اندراحوالات آريا
ماماني اين چندروز بدترين روزاي زندگيم بود همش مريضي و تب و دارو و آمپول و آزمايش و دوا و دكتر ديگه شباهم كابوس دكتر مي ديدم نمي دونم اين تب لعنتي كي مي خواد دست از سرت بر داره ديگه واقعا"كم آوردم هرشب دارم برات شياف بر مي دارم طوري شده كه كابوس نصف شباتم شامل آمپول و شيافه ديگه هزار جور آزمايش دادي ولي توي هيچكدوم عفونت پيدا نشده ولي نمي دونم اين تب نشونه چيه، از سه شنبه خونه نشين شدم به دستور دكتر غذاهات شدن سوپ و مرغ آپز و .... بي مزه ترين غذا ها بدون هيچ نوع چاشني ولي چاره چيه مجبوري بخوري الهي برات بميرم كه دم نمي زني امروز ديگه مرخصي مامان تموم شد ولي باز بايد صبح مي رفتي آزمايش (دكتر يه چكاب كامل برات نوشته بود) براي همين صبح با بابايي راهي آزمايشگاه شده بودي و بعد هم به مهد رفتي با بابايي مي گفت خيلي گريه كردي وقتي ازت خون گرفتن الهي بميرم برات كه ديگه خوني برات نمونده از بس آمپول زدي و آزمايش دادي تا حرف دكتر مي شه تو مي گي(بريم اون دوكتوري كه آمبول نداره خوب) دكتر يه چرك خشكن قوي بهت داده گفته اگه تا دوروز تبت قطع نشه بايد بري براي عكس و سي تي اسكن از ريه هات خدا كنه كار به اونجا ها نكشه و زود زود خوب بشي.
تازگي ها سئوالات عجيب غريب مي پرسي ماماني نمي دونم چرا اينقدر زود شروع كردي به پرسيدن اين سئوالات من هرچي بهت جواب مي دم تو دقيق تر و كامل تر مي خواي بدوني تازه از توي جواب من يه سئوال ديگه مي پرسي چند روز پيش نشسته بوديم يه دفعه تو برگشتي گفتي(ماماني من چجوري درست شدم) من كه از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم كه اين سئوال چطوري به ذهنت رسيده گفتم تورو خدا بمن داد تا من تنها نباشم. آريا (مامان خدا كيه) منم مستاصل از اين سئوالات تو گفتم خدا خالق همه مخلوقاته هرچي كه ما داريم و خدا آفريده تا ما در آسايش و آرامش باشيم كه تو دوباره پرسيدي(مامان خدا كوشش) منم بهت گفتم توي آسموناست ما كه نمي تونيم خدارو ببينيم بايد احساسش كنيم تو هم رفتي دم پنجره گفتي(بيا پيش من كو توي آسمون خدا نيست)هرچي من مي گفتم ما نمي تونيم خدارو ببينيم تو به خرجت نمي رفت كه نمي رفت گير داده بودي كه خدارو ببيني واقعا"نمي دونم جواب سئوالاتو توي اين سني كه هستي چجوري بدم كه برات قابل درك باشه. يا مثلا" هرچي كه مي بیني يا بهت مي دم زودي مي پرسي (اين چه جوري درست شده) منم بايد كلي توضيح بدم كه مثلا"كتاب يا دفتر يا خوراكيها يا هرچيز ديگه كه به چشمت مي ياد چه جوري درست شده.يه چيز ديگه اينكه هرچي برات مي خرم مي پرسي (اينو از كجا اريدي)به يه جواب كوتاه هم قانع نمي شي و من بايد كامل آدرس و اسم مغازه اي كه ازش خريد كردمو برات شرح بدم تا تو راضي بشي.
چند وقتي هست كه علاقه بسيار بسيار زيادي به ديدن فيلم عروسي ما پيدا كردي صبح كه چشمتو از خواب باز مي كني زود مي گي(مامان سي دي عروسيم كوش)بعد مي ري توي اتاقت فيلمو مي زاري مي شيني روي صندليت و مشغول ديدن مي شي تا شب كه بخواي به خواب بري ديگه از بس خودم فيلمو ديدم با تموم خاطراتي كه ازش دارم ولي واقعا"از ديدنش خسته شدم نمي دونم تو چه علاقه اي به ديدنش داري موقع ديدنش هم همش مي پرسي (پس من اوشم، من كجام، محدثه اوشش،چرا من نيستم ارقصم) منم بايد توضيح بدم كه تو اونموقع نبودي ولي كو گوش شنوا.
اين عكسا رو روز جمعه داشتيم مي رفتيم عروسي ازت انداختم اولش خوشحال بودي داري مي ري عروسي اما وسطاي عروسي كه چراغ و خاموش كردن و رقص نور روشن كردن اصلا"بند نشدي و ترسيدي براي همين از مجلس اومدي بيرون و بابايي و دايي عابدين لطف كردن و نگهت داشتن.
اينجا هم توي اتاق خودت مشغول ديدن فيلم عروسي هستي (فيلم عروسي مامان جايگزين كارتون بن تن شده)
عاشقتم ماماني حاضرم تمام سختي هاي دنيارو به روي دوش بكشم ولي شاهد مريضي و بي حالي و هذيان گفتن هاي تو نباشم اميدوارم هميشه صحيح و سالم باشي آمين.