روز پدر و دلتنگي
اين نوشته رو براي دل گرفته خودم نوشتم تا يكم از دلتنگيم كم بشه چون روز پدر نزديكه اما من عزيزم، تكيه گاهم، پدرم پيشم نيست كه بر دستانش بوسه بزنم و روزش و بهش تبريك بگم و به جاي دستاش بايد بر سنگ سياه و سردي بوسه بزنم و ......
سلام پدر
دلگیر مباش از "طفلك"ات اگر ماندهاست در راه.
بخاطر دارم خوب شش سال پیش را، وقتی عزم سفر كردی بی هیچ. آمدی به این غربت.
گفتی:"میروم، میآیی؟"
گفتم:"بمان، میآیم"
و نماندی و من ماندم. تو رفتی شش سال پیش.
گفتی:"نمان در این غربت"
میبینی پدر، میبینی كه ماندهام. توان رفتنم نیست.
هنوز هم التهاب آنروزها با من است و زمان، نبود تو را بیشتر میكند. كجاست عادت خاك؟ كجاست سردیاش كه مرا نمیگیرد. باور دارم كه هستی. هنوز منتظرم كه چشمان منتظر تو را ببینم، وقتی مسافرِ خانه تو میشوم. سایه مانده روی دیوار اتاقت غریب است و غریبی میكند. هنوز بغضم میشكند وقتی عقربهها میرسند به ٦عصر وقتی قلبت ایستاد و قامت بلندت ترك خورد...
سلام پدر
دلگیر مباش از من اگر دلتنگ شدهام این روزها. دلگیر مباش از من اگر بي تابي میكنم اين روزها.مي داني چرا؟!
اینجا نشستهای، روبروی نگاه من و نگرانی، میدانم.آما چه كنم اين روزها بهت احتيجا دارم توبگو چه كنم؟
میروم به پای دل، كه پای رفتنم بستهاست. درها به رویم زنجیر است، میمانم پشت قفلها. و با آب مانده حوض وضو میگیرم!
میدانم دلتنگ شدهام تو میدانی و خدا و همین است كه تنها ماندهام بی تو.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، كه خود را هم نمیبینم.
روی از من مگردان در این لحظات نیاز.
هنوز هر سال زنده میشوی این روزها و می مانی تا زمستان سال بعد كه باز هم ساعت، زنگ شش را بنوازد دنگ دنگ هرسال نزديك روز پدر كه ميشه من دلتنگ تر مي شم و جاي خاليتو بيشتر حس مي كنم كاش مي ماندي و تنهايم نمي گذاشتي اي كاش...
روز پدر رو به تمامي پدراي عزيز تبريك مي گم
بـــــــــــــــــــــــــابــــــــــــــــــــــايي روزت مبارك (ازطرف آريا)