محرم 1390
سلام به جيگر مامان، عزيزم يكسال ديگه هم از محرم گذشت و ماماني زنده بودم و تونستم نذرم و ادا كنم و لباس سقايي به تنت بپوشونم نمي دونم سال ديگه زنده باشم يا نه ولي اميدوارم كه سقاي كربلا هميشه پشت و پناهت باشه عزيز دلم.
وقتي مي خواستم لباستو تنت كنم اولش نمي زاشتي چفيتو سرت كنم با گريه مي گفتي (مَدِه من دوختَرَم اين براي دوختَراست) كه باكلي توضيح و كلك راضي شدي بزاري ببندم سرت هر آشنايي هم مي ديدت نمي دونم با خودشون فكر مي كردن كه دارن باهات شوخي مي كنن زود بهت مي گفتن مگه تو دختري روسري سر كردي كه ما بايد پشت سرت كلي ابرو بالا مينداختيم كه اين حرفو نزنين تو هم زود اخم مي كردي مي گفتي (مامان ديدي دوفتَم من دوختَر نيستم ) دوباره من مجبور مي شدم برات توضيح بدم كه ماماني اين كه روسري نيست اين لباس سقاييه كه ماماني نذر كرده تو بپوشي كه تو خيلي بامزه ديگه هركي بهت مي گفت مگه دختري مي گفتي (نخيرم اين لباس بَقاليمِه).
واما محرم سال 1390به روايت تصوير در ادامه مطلب (البته ببخشيد عكسا زياد بود تازه گلچينشون كردم)
اينقدر زير لباس سقاييت لباس تنت كرده بودم كه سردت نشه نمي تونستي زياد تكون بخوري
توي اين عكسم سقا كوچولوي ما جوگير مي شه و بن تن مي شه (سقاي بن تن)
آريا در حال گريه(نكته جالب اينه كه همش يا روي گردن دايي عابدين بودي يا بابا عباس وقتي مذاشتنت زمين يا بهت مي گفتم ماماني بيا برو زنجير بزن مي گفتي (من نِيتونم راه برم خَستم) اينجا هم وقتي داشتي جابه جا مي شدي كه بري روي گردن بابا عباس چون دايي خسته شده بود گريه مي كردي كه مي خوام روي گردن دايي بمونم)
قهر بعد از گريه
آريا خسته از اون همه راهي كه نرفته بود
شام غريبان هم همش مي گفتي (تَفَلودِه كيه) يا شعر تولدو مي خوندي و بيشتر مي خواستي همه ي شمع هاي روشن و بري فوت كني ديگه حسابي آتيش سوزوندي منم هرچي در مورد شام غريبان توضيح مي دادم تو باز حرف خودتو مي زدي
آريا در حال فوت كردن شمع