آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

گل پسر ماماني

اولين خواب تنهايي

1391/2/26 9:25
نویسنده : مامان معصومه
746 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقه مامان اولين شب مستقليتو بهت تبريك مي گم البته براي ماماني خيلي خيلي خيلي سخت بود ديروز شروع كردم به آماده كردنت كه آريا قراره از امشب توي اتاقه خودش تنها بخوابه تو هم قبول مي كردي و از اين قضيه خوشحال بودي ولي وقتي به پاي عمل رسيد و ديدي ما از اتاقت كوچ كرديم به پذيرايي و تو قراره واقعا" تنها بخوابي لب و لوچتو جمع كردي و با بغض گفتي (من تنها بخوابم بدونه تو) نمي دوني با اين حرفت چه حالي داشتم از بغضت بغضم گرفته بود ولي با لبخند بهت گفتم آره ديگه عزيزم ديگه بزرگ شدي مرد شدي اگه تنها بخوابي فردا برات يه جايزه هم مي گيرم ولي تو همچنان كه بغض كرده بودي و هر از چندگاهي هم از چشماي خوشگلت اشك مي اومد گفتي (آخه من دسته مامانم مي خوام من بدون تو نمي تونم بخوابم) كه اينجا بود كه منم دچار ترديد شدم كه نكنه من دارم زود اقدام مي كنم براي جدا كردنت از خودمون، نمي دوني ماماني چقدر ناراحت بودم اشكات با دلم چكار مي كرد هرقطره اشكه خوشگلت مثله خنجري بر دله ماماني بود ولي باز با لبخند ساختگيم بهت گفتم من كه جايي نمي رم پيش تو مي شينم تا تو خوابت ببره بعد مي رم توي جاي خودم تو هم قبول كردي وقتي توي تختت گذاشتم چنان محكم دستم رو گرفته بودي توي بغلت كه هركي اونجا بود فكر مي كرد مي خوان من و تورو براي هميشه از هم جدا كنن چشماتم محكم بهم فشار مي دادي كه مثلا"‌خوابي و همونطوري دست من توي بغلت بود و من با موهات بازي مي كردم و قربون صدقت مي رفتم ولي از درون باور كن كه داغون بودم عزيزم نمي دونم اون احساسي كه اون لحظه داشتم و چطوري برات بيان كنم كه توي اون لحظه ها كه تو چشماتو محكم بسته بودي و دست منو محكم توي بغلت گرفته بودي و با هر تكان من زير چشمي نگاه مي كردي و از بودن من در كنارت مطمئن مي شدي من چه كشيدم با خودم توي جنگ بودم كه بيخيال شم و بزارم بعدا" اينكارو شروع كنم ولي بعد مي گفتم براي خودت بهتره زودتر مستقل مي شي چون مشاوره اي هم كه باري تو مي رم بهم گفته بود هرچه زودتر سعي كن جاي خوابتونو از هم جدا كنين بغض توي گلوم راه باز كرد و تبديل به قطرات اشك شد و اين باعث شد كه از التهابه درونم كاسته بشه تا ساعت يك كنارت نشستم تا خوابت ببره وقتي كه خوابت برده بود خيلي يواش دستمو از دستت در آوردم و يه بوس از پيشونيت يكي از لپت و همينطوري بوسه بود كه به صورت خوشگل و معصومت مي زدم نمي دونم اينكار چرا اينقدر برام سخت بود انگار نه كه هردومون توي يه خونه ايم و باز هم قراره هم و ببينيم توي درگاهيه در دوباره بهت نگاه كردم كه مثل فرشته ها خوابيده بودي و فكرم رفت پيشه اون مادرايي كه يه جورايي از بچه هاشون جدا مي شن و از خدا خواستم به هر مادري كه به هر نوبه اي بچش ازش جدا مي شه صبر بده و خدارو به خاطر بودن تو در كنارم شكر كردم. براي اينكه اگه نصف شب بيدار شدي و از تنهايي نترسي جاي خودمو روبروي اتاقت انداختم كه چشمت منو ببينه ولي ماماني نمي دوني كه بعد از به خواب رفتنه تو دل من باز پريشون بود و تا آروم شدنش خيلي طول كشيد و من خيلي بعد از تو بخواب رفتم خلاصه اينكه ديشب اولين شب تنها خوابيدنت توي اتاقت بود كه با تمام سختيهاش براي دوتامون گذشت اميدوارم اين حسي كه ديشب به سراغم اومده بود امشب و شباي ديگه تكرار نشه از صبح با خودم مي گم يعني امشب هم مثل ديشب سخت مي گذره يا نه.........

با تمام وجود عاشقتم

 عاشق اينم كه تمام ثانيه ثانيه عمرم با تو ،عطر نفسهاي تو ،و ضربان قلب تو ميگذره 

عاشق مهربونياتم

دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم عزيزيم

عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مریم(مامان روشا)
26 اردیبهشت 91 10:44
قربونت بشم عشقم که مستقل شدی ... قربون اون دل کوچیکت با این مهربونیای بزرگت بشم عزیزم... مصی جونم با تمام وجودم درکت میکنم واقعا" سخته منم دیگه بدون روشا خوابم نمیبره این بوسها برای پسر مستقلم و مامان گلش
مامان رهام
26 اردیبهشت 91 12:06
سلام معصومه جون واي چقد سخته منم خيلي مي ترسم باباي رهام ميگه از الان جدا بخوابونيمش ولي من نمي تونم رهام تا بازوي من تو دستش نباشه خوابش نمي بره .......چه حس زيبايي اين حس مادريدر هر صورت استقلالت مبارك عشقم ارياي عزيزم





مامان نازدونه ها
26 اردیبهشت 91 12:24
اولین قدم برا مستقل شدنش مبارکه گر چه لحظات سختی رو گذروندین
تا قبل از خواب دستهاتو تو دستهاش بذار نذار کمبود دستهاتو حس کنه


مرسي عزيزم از راهنماييت حتما" اينكارو مي كنم
مامان نيكان و روهان
26 اردیبهشت 91 12:48
سلام مامان معصومه ناراحت نشو اين موضوع تا يك هفته ادامه داره بعد كم كم بهش عادت ميكني بهر حال مستقل شدن پسر شجاعم رو به شما تبريك ميكم كوچولوها اين دوره زرنگتر و باهوشترن.
مرد كوچك من
26 اردیبهشت 91 13:36
اي جان جدايي هميشه سخته دركت ميكنم بخصوص براي مادرا
ولي خب بايد بدونه كه به نفعشه
وقتي بگذره هم تو عادت ميكني هم آريا جوونم


اميدوارم زود بگذره
مامان احسان
26 اردیبهشت 91 17:37
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآافففففففففففرین به گل پسرمون که تنهایی قراره بخوابه
نارینه
26 اردیبهشت 91 22:16
واااااااای ته ته قلبم لرزید ... چه سخته ... کاش شبهای دیگه بهتون سخت نگذره
مامان پریسا
27 اردیبهشت 91 0:27
وای خدا .....پس اریا جون داره مرد میشه


به افتخار اقاارین......هورااااااااااااااااا

مامانی خصوصی داری.


چشم در مورد خصوصيتم حتما"
مامان آرمان
27 اردیبهشت 91 1:01
سلام
خوبین؟اریا جونم چطوره؟
خیلی خوب کاری کردی...این قضیه احتیاج به یک همت بلند و اراده محکم داره...شل نشی ها....
چند بار هم سعی کردی بودی پس یک کم دل مادر مهربون و نازک طاقت نیاورده بود؟
این دفعه کارت را به نتیجه برسون....هرچه بگذره سختر و سختر میشه ها
راستی نگرانیهای شب آریا جون بهتر شد؟
دوستتون داریم


آره واقعا" چندباري خواستم اينكارو بكنم اما نتونستم اما اينبار ديگه تصميممو گرفتم كه تا آخرش برم خدارو شكر كه الان خوب پيش مي ره هرچند هنوز شبا موقع خواب آريا بهونه هاي مختلف مياره ولي خوب هنوز كوتاه نيومدم
مامان شایان و داداشی
27 اردیبهشت 91 14:50
تینا بیدی
27 اردیبهشت 91 17:46
معصومه جون تیتر رو که خوندم فکر کردم شاید سفر رفتین بدون آریا یا شبو خونه پیش آریا گل نبودین.
آره، حق با شماست منم اولین شبی که رها رو جدا خوابوندم دل تو دلم نبود ،در اتاقشو و همینطور اتاق خودمونو باز گذاشتم که مبادا صدام کنه و نشنوم.
ولی خیلی خوب کردی جدا خوابوندنشو شروع کردی هر چی بچه ها بزرگتر شن سخت تر جدا می شن.


من كه اصلا" نمي تونم فكر كنم كه آريا رو بزارم و برم جاي ديگه و تنها بخوابم همين توي يه اتاق ديگرو دارم دق مي كنم اينقدر برام سخته
آکام
28 اردیبهشت 91 12:10
تبریک ما را بپذیرید
مامان امیرناز
28 اردیبهشت 91 17:27
سلام عزیزم از صمیم قلبم در کت می کنم این شب و من چند ماه قبل تجربه کردم خیلی سخت بود بماند که هنوزم بعضی شبها می خواد بیاد پیشم این نیز بگذرد سلامت باشه ایشالا بهمون سر بزن
ثمین
29 اردیبهشت 91 18:22
سلام! یکی از کاربران ژورنال دنیای نفیس سوالی داشتن که قرار شد به اشتراک بزاریم. اینکه: چه لباسهايي براي سيسموني بخريم؟؟؟ خوشحال میشم شما هم نظرتون رو برامون بگید تا مامانای جدید استفاده کنن! منتظرتون هستیم
سیدمهدی
30 اردیبهشت 91 5:13
سلام نمیگی من پیر شدم چشمام کم سو شدن نوشته هات رو یه کم درشت تر کنی ممنون میشماااااااااااا آریا رو ببوس


چشم
خاطره مامان بردیا
30 اردیبهشت 91 14:14
ای جانم.. اولین خواب تنهایی مبارک ... می گم مامانی دیر شروع کردی واسه این کار. شاید زودتر انجام می شد خودش راحت تر بود. بردیا از پایان 3 ماهگی جدا شد.. الان که 13 ماهشه برامون عادی شده دیگه


خيلي كار خوبي كردي كه از كوچيكي جداش كردي منم هميشه دوست داشتم اينكارو بكنم ولي نمي دونم چرا اينقدر تنبلي كردم
مامان امیر علی
30 اردیبهشت 91 20:57
هورااااااااااااااااااااااا منم بهت تبریک میگم مرد کوچک .
پسر گلم برات ارزوی بهترینها را دارم داماد بشی الهی بوس




فرشته مامان امین رضا
30 اردیبهشت 91 22:43
سلام عزیزم

بسلامتی پسرنازت مستقل شدمنکه هنوزموفق نشدم والبته دلم نیومده
برام سخته ونفسم به نفسش بنده


عکسای پست قبل عالی بودن وپسرخوشگلت بااون عینک مثل ماه شده بودببوسش واسپندیادت نره


مرسي عزيزم چشم حتما"
نرگس(مامان ساینا)
31 اردیبهشت 91 12:42
پسرمون بزرگ شده و قویه و شجاعه نگرانش نباش مامان خانم قربون او دل کوچولوت برم من
فرشته مامان امین رضا
1 خرداد 91 21:21
سلام

آپم


چرا سايتت باز نيم كنه ماماني
مامان نازدونه ها
3 خرداد 91 10:40
حال آریا جون ما ومادرش چطوره خوبن الحمدلله؟


مرسي عزيزم كه اينقدر به يادموني
وحیده مامان پارسا
3 خرداد 91 11:48
مبارک باشه مستقل شدن گل پسر دوست داشتنی....دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
راستی چرا مشاور گفت باید جدا بشه؟دلیل خاصی داشت ؟


به خاطر اينكه آريا خيلي به من وابسته شده و از كنار من جم نمي خوره حتي وقتي مي خواد حرفي به كسي بزنه مي گه مامان بهش بگو مشاور مي گفت از اول بايد جدا مي خوابوندينش مادرا هميشه اين اشتباهو مي كنن
مامان دیانا
3 خرداد 91 12:15
سلام عزیزم خوبی؟
امیدوارم این پروسه برای شما و آریا سخت نباشه
من که همچنان با دیانا در گیرم


واي ماماني نگو كه داغ دلم تازه شد ما همچنان شبا با آريا درگيرم يا باي توي تختش برم بخوابم يا پايين تختش بشينم تا خوابش ببره
سیدمهدی
3 خرداد 91 17:44
سرنمیزنی؟؟؟؟
فرشته مامان امین رضا
4 خرداد 91 22:38
سلام عزیزم

آدرس وبلاگم عوض شده باآدرس جدیداومدم لان یکماهی هست عوض شده.لطفااصلاحش کن


عزيزم آدرس جديده وبلاگتو برام تايپ كن چون از اين كامنتات وارد نمي شه
دایی بنی جون
5 خرداد 91 15:43
سلام سلام
الهی آریا جان عادت می کنی چون پارسایی هم عادت کرد و تازه شب ها بلند میشه شیطونی می کنه
پست خیلی زیبایی بود و پر از احساس
خیلی وقته خبری از شما نیست به وبلاگ پارسایی سر نمی زنید؟؟؟؟
____________@__@@_____@
____________@@_@__@_____@
___________@@@_____@@___@@@@@
__________@@@@______@@_@____@@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@@______@_@
_________@@@@_______@_______@
_________@@@@@_____@_______@
__________@@@@@____@______@
___________@@@@@@@______@
__@@@_________@@@@@_@
@@@@@@@________@@_____
_@@@@@@@_______@_____
__@@@@@@_______@@_____
___@@_____@_____@_____
____@______@____@_____@_@@
_______@@@@_@__@@_@_@@@@@
_____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@
____@@@@@@@__@@______@@@@@
____@@@@@_____@_________@@@
____@@_________@__________@
_____@_________@_____
_______________@_____
____________@_@_____
_____________@@_@_____
______________@@_____
______________@_____ما آپیــــــــــــــــــــــــــــم


باوركنين ما كسي رو فراموش نمي كنيم دليلش فقط گرفتاريه
مامان نیایش
5 خرداد 91 23:15
مبارک باشه پسر گل مستقل شنت و جدا خوابیدنت ما شا الله مردی شدی برای خودت ولی مامانی خیلی سخته من هم همش هر شبی که دستم توی دست نیایش هست و خوابم میبره با خودم میگم فکر میکنم یه روزی اگه نیایش هم بخواد جدا بخوابه من نمیتونم و تا صبح خوابم نمیبره به هر حال ایشالا که این مرحله هم به آسونی برای دوتاتون بگذره و خدا همیشه نگه داره پسر گلت باشه


مرسي عزيزم واقعا" كه خيلي سخته من فكر مي كنم بيشتر براي مامانا سخته تا بچه ها من كه هنوز درگيري دارم موقع خواب با آريا