آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريا اونيفورم پوش مي شود

1390/8/4 15:16
نویسنده : مامان معصومه
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین 

ماماني ديروز مهدكودكتون به مناسبت روز جهاني كودك و ولادت امام رضا براتون جشن گرفته بود و مامانارو دعوت كرده بودن خدارو شكر كه ساعت 6 عصر بود و من تونستم بيام وگرنه شرمنده گل پسرم مي شدم وقتي ما اومديم توي سالن مهد شما بچه هارو نشونده بودن روي صندلي ها رديف جلو چشم چرخوندم تا پيدات كنم وقتي توي اون لباس آبي ديدمت كلي ذوق كردم (آخه ما فقط براي اندازه لباساتون رفته بوديم و خياط لباساتونو مستقيم داده بود مهد براي امروز براي همين ما لباساتونو نديده بوديم) تو هم وقتي منو ديدي اينقدر خوشحال شده بودي كه نگو همش بر مي گشتي سمت من مي گفتي (مامان خيلي دوست دارم)منم قربون صدقت مي رفتم و مي گفتم منم دوست دارم عزيزم حسابي تا شروع برنامه love تروكندي همش بر مي گشتي سمتمو ابراز دوست داشتن مي كردي. يكي از بچه هاي مهدتون همش از خاله مژگان مي پرسيد خاله چرا مامان من نيومد آخرم گريش گرفت كه مامانش نيومده خاله مژگان هم مي گفت توي راهه خيلي دلم براش سوخت و همش خدارو شكر كردم كه ساعت جشنتون يه جوري بود كه من تونستم توش شركت كنم وگرنه تو چه حالي مي خواستي بشي.جشن خوبي بود موزيك و نمايش عروسكي وسطاي جشن ديگه تو طاقت دوري منو نداشتي و از پيش دوستات اومدي توي بغل من هركاريتم كردم برگردي سرجات توي بازي ها و مسابقه ها شركت كني مي گفتي (نه نمي خوام دوست دارم پيش تو باشم) آخراي جشن بود كه بابايي هم خودشو رسوند تو رفته بودي تا از خاله مژگان جايزتو بگيري وسط سالن بودي كه چشمت به بابايي افتاد چنان بالا و پايين مي پريدي مي گفتي (آخ جون بابام اومبد) ديگه شاديت تكميل تكميل شده بود توي راه برگشت هم همش مي گفتي (مامان دوتاتون اومبدين دونبالم) وقتي هم اومديم خونه خودت شروع كردي ژست گرفتن و گفتي (مامان بيا با لباس آبيم ازم اَتس بنداز) منم كه از خدا خواسته مشغول عكاسي شدم.

نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین نایت اسکین

وقتي وسطاي جشن ازم آب خواستي بهت گفتم برو از خاله بگير تو هم رفتي سمت خاله منم داشتم نگاهت مي كردم كه ديم وقتي رسيدي به خاله مژگان انگشتتو گرفتي بالا به صورت اجازه بعد خيلي مظلومانه گوشه مانتوي خاله رو كشيدي كه متوجه شما بشه خيلي آروم گفتي آب مي خوام كه خاله مژگان هم يه ليوان آب بهت داد و تو اومدي سمت مامان ولي نمي دوني چقدر من دلم براي مظلوميتت سوخت چقدر ناراحت شدم از اينكه بچه هايي مثل شما كه ماماناشون شاغلن بايد توي مهد اوقات بگذرونن خوب هيچكس مثل مادر دلسوز فرزندش نيست بچه ها چه گناهي دارن كه بيشتر اوقاتشونو بايد از محبت مادر محروم باشن نمي دوني ديدن اون صحنه چه به روز من و احساس مادريم آورد به طوريكه تا شب با خودم درگير بودم و دچار عذاب وجدان كه مجبورم بزارمت مهد.

نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین نایت اسکین

اينم عكساي پسر گلم با اونيفورمش

اين عكس خاله مژگان ازت گرفت موقعيكه جلو نشسته بودي

 عشق مامان

اينم عكسات بعد از جشنه توي راهروي مهدكودكتون

پسر مامان

مرد كوچكعشق مامان

عكسات توي خونه

پسر گلم

عزيز دلم

پسر خوشگلم

آرياي مامان

اينم جايزه هاتون كه مهد بهتون داده (البته بين خودمون بماند با هزينه مامان باباها)

جايزهجايزه

اميدوارم عزيز مامان در تمام مراحل زندگيت هميشه موفق و پيروز باشي

عزيزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

پدرام
18 مهر 90 10:52
غم نييست تا خدا هست غم كجا بود شكوه از زمانه بد است
نبات کوچولو
18 مهر 90 11:11
سلام عیدتون مبارک غولی بود به نام « گُنده بک » که همیشه مشغول اذیت کردن و دست انداختن مردم بود. یک روز پیرزنی را دید که از جنگل می گذشت. صدای رعد درآورد. پیرزن نترسید. به جای این که به طرف خانه بدود تا خیس نشود به طرف گُنده بک برگشت و گفت ... برای خواندن قصه در 1000 لغت به وبلاگ نبات کوچولو سر بزنید مترجم : صادق شهید ثالث تصویرگر : ساناز کریمی طاری منبع : ماهنامه نبات کوچولو - شماره 3 (گروه سنی 8 تا 12 سال - کودک) صفحات 12الی 15
میثم
18 مهر 90 11:18
سلام داداشی، آجی داداشن فرقی نداره
حوصله م نیست داداشی
55 تا نظر بتونم همیجوری تاییدشون کنم

ژشت های خودتو میدی به آرایام؟؟
زشت های مردونه عکس بنداز


چرا ناراحتي داداشي؟
ژستاش مردونست ديگه!
مامان رهام
18 مهر 90 11:42
سلام دوست جوني من و رهام
خيلي ناز شده اتريا جون تو لباس مهدش ماشاله من عاشق حرف زدن آريام (اينجوري كه شما مي نويسيد.اين گلا واسه آرياي عزيزم


مرسي عزيزم
ماهان
18 مهر 90 11:52
میگم این چه یاهو آیدی ای هست که همش آفلاین هست ؟
مامان آبتين
18 مهر 90 12:12
گل پسر نازنازي، چقدر ماه شدي پسر
مهرانه مامان مهرسا
18 مهر 90 12:12
آخه اين چه ژستاي نازيه كه تو گرفتي اگه اينجا بودي يه گاز گنده ازت مي گرفتم
فهیمه مامان پرهام
18 مهر 90 13:19
اتفاقا" من همش افسوس می خورم که کاش می تونستم یه کمی پرهام رو بذارم مهد کودک تا یاد بگیره با بچه های دیگه راحت تر بازی کنه و خجالتی نباشه
در ضمن مطمئن باش که ما آدما در هیچ صورتی راضی نمی شیم، مثل همین الان ببین هر کدوممون دلمون می خواد جای دیگری باشیم
مطمئنا" شاغل بودن هم مزایای خوبی داره حتی برای آریا جون، مثلا" چون مثل من توی خونه نیستی روحیه ی بهتری داری و باعث میشه حوصله بیشتری هم برای آریا جون داشته باشی بنابراین زیاد نگرانش نباش و مطمئن باش آریا جون بهترین کسی رو که می تونست مامانش باشه رو داره


واقعا"‌هميشه همينطوره آدمي به موقعيت خودش قانع نيست و و دلش مي خواد جاي يكي ديگه باشه حق شماست مهد خيلي خوبيهاي ديگه هم داره
فهیمه مامان پرهام
18 مهر 90 13:29
نظر قبلیم ثبت شده؟
راستی معصومه جون یادم رفت بگم؛ خوش به حالت که آریا جون انقدر بهت میگه که دوست داره

در ضمن اونیفرمشم خیلی نازه الهی من بخورمش با اون ژستش روی میز


آريا از اون دسته از بچه هاست كه محبتشو ابراز مي كنه آريا در حق من خيلي اينكارو مي كنه و مامانشو حسابي ذوق زده مي كنه هردفعه كه بيكاره يا وقتي كه داره از كنارك رد مي شه مي گه مامان خيلي دوست دارم و من از اين قضيه خيلي خيلي خوشحالم
فهیمه مامان پرهام
18 مهر 90 13:33
معصومه جونم، اگه می دونستی چققققققققققدر باحاله هر طور شده حتی اگه باید پاچه خواری یارو رو بکنی، می کردی و یه بار امتحانش می کردی و مثل من مشتری ِ همیشگیش میشدی
من که هر شهر دیگه ای هم دیدم رفتم و تازه بابائی ِ پرهام رو هم بردم
می خوای یه سفر برین سمت کرمانشاه و بانه والا ما که سر راه هر شهری رفتیم داشت
عزیزم یه بار دیگه امتحان کن و اگه نشد حتما" خبرم کن
منظورم عکسائه نه بازی



آخه فكر كنم اگه يارو هم مي زاشت من اگه مي رفتم توي اون بازيه سقوط مي كردم روي زمين و تحمل منو نداشت نمي دونم شايد يه بار امتحان كنم


باز عكسا باز نشد
بابا محسن
18 مهر 90 14:21
پاراگراف آخرتون خیلی تاثیر گذار بود - انشالله همیشه سایه شما بر سرش باشه - گاهی هم این دوریها چیزهای خوبی به بچه ها یاد میده -
ماشالله خوشتیپ و خوش عکس


مرسي ممنون اميدوارم همه بچه ها زير سايه پرمهر پدرو مادراشون بزرگ بشن و عاقبت بخير
مامان گیسو
18 مهر 90 14:26
قربون اون ژست هات برم من عزیزممممممم


خدا نكنه عزيزم
مامان ماهان عشق ماشین
18 مهر 90 15:29
سلام عزیزم روزت مبارک.لباس فرمت هم مبارک باشه.
لباس فرم مهد ماهان هم خیلی قشنگه شلوار نخ کبریتی بنفش تیره با تی شرت سفید پت و مت.ولی به ماهان نرسید(اینم یکی دیگه از فضایل مهدشونه که لباس به تعداد سفارش ندادن و اونایی هم که بوده سلیقه ای تقسیم شده.30 هزارتومان ما هم پر.... .برای اینکه تو روحیه بچه تاثیر نذاره این سری که رفتم شیراز مدل اونو گیر میارم)
مامانی تو هم نمک رو زخم ما میپاشی.وجدانم درد میکنه.
آریا جونم جدا شدنت مبارک.مامانی کاش رفته بودین تو اتاق آریا یواش یواش فاصله رو ازش بیشتر کرده بودین.من حدود 9 ماه پیش ماهان رو اینطوری جدا کردم.خیلی راحت بود.
ولی اگر توی اتاق خودتون باشه و به مرور دورش کنید و بعد بیرونش کنید حس خوبی نداره.


الان كه فكرشو مي كنم مي بينم كاش اينكارو از اتاق آريا شروع مي كرديم ولي حيف كه دير شده حالا چيكار كنم؟؟؟؟!!!!
مریم(مامان روشا)
18 مهر 90 16:05
قربون خودشو اونیفورمش بچمون هر چی بپوشه بهش میاد ماشالا...
این ست پزشکیو روشا هم داره و با اینا دکتر میشه میتونی از اینا استفاده کنی که از دکتر نترسه البته سری پیش نوشتی که گذاشت دکتر معاینه اش بکنه ایشالا که دیگه همیشه همکاری منه و ایشالا که هیچ وقت مریض نشه
منم خیلی برام موقعیت کاری پیش اومد ولی نتوستم برم چون مامانم هم شاغل بود و خیلی عذاب کشیدم دوست نداشتم کار کنم حالا خودتو ناراحت نکنه خود گل پسر میفهمه که شما برای آسایش خودش گذاشتیش مهد ....
میبوسمتون و دوستتون دارم


مرسي از همدلي كه كردي عزيزم
ماهم خيلي خيلي خيلي شمارو دوست داريم

مریم
19 مهر 90 10:07
سلام خوش تیپ خاله چقدر شیک شدی عزیزم اونیفورمت مبارک باشه خیلی بهت می اد مثل ملوانها شدی
بوسسسسسسسسسسسسس برای پسر قند عسل خاله




ماهان
19 مهر 90 11:35
نه ... اتفاقا بچگیهام اینقدر زشت بودم ... الانم موهام داره میریزه ... وقتی مو نداشته باشم (کچل که بکنم) خیلی زشت میشم
تینا بیدی
19 مهر 90 16:54
خیلی خوشمل و بزرگ شدی خاله جون. جایزتم مبارک.
مامان آرمان
19 مهر 90 21:48
سلام خوبان.
وای خدا آریا مثل ماه شده تو این لباس.
ایشاءا.... لباس مدرسه را بپوشی....
خیلی مامان مهربونی داری ها که اینقدر به فکر و یادته.
البته که خیلی سخته که بچه را به مهد میفرستیم ولی از طرفی هم برای خودشون بهتره.هر روز تو خونه حوصلشون سر میره و بعد از یک مدت باید همش بشینن پای تلویزینون.
بهر حال همیشه شاد باشین و سر حال


مرسي عزيزم از همدليت واقعا" مهد يه سري خوبي هم داره ولي ما مامانا فقط نيمه خالي ليوانو هميشه مي بينيم
دختر یلدا
20 مهر 90 7:50
سلام خاله جون
چقدر این لباس بهت اومده ولی عزیز دلم توی یکی از عکسها مثل اینکه گریه کردی و چشمهای خوشگلت قرمزه ،
ومامانتون هم با اون احساس مادرانشون اشک من را در آوردند و من هم که روی این زمینه خیلی حساس هستم دچار عذاب وجدان شدم
همیشه خوش باشی
می بوسمت


ماماناي شاغل هميشه عذاب وجدان دارن و هيچ وقت از دستش خلاصي ندارن
مامان رها
20 مهر 90 10:41
سلام آریا عزیزم امیدوارم توی لباس فارغ التحصیلی دانشگاه ببینمت جیگر
معصومه جون من کاملا درکت میکنم ولی عزیزم یه قضیه برات بگم که کلی کیف کردم دو روز پیش رها رو برده بودم دکتر ،دکترش طبق معمول همیشه شروع به معایناتش کرد و هرچی میگفت رها انجام میداد و بعد از معاینه هم که من و خانم دکتر مشغول صحبت بودیم رها واسه خودش دور اتاق میچرخید میدونی دکتر بهم چی گفت :میگفت ببین چه اجتماعی رها و خجالتی نیست اکثر بچه ها تو این سن خجالتی میشن ثانیا ببین چه استقلالی داره و لوس نیست بچه هایی که پیش مادر بزرگ میمونن بسیار لوس میشن چون همیشه هرچی بخوان در اختیارشون قرار میدن و بچه لوس میشه خلاصه اینکه کلی به من امیدواری داد من هم به تو انتقال دادم تا کمی از عذاب وجدانت کم بشه ناراحت نباش گلم


آره عزيزم توي اين جور مواقع وقتي آريا رو با بچه هايي كه توي خونه بزرگ مي شن مقايسه مي كنم مي بينم آريا از لحاظ استقلال و برخورد خيلي خيلي بهتره ولي در مورد تنها گذاشتنشو صبح زود بيدار شدنشو ديگر مسايل عذاب وجدان مي گيرتم
دیروز دختر بابا...امروز خانوم خونه
20 مهر 90 14:09
salam che jigari shode bod arya joon
مریم(مامان روشا)
20 مهر 90 15:00
سلام به گل پسر و مامان نازش ایشالا که خوب باشید مامانی قالب وب روشا رو عوض کردم میخوام نظرتو بدونم


معركه بود دست مامان سامان جون درد نكنه
اعظم مامان سپهر
20 مهر 90 15:13
اي جاااااااااان چقدر ناز شده با لباس يونيفرمش
مهدا هميشه لطف دارن با كادوها و جايزه هاشون
ماماني دست شما درد نكنه


البته مهدا كه لطف ندارن اين مامان باباهان كه لطف مي كنن و پولشو مي دن و مهدا شيرين مي شن
ترنم
20 مهر 90 16:54
خزان که قسمت ما شد بهار مال شما راهم به وب تو افتاد سلام حال شما؟ آپممممممممم این لوگومه لطفا بذارش تو وبت
شهرزاد مامان حسین
20 مهر 90 17:17
ای جونم. اتساش خیلی خوشگل شده
مامان پارسا
21 مهر 90 6:02
ااااااااااااااااااااااااااااای جونم چه دلبری میکنه وروجک خان تو این لباس فرم آبی خوش به حال مامانی که فرشته ای به این نازی و جیگری بهش میگه دوست دارم ژستاش چقدر بهش میان تو این عکساش
قربون مظلومیتت تو مهد برم ممممممممممممممن



واقعا"‌خيلي به آدم كيف مي ده كه يه شيطونك داشته باشه كه تند تند بهت بگه ماماني خيلي دوست دارم اميدوارم پارسا جونم هرچه زودتر زبون باز كنه و اين مزه خوبو بهت بچشونه
فرانک( مامان نائیریکا)
21 مهر 90 8:01
وای چه فیگوری گرفته این گل پسر
فرشته مامان امين رضا
21 مهر 90 8:02
سلام

مباركه چقدر بهش مياد عزيز بود عزيزتر شده بارش اسپند دود كن

آپم


چشم حتما"
مامان هانیه سادات
21 مهر 90 15:54
سلام.چقدر یونیفرمش بهش می یاد. ماشاالله.
من که کشته مرده اون ژستاتم خاله.به مامانت خیلی حسودیم میشه. آخه تو خیلی مهربونی.


خاله جون همه بچه ها مهربونن اين حسودي نمي خواد نمونشو داري هانيه جون خوشگل و دوست داشتني
مامان امیر علی
22 مهر 90 1:27
وای خدای من چقدر مرد شدی ها .ماشاله بهت می یاد خاله جون .ایشاله بری دانشگاه
مامان روژان. خاله شما
22 مهر 90 16:23
خاله قربون پسر گلش بشه که اینقدر لباس مهد بهش می آد


خدا نكنه خاله جونم
مامان نازدونه ها
23 مهر 90 12:08
همیشه به جشن وگردش این اومبد گفتنش منو کشته
خاله زهرا
23 مهر 90 19:36
سلام چطوری گلم؟
من آدرس وبم رو عوض کردم تو لینکات تغریش بده پلیز
فدات شم....
بوس بوس[بوسه][بوسه]


درستش كردمبوس بوس
نازنین نرگس نفس مامان
26 مهر 90 1:47
چه لباس فرم قشنگی داری آریاجون چه عکسای نازی اوه اوه دلم ضعف رفت چه ژستای خوشکلی بوس بوس


چه خاله مهربون نازي