آريا در استراحت
ديروز ماماني بخاطر تو مجبر شدم بمونم خونه تا ببرمت دكتر چون صبح دوباره تب داشتي. وقتي بردمت دكتر اينقدر گريه كردي كه نگو چون از دكتر مي ترسي بعد از دكتر سرراه برات كارتون خريدم باز طيق انتخاب خودت بن تن و برداشتي داروهاتم سرراه خريدم و برگشتيم خونه عصر هم با عمهخ نرگس هماهنگ كرديم رفتيم عكساتون و از آتليه گرفتيم بعد هم رفتيم خونه ماماني شفيقه اونجا كلي بازي كردي همش مي گفتي (ان تنم) بعد دستتو نشون مي دادي مي گفتي (آتيش) بعدهم مثلا شليك مي كردي با كيانم لج مي كردي هرچي كيانن برمي داشت بازي كنه تو مي رفتي از دستش مي گرفتي مي گفتي (ماله منه) شبم كه اومديم خونه تا دوازده شب داشتي بن تن مي ديدي ديگه من نمي تونستم بيدار بمونم براي همين تلويزون و خاموش كردم اولش يكم گريه كردي بعد گفتم بيا بغل ماماني برات قصه بگم بخواب تا اومدي بغلم تازه من گفتم يكي بود يكي نبود ديدم تو خوابي يه بوس ازت كردم و خوابوندمت تو جات و براي سلامتيت دعا كردم چون سينت خيلي خرابه بد سرفه مي كردي قربونت برم .