آريا و سرما خوردگي
سلام عشق ماماني، بميرم برات كه باز سرماي سختي خوردي حسابي مريضي و كلي هم داري دارو مي خوري بامزه اينكه تا يكم سرفه مي كني زودي خودت مي گي (مامان من مليضم برام شرفَت بيار بخورم) اين چند روزه هم همش سوپ و غذاهاي آب پز برات پختم من جاي تو خسته شدم چه برسه به تو ولي چه كنم كه هنوزم خوب نشدي و كلي سرفه مي كني و صدات گرفته الهي مامان قربونت برم حاضر بودم من مريض بشم ولي تو نه.
پنج شنبه از صبح خونه رو تميز كرده بودم كلي هم تو مثلا" كمكم كرده بودي عصري بابايي كه اومد خونه حواسش نبود با كفش اومد روي سراميكا كه يكم از خاكاي كفشش ريخت روي سراميك منم با كلي ناراحتي و غر زدن كه چرا با كفش اومدي تو دوباره مشغول تميز كردن شدم بابايي هم طفلي كلي معذرت خواهي كرد كه حواسش نبوده من همينطور كه داشتم تميز مي كردم تو اومدي پشت سر دستتو گذاشتي روي شونم خيلي بامزه گفتي (ماماني غصه نخوري ها بابا ياد مي گيره) من ديگه كم مونده بود از تعجب شاخام در بياد كه تو اين حرفو از كجا ياد گرفتي و اينكه درست عين يه آدم بزرگ داري مامان و دلداري مي دي بابا هم از حرف تو از تعجب اومده بود پيشت گفتي چي گفتي آريا كه تو دوباره به بابايي گفتي (به مامانم دوفتم غصه نخوره تو ياد مي گيري مَدِه نه بابا) كه من گرفتمت بغلمو حسابي چلوندمت و بابايي هم بهت قول داد كه ياد بگيره با اين حرفت تموم خستگي طي روز مامان هم از تنش در اومد و حسابي سركيف بودم كه پسرم ديگه بزرگ شده و توي مراحل ناراحت كننده هرچند كوچك مامانشو مي تونه دلداري بده.
عصر پنج شنبه هم برديمت خانه بازي حسابي بازي كردي و بهت خوش گذشت يه صخره نوردي داشت كه خيلي بزرگ بود ماماني هم از فرصت استفاده كردو به بهونه تو اومد بازي اينقدر بپر بپر كرديم كه دوتايي از نفس افتاديم كلي خنديديمو بهمون خوش گذشت بابايي هم ايستاده بود و همش به من مي گفت بچه شدي ولي خودمونيم دنياي بچگي خيلي خوش مي گذره.
جمعه مامان هما اومده بود خونمون تو هم حسابي خوشحال شده بود آخه خيلي دوسش داري چون وقتي با همين حسابي باهات بازي مي كنه و تو هركاري دوست داري انجام مي دي. اونروزم يه بزمي براي خودت راه انداخته بودي كه نگو رفتي براي خودت از كشوي مامان يه شال برداشتي به مامان هما گفتي (مامان هوما بيا اين سوفرست پهنش كنيم)وقتي سفره پهن شد مهموناتون كه تشكي مي شدن از شخصيتاي بن تن دور تا دور سفره نشستن و شما هم راس سفره قرار داشتين مامان هماي طفلكم هم مسئول پذيرايي بودن همچين خوشگل بازي مي كردي به عروسكات غذا تعارف مي كردي يا به مامان هما دستور مي دادي كه چي بياره بعد آخر مهمونيتم دونه به دونه با مهمونات خداحافظي كردي تازه بعد از اينكه مهمونتيت تموم شده بود تموم مهموناتو ريختي توي همون شال و گرفتي روي شونتو شروع كردي به فروششون بعد بامزه مي گفتي (نَمَتيه نَمَت مي فروشيم) اينم از نمكياي توي كوچه يادگرفتي مامان هما كه ديگه از بس با تو شيطونك بازي كرده بود از پا افتاده بود ولي مگه تو ول كن بودي منم كه در استراحت به سر مي بردم و از بازي هاي تو اينكه واقعا"غرق شده بودي توي بازيت انگار همه اون عروسكا واقعيت دارن و جان دارن كه تو باهاشون اينقدر طبيعي رفتار مي كني بعد نمكي شدنت كه خيلي بامزه نمكي شده بودي لذت مي بردم و قربون صدقت مي رفتم.
جيگر ماماني شبا براي اينكه زود بري توي تختت بخوابي يه بار توي تختت جايزه گذاشتم تو هم فكر كردي كه اين جايزه رو فرشته مهربون برات گذاشته بعد از اون ديگه عادت كردي كه هرشب اين فرشته مهربون برات جايزه بزاره تا تو زود بري توي تختت بخوابي البته بدم نيست چون هرشب تا 12شب بيدار بودي ولي تازگي ها به ذوق جايزه 9تا 10 شب مي ري مي گيري بخوابي يه بارهم از ذوق جايزه ساعت 8 شب رفتي توي تختت خوابيدي البته منم مجبور كردي كه باهات بخوابم من كه ار بعد از تولد تو اين اولين شبي بود كه زود مي خوابيدم .جايزه ها هم شامله همه چي مي شه مثل (ژله ، يه لواشك كوچولو، سك سك، كيك، اسباب بازي، آبميوه، شكلات، شير كاكائو، يا هرچيز ديگه اي كه به ذهنم برسه البته اسباب بازي خيلي كم مي زارم بيشتر خوراكي مي زارم) بعد از اينكه جايزتو بر مي داري مي گي (مرسي اِرِشته مربون) بعد مي خوري اونوقت تازه مشغول مي شي و فكر مي كني كه فرشته مهربون فردا برات چي بزاره همچين بامزه موقع فكر كردن انگشتتو مي زاري روي دستت بعد از فكر كردن يه چيزي انتخاب مي كني كه مثلا فردا برام ژله بيار فرشته مهربون.
و اما عكس در ادامه مطلب
بزم عاشقانه آريا با بن تن
آريا نمكي مي شود
آريا در خانه بازي
آريا توي تختش در حال فكر كردن و انتخاب جايزه فردا شبش