عروسك شويي
ماماني اين چند روز توي خونه حسابي براي خودت پادشاهي كردي چهارشنبه هم به خاطر تو سركار نرفتم گفتم بيشتر استراحت كني تو هم حسابي موندن توي خونه در كنار مامان زير دندونت مزه كرده بود وقتي ازت مي پرسيديم آريا فردا بريم مهد كودك مي گفتي (اِبوز مي رم مي خوام ايشت بمونم= يه روز مي رم ).
چهارشنبه از فرصت استفاده كرديمو اتاقتو ريختيم بيرون تا تميز كنيم تو هم حسابي به خياله خودت داشتي كمك مي كردي البته يكم كاراي ماماني رو بيشتر مي كردي اونم عيب نداشت چون از اين كه فكر مي كردي داري به مامان كمك مي كني خيلي خوشحال بودي بعد از تميز كردن اتاقت تمام عروسكاتو ريختيم بيرون كه بشوريم تو اولش از چند تا از اونا كه پشمالو تر از بقيه بودن مي ترسيدي مخصوصا" از عروسك ساليوانت مي گفتي (شِشاش بوزورگه ايترسم= چشماش بزرگه مي ترسم) اما وقتي ترست ريخت شروع كردي باهاشون بازي كردن بعد دونه دونه بغلشون مي كردي به مامان گفتي (مامان بيا اَزمون اَتس بنداز من اَتسمو ميبينم) منم از خدا خواسته بدو رفتم و دوربين به دست اومدم و مشغول عكاسي شدم تو هم براي مامان ژست مي گرفتي وقتي كار عكاسيمون تموم شد ديدم حوصلم نميگيره همه عروسكاتو با دست بشورم براي همين رفتيم سراغ ماشين لباسشويي بعد از شستشو همشونو رديف كرديم جلوي بخاري تا خشك خشك بشن تو هم از خستگي زياد بالشتتو آوردي و كنارشون بيهوش شدي.
شب وقتي بابايي از سركار اومد همچين خوشگل ماجراي شستن عروسكاتو و كمك كردن به مامان و تعريف مي كردي كه بابايي رو حسابي سر ذوق آورده بودي و كلي قربون صدقه پسر خوب و مهربونش رفت .
اينم عكس آريا با عروسكاش
آريا مامان بعد از يك روز سخت كاري به خواب عميق و شيريني فرو رفته
اينم عكس آريا و پسر عمه كيان (توي عكس تو لباس پوشيده بودي با بابا عباس بري بيرون كه كيان گريه مي كرد كه آريا نرو تو هم خيلي خوشگل داشتي گولش مي زدي مي گفتي (اگه پسر اوبي باشي دارم ميرم برات سوك سوك بخره خوب اذيت نَتون تا من بيام) بعد هم زودي با بابايي رفتين بيرون)
عزيزدلم، گل خوشگل زندگيم تا ته ته ته ته ته ته ته ته ته دنيا
عاشــــــقـــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم