آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريا و سرما خوردگي

1390/9/26 14:10
نویسنده : مامان معصومه
5,268 بازدید
اشتراک گذاری

 نایت اسکین

سلام عشق ماماني، بميرم برات كه باز سرماي سختي خوردي حسابي مريضي و كلي هم داري دارو مي خوري بامزه اينكه تا يكم سرفه مي كني زودي خودت مي گي (مامان من مليضم برام شرفَت بيار بخورم) اين چند روزه هم همش سوپ و غذاهاي آب پز برات پختم من جاي تو خسته شدم چه برسه به تو ولي چه كنم كه هنوزم خوب نشدي و كلي سرفه مي كني و صدات گرفته الهي مامان قربونت برم حاضر بودم من مريض بشم ولي تو نه.

 

پنج شنبه از صبح خونه رو تميز كرده بودم كلي هم تو مثلا" كمكم كرده بودي عصري بابايي كه اومد خونه حواسش نبود با كفش اومد روي سراميكا كه يكم از خاكاي كفشش ريخت روي سراميك منم با كلي ناراحتي و غر زدن كه چرا با كفش اومدي تو دوباره مشغول تميز كردن شدم بابايي هم طفلي كلي معذرت خواهي كرد كه حواسش نبوده من همينطور كه داشتم تميز مي كردم تو اومدي پشت سر دستتو گذاشتي روي شونم خيلي بامزه گفتي (ماماني غصه نخوري ها بابا ياد مي گيره) من ديگه كم مونده بود از تعجب شاخام در بياد كه تو اين حرفو از كجا ياد گرفتي و اينكه درست عين يه آدم بزرگ داري مامان و دلداري مي دي بابا هم از حرف تو از تعجب اومده بود پيشت گفتي چي گفتي آريا كه تو دوباره به بابايي گفتي (به مامانم دوفتم غصه نخوره تو ياد مي گيري مَدِه نه بابا) كه من گرفتمت بغلمو حسابي چلوندمت و بابايي هم بهت قول داد كه ياد بگيره با اين حرفت تموم خستگي طي روز مامان هم از تنش در اومد و حسابي سركيف بودم كه پسرم ديگه بزرگ شده و توي مراحل ناراحت كننده هرچند كوچك مامانشو مي تونه دلداري بده.

عصر پنج شنبه هم برديمت خانه بازي حسابي بازي كردي و بهت خوش گذشت يه صخره نوردي داشت كه خيلي بزرگ بود ماماني هم از فرصت استفاده كردو به بهونه تو اومد بازي اينقدر بپر بپر كرديم كه دوتايي از نفس افتاديم كلي خنديديمو بهمون خوش گذشت بابايي هم ايستاده بود و همش به من مي گفت بچه شدي ولي خودمونيم دنياي بچگي خيلي خوش مي گذره.

 

جمعه مامان هما اومده بود خونمون تو هم حسابي خوشحال شده بود آخه خيلي دوسش داري چون وقتي با همين حسابي باهات بازي مي كنه و تو هركاري دوست داري انجام مي دي. اونروزم يه بزمي براي خودت راه انداخته بودي كه نگو رفتي براي خودت از كشوي مامان يه شال برداشتي به مامان هما گفتي (مامان هوما بيا اين سوفرست پهنش كنيم)وقتي سفره پهن شد مهموناتون كه تشكي مي شدن از شخصيتاي بن تن دور تا دور سفره نشستن و شما هم راس سفره قرار داشتين مامان هماي طفلكم هم مسئول پذيرايي بودن همچين خوشگل بازي مي كردي به عروسكات غذا تعارف مي كردي يا به مامان هما دستور مي دادي كه چي بياره بعد آخر مهمونيتم دونه به دونه با مهمونات خداحافظي كردي تازه بعد از اينكه مهمونتيت تموم شده بود تموم مهموناتو ريختي توي همون شال و گرفتي روي شونتو شروع كردي به فروششون بعد بامزه مي گفتي (نَمَتيه نَمَت مي فروشيم) اينم از نمكياي توي كوچه يادگرفتي مامان هما كه ديگه از بس با تو شيطونك بازي كرده بود از پا افتاده بود ولي مگه تو ول كن بودي منم كه در استراحت به سر مي بردم و از بازي هاي تو اينكه واقعا"‌غرق شده بودي توي بازيت انگار همه اون عروسكا واقعيت دارن و جان دارن كه تو باهاشون اينقدر طبيعي رفتار مي كني بعد نمكي شدنت كه خيلي بامزه نمكي شده بودي لذت مي بردم و قربون صدقت مي رفتم. 

 

جيگر ماماني شبا براي اينكه زود بري توي تختت بخوابي يه بار توي تختت جايزه گذاشتم تو هم فكر كردي كه اين جايزه رو فرشته مهربون برات گذاشته بعد از اون ديگه عادت كردي كه هرشب اين فرشته مهربون برات جايزه بزاره تا تو زود بري توي تختت بخوابي البته بدم نيست چون هرشب تا 12شب بيدار بودي ولي تازگي ها به ذوق جايزه 9تا 10 شب مي ري مي گيري بخوابي يه بارهم از ذوق جايزه ساعت 8 شب رفتي توي تختت خوابيدي البته منم مجبور كردي كه باهات بخوابم من كه ار بعد از تولد تو اين اولين شبي بود كه زود مي خوابيدم .جايزه ها هم شامله همه چي مي شه مثل (ژله ، يه لواشك كوچولو، سك سك، كيك، اسباب بازي، آبميوه، شكلات، شير كاكائو، يا هرچيز ديگه اي كه به ذهنم برسه البته اسباب بازي خيلي كم مي زارم بيشتر خوراكي مي زارم) بعد از اينكه جايزتو بر مي داري مي گي (مرسي اِرِشته مربون) بعد مي خوري اونوقت تازه مشغول مي شي و  فكر مي كني كه فرشته مهربون فردا برات چي بزاره همچين بامزه موقع فكر كردن انگشتتو مي زاري روي دستت بعد از فكر كردن يه چيزي انتخاب مي كني كه مثلا فردا برام ژله بيار فرشته مهربون.

 و اما عكس در ادامه مطلب

عشق مامان

بزم عاشقانه آريا با بن تن

آريا در بزم عاشقانش

آريا در بزم عاشقانه

آريا نمكي مي شود

آريا نمكي مي شود

آريا نمكي مي شود

آريا نمكي مي شود

آريا نمكي مي شود

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا در خانه بازي

آريا توي تختش در حال فكر كردن و انتخاب جايزه فردا شبش

آريا در حال فكر كردن

آريا در حال فكر كردن

آريا در حال فكر كردن

آريا در حال فكر كردن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

آکام
26 آذر 90 12:31
سلام امیدوارم که همیشه سالم وسرحال باشه خدا حفظش کنه


ممنون از لطفتون
جغله كوچولو
26 آذر 90 12:32
جغله: سلام ... خوبين شما
تبريك ميگم وبلاگتون مطالبش خيلي خوبه ...... در ضمن باعث افتخارمه اگر منم به لينك دوستان خود اضافه كنيد...

خوشحال ميشم ... موفق و سلامت باشيد.



عزيزم منم خوشحال شدم از آشنايي با تو لينكت كردم
مامان آرمان
26 آذر 90 12:59
سلاممممممممممممم.
خوبید؟
قبل از اینکه متن را بخونم یا دیر نشده بگم که تاریخ بالای وبلاگ آریا جون شده 3 سال و 3 ماه و 3 روز و 2 ساعت و 54 ثانیه یعنی نزدیک 3 ساعت و 3 ثانیه است.خیلی خوب موقع رسیدم.حالا میام و سر فرصت متن را درست و حسابی میخونم.فعلا بای


خيلي اين كامنتت برام جالب و شيرين بود دوستون داريم يه عالمه
فرشته مامان امين رضا
26 آذر 90 13:15
سلام عزيزم
آخي چقدرنازوبانمك شده توي عكساش
اميدوارم هميشه سلامت باشي وشاد.
مي بوسمت.

آپ كردم.


منم مي بوسمت
مامان آراد(تمپلی)
26 آذر 90 13:32
سلام مامان معصومه . خدا آریا جون رو حفظش کنه که هر کاری میکنه شیرینه. از طرف من پسر نانازیو ببوسش.


مامان امیر علی
26 آذر 90 14:55
نازی خاله جون ایشاله زودتر خوب بشین .افرین که به مامانی در کارهای خونه کمک می کنی .راستی در تراشه ها اول از همه به صورت بازی حتما باشه و اجبار هم نه در زمانی که خیلی سره حاله .زورم نه اگه نگفت بازم نا امید نشو و فردا دوباره ادامه بده .تا ببینی توان در چه جده .من الان سره مرحله 3 مشکل خوردم کلمات سخته و بازی هام تکراری شده دنبال بازی جدید هستم .تا دوباره شروع کنم .اما امیر علی هم خیلی حواس پرت تر شده و بازیگوش تر .اما دارم تمام سعی خودمو می کنم تا در مدرسه روی نوشتن بیشتر تمرکز داشته باشه و به کلاسهای فوق برنامه برسه تا خوندن .موفق باشی


مرسي عزيزم از راهنماييت ولي بايد بگم كه آريا خيلي ذوق ياد گرفتنو داره همش مي گه مامان بيا درس بخونيم اين مامانشه كه تنبلي مي كنه توي اموزش ولي منم بايد تنبلي رو بزارم كنار تا مرحله اول و زودي تموم كنم و براي جشن بگيريم
مامان امیر علی
26 آذر 90 14:59
چه راه حل جالبی واسه خوابیدن پیدا کردی اما سعی کن تمام جایزه هات بیشتر بوسیدن و بازی کردن باشه تا باج گیر نشه ایشاله زود خوب می شه .نگران نباش .از دست این بابا های سر به هوا و این اریا جون شیرین زبون .


آره اشتباه اولو خودم كردم كه جايزه رو از بوس شروع نكردم الان وقتي مي ره توي رختخواب توي تختشو زيرو رو مي كنه تا جايزشو پيدا كنه البته تازگي ها هم نمي خوره فقط جايزه رو بر مي داره مي گه بزار فردا مي خورم
مرد كوچك من
26 آذر 90 15:23
الهي فدا بشم چرا دوباره مريضي؟؟
ايشالا زودتر خوب بشي آريا جوون
عجب سفره اي عجب مهوناي با ابهتي خاله منو دعوت نميكني؟؟؟


خاله جمعمون مردونست ولي دوست داري قدم رنجه فرمايين البته اگه از مهموناي عجيب غريب من نمي ترسي چون توشون چهار دستو آتيشيه و اژدهاي فضايي و اينجور چيزا زياده
مریم (مامان روشا)
26 آذر 90 16:13
الهی من بمیرم که مریض شدی خاله! ما هم که از تهران برگشتیم سرما خوردیم زمستونه دیگه هیچ کارش نمیشه کرد
در مورد کابوسهاش هم خیلی نگران نباش من شنیدم بچه تو این سن کابوس میبینن فقط کاری میکنی اینه که چراغ خواب رو روشن کن وبهش این اطمینان رو بده که همه چی خوب و آرومه بعد در موردِ خوابش ازش بپرس بهش آب بده و سعی کن آروم بخوابونیش ایشالا که زود این کابوسها هم تموم بشه و گل پسرم خوب بخوابه
خیلی دوستتون دارم و مواظب خودتون باشید

خدا نكنه خاله جون مهربونم در مورد كابوساش همه اين كارارو من مي كنم ولي بي فايدست بعضي وقتا كه اصلا" مي گيرمش توي بغلم تا خود صبح توي بغلم مي خوابونمش حالا وقت گرفتم ببرمش پيش دكتر خوب اميدوارم كه چيزي نباشه و براي سنش باشه
خاطره مامان بردیا
26 آذر 90 16:15
عزیزم خدا بد نده. چرا سرما خوردی گل پسر؟ انشاء اله زودی بهتر می شی


مرسي خاله جونم
خاطره مامان بردیا
26 آذر 90 16:16
چقدر عکسات قشنگن ... مخصوصا اون بزم عاشقانه ها...
اهورا
26 آذر 90 18:47
گل پسر خوش تیپ مامانی معصومه آریا جون سلام امیدوارم حالت خوب باشد و دوست های خوبی شویم من تازه اومدم اهورا شهبازی هستم به ما سر بزن.


از آشنايي با شما خوشحالم
مامان آرمان
26 آذر 90 21:02
سلام دوست جونممممممممم.
خوبید؟
بازم سرماخوردگیامان از این فصل و این همه سرماخوردگیآرمان هم امروز کمی سرما خورده
امیدوارم زود خوب بشی و این دواهای بد را کنار بذاری
آریا جونم خیلی دوستت دارم.عاشق همین مهربونیتم.چقدر آخه تو مهربون و در عین حال بلبل زبونی نازم.
اون سفره ای که پهن کردی و تمام دوستات را به مهمونی دعوت کردی خیلی جالبه این نشون میده که بچه ها چقدر با دقت کارهای ما را مو به مو تقلید میکنن.
نمکی شدییییییگلمخیلی بامزه ای پسر نازحالا پیش خودش فکر میکنه نمکی عجب کار مهمیه...وای از این بچه ها
آفرین به این فرشته مهربون عجب خوب راه حلی برای زود خوابیدن آریای گلم پیدا شده
عکسهای پارک بازی هم خیلی جالبه...آفرین به مامانی که این بار با آریا جون هم پا شده و باهم رفتین بازی.شاد باشین.ما بزرگترها هم احتیاج داریم که زمانی به دنیای بچگی برگردیم.خوبکاری کردین.اتفاقا برای روحیه هم خوبه.چیه آدم همش جدی باشه و احساس بزرگی کنه.من که خودم همیشه تو پارک با آرمان بازی میکنم.تازه از شما هم کلی بزرگترم.
دوستتون داریم یک عالمه.


اميدوارم آرمان جون هم زودي خوب بشه خاله قربونش برم
آره بخدا خيلي بازي با آريا كيف داد فكر كنم بيشتر به من خوش گذشت به آريا هم از اين جهت خوش گذشت كه اولين بار بود مي ديد مامانش باهاش هم بازي شده اينم از شما بايد تشكر كنم كه اولين تجربم بازي با بچه رو با شما شروع كردم ديگه تركشم نمي كنم چون خيلي باحاله
ماهم دوستتون داريم هوارتااااااااااااااااااا
متین وروجک
27 آذر 90 9:12
آخ که چقدر بده بچه ها مریض بشن دل مامانشون کباب می شه



آخ گفتين
مامان رهام
27 آذر 90 10:43
سلام معصومه جون.اميدوارم خوب باشيد.قربون اون فك كردن برم آريا جون.عاشق شيرين كارياتم.معصومه جون اغراق نكرده باشم نفر اول يا دومي هستيد كه بهتون سر مي زنم چون واقعاً ازته دل آرياجونو دوسش دارم.


مرسي عزيزم از اينهمه لطفي كه داري باور كن منم رهام جونو خيلي دوسش دارم
مامان امیر علی
27 آذر 90 11:28
مرسی خواهر جون از نظرات قشنگ و گرمت ایشاله موفق باشین و شاد و سلامت .


مامان شایان و داداشی
27 آذر 90 11:59
سلام بر مامانی مهربون و گل پسر شیرین زبون
آخ نبینم آریای خوشگلم سرما خورده . الهی زودزود خوب بشی خاله جون . عکسا خیلیییییی بامزه شده مخصوصا اون عکس یکی مونده به آخر عین کارت پستال شده براش اسفند دود کن مامانی


مرسي عزيزم چشم حتما"
اهورا
27 آذر 90 15:09
مامان معصومه آریا جون سلام خیلی خیلی خیلی دوستتان دارم


ماهم همينطور پسر گلم
مامان حسین
27 آذر 90 15:53
سلام
امان از دست این مریضی...حسین هم مریضه.انشالله اریا جون زود خوب بشه.


اميدوارم حسين جون هم زود خوب بشه
مریم(مامان روشا)
27 آذر 90 17:14
سلام عشق خاله امروز بهتری الهی من فدات شم قربون بشم با اون بزم عاشقانه ات با اون عکسای قشنگت
خاله جون خیلی دوستت دارم برات دعا میکنم تا زود زود خوب بشی
راستی معصومه جون قضیه ی اول شدنت چی بود هر چی فکر کردم نفهمیدم منظورت چیه!!!


مرسي عزيزم يكم بهتر شده ولي هنوز سينش خرابه و صداش گرفته
يعني من اولين نفر بودم كه برات كامنت گذاشتم
جغله كوچولو
27 آذر 90 20:20
جغله: سلام ... خوبين شما مطالب وبلاگم به روز شد ... باعث افتخاره كه شما تشريف بيارين وبلاگم .. اميدوارم خانوادگي سلامت و موفق و پيروز باشيد.
ابوالفضل
27 آذر 90 22:04
000000___00000 _00000000?0000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 _________0 ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 _______*_____00000000000 ________*_______00000 _________?________0 _000000___00000___* 00000000?0000000___* 0000000000000000____* _00000000000000_____* ___00000000000_____* ______00000_______* ________0________* ________*__000000___00000 _______*__00000000?0000000 ______*___0000000000000000 ______*____00000000000000 ______*______00000000000 _______*________00000 ________*_________0 _________*________* _________*_______* __________*______* ___________*____* ____________*___* _____________*__* ______________**منتظرحضورپرمهرتون در وبلاگ ابوالفضل کوچولو هستم
مامان سارا و اميرمحمد
28 آذر 90 1:32
ايشاءا... كه زود زود خوب بشي و ماماني رو از نگراني در بياري . آفرين به عسل خاله كه از همين حالا هواي ماماني رو داره .


مرسي عزيزم
مامان حسنی
28 آذر 90 19:18
چه عکسای خوشگلی چه فرشته ای مهربونترازمامان گلت
اگه میشه هرشب حداقل هی دونه شلغم بهش بده همچنین اب پرتقال ونارنگی و..... تا بنش قوی بشه


شلغم دوست نداره نمي خوره ولي تا دلت بخواد مي گه مامان آب ميوه بگير بخورم
نارینه
28 آذر 90 21:20
ماشالله چقدر بزرگ شده گل پسرمون که به مامانش دلداری میده !! خدا حفظش کنه
مامان ماهان
29 آذر 90 8:53
سلام گلم الهی که آریا جون بهتر شده باشه امان از این مریضی و سرماخوردگی ..... بزم عاشقانه ات خیلی خیلی زیبا بود خوش به حال بن تن ..... چه فرشته مهربون مهربونی که برای آریا جون جایزه های خوب خوب میاره دستش درد نکنه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
29 آذر 90 21:36
سلام.الهی قربونت برم خاله جون.بلا دور باشه ایشالله.ماهان هم از اول مهر به مدت دوماه پشت سر هم سرماخوردگی داشت.دکتر گفت چون سال اوله میره مهد اینجوریه.
در مورد شلغم هم که هیچ بچه ای رو ندیدم که دوست داشته باشه.خودمون هم نمیخوردیم.ولی اگر که من شلغم رو توی سوپ یا دمپخت رنده کنم ماهان با اشتها میخوره.
اگر آریا جون باز هم نخورد و از بوش بدش اومد یه کار دیگه کن.البته این شیوه ای که میخوام بگم برای آدم بزرگا هم در حد پنی سیلین 1200000 جواب میده.سر یه شلغم رو ببر داخلش رو با یه قاشق تا حدود نصفه هاش خالی کن و یه دونه قند معمولی بنداز داخلش.همون تکه سر رو که جدا کردی هم بذار رو سرش که آشغال نگیره.بعد به مدت 7 تا 8 ساعت بذار تو دمای اتاق بمونه.وقتی بری سراغش عصاره شلغم همون وسط جمع شده.تقریبا به اندازه یک قاشق میشه.بخاطر قندی که توش انداختی شیرین هم هست بچه راحت میخوره.یه آنتی بیوتیک قوی و طبیعی.


مرسي خاله جون كه اينقدر مهربوني و وقت گذاشتي براي اين راهنمايي هاي خوبي كه برام نوشتي همشونو انجام مي دم اميدوارم ديگه آريا نه خون دماغ بشه نه كابوس ببينه دوستون داريم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
29 آذر 90 21:37
یادم رفت بگم خاله جون مک کوئین تو تخت تو چکار میکنه؟


آخه من عشق مك كوئين هم هستم اول عاشقه مك كوئين بودم بعد بن تن حالا هم مامانم بن تنو برام غدقن كرده دوباره دارم رو ميارم به مك كوئين
اهورا
6 دی 90 16:01
سلام مامان معصومه آریاجون -بابام پنج روزه شدید سرماخورده و هنوز هم خوب نشده.


عزيزم مرسي از احوال پرسيت آريا الان ديگه خدارو شكر بهتره
zizi
11 دی 90 17:22
خيلي نااااااااز بود
محمد بهروزی
2 بهمن 90 14:33
سلام خیلی قشنگه عکس ها
محمد بهروزی
2 بهمن 90 14:33
سلام خیلی قشنگه عکس ها