دعوام كنه چيزي نمي گفتم . از چهارشنبه توي تخت خودت مي خوابي از اينكار تو خيلي خوشحال شدي كه توي تختت مي خوابي اما شب اول هم براي تو سخت بود هم براي ماماني كلي غلت خورديم تا خوابمون برد با خودم گفتم اگه بخوام يكدفعه بفرستمت توي اتاقت هم تو نمي توني تنهايي بخوابي هم من تا صبح خوابم نمي بره از دشوره هاي مختلف براي همين گفتم اول جاي خوابتو از خودم جدا كنم بعد كم كم اتاقتو.
پنج شنبه مي خواستيم بريم بيرون كه رفتم برات لباس بيارم كه تو زودتر از من جلوي كمد بودي و داشتي انتخاب مي كردي اين كارم تازگي ها ياد گرفتي كه خودت بايد لباستو انتخاب كني و حرف هم گوش نمي كني هركدومو خودت بخواي همونو بايد بپوشي خدارو شكر حداقل موقع انتخاب رنگ و وارنگ انتخاب نمي كني و ست مي كني براي پنج شنبه هم گير دادي كه يكي از لباسايي كه برات خريده بودم و بپوشي حالا من هي مي گفتم ماماني اين بافته الان هوا اينقدر سرد نشده تو به گوشت نمي رفت كه نمي رفت مي گفت (اين اشنگه اينو مي خوام بفوشم هبا سرده ميبين) بعد هم دستاتو قلاب مي كردي روي سينه كه مثلا" كه سردته آخر هم تو پيروز شدي و هموني رو كه مي خواستي پوشيدي وقتي رفتيم بيرون موقعيكه مي خواستيم پياده روي كنيم برعكس هميشه كه تو گير مي دادي بابايي بغلت كنه ايندفعه تمام مدتو راه اومدي بابايي هم خيلي سر ذوق اومدو به خاطر همين بردت اسباب بازي فروشي كه برات جايزه بخره و تو هم يه گرگ انتخاب كردي. مي بيني ماماني با كوچكترين كار خوبي كه مي كني بابايي برات جايزه مي خره.
جمعه صبح نمي دونم چرا هم تو حسابي مريض شدي هم من تو كه مجبور شدي آمپول هم بزني كه موقع آمپول زدن چه كار كردي درمانگاه و گذاشته بودي روي سرت كه (آمبول نزنين من اسر خوبيم) نمي دوني كه با گريه هات چه آتيشي به دل ماماني مي زدي ولي چه كنم كه مجبور بودم وقتي اومديم خونه برات سوپ پختم و تمام روز به استراحت گذشت چون واقعا"ماماني سخت سرما خوردم اولين سرماخوردگي پاييز.
هرجا مي ريم زود با ذوق مي ري مي گي (من سباد دارم) بعد رو مي كني به مامان مي گي (بيا اِنويس تا من اِخونم) همه هم كلي تشويقت مي كنن
كلماتي كه جديد با بَن بِن بُن ياد گرفتي كه بخوني (مو - گل - آب - مامان - بابا - اسب - نان(نون) -
پسر(اِسر) - دختر(دوخ اَر) - تاب (عاب عباسي)كه باكلي ياد گيري مي گي(عاب) - توپ - پا
واما....
آريا و تيپ جديدش
مامان قربون ژستات برم
اينم گرگه آريا كه بابايي براي اينكه آريا تمام مدت راه رفت بغل نخواست براش جايزه خريده كه از اون روز تا حالا آقا گرگه شبا توي تخت آريا دوتايي با هم مي خوابن