اولين خواب تنهايي
سلام عشقه مامان اولين شب مستقليتو بهت تبريك مي گم البته براي ماماني خيلي خيلي خيلي سخت بود ديروز شروع كردم به آماده كردنت كه آريا قراره از امشب توي اتاقه خودش تنها بخوابه تو هم قبول مي كردي و از اين قضيه خوشحال بودي ولي وقتي به پاي عمل رسيد و ديدي ما از اتاقت كوچ كرديم به پذيرايي و تو قراره واقعا" تنها بخوابي لب و لوچتو جمع كردي و با بغض گفتي (من تنها بخوابم بدونه تو) نمي دوني با اين حرفت چه حالي داشتم از بغضت بغضم گرفته بود ولي با لبخند بهت گفتم آره ديگه عزيزم ديگه بزرگ شدي مرد شدي اگه تنها بخوابي فردا برات يه جايزه هم مي گيرم ولي تو همچنان كه بغض كرده بودي و هر از چندگاهي هم از چشماي خوشگلت اشك مي اومد گفتي (آخه من دسته مامانم مي خوام من بدون تو نمي تونم بخوابم) كه اينجا بود كه منم دچار ترديد شدم كه نكنه من دارم زود اقدام مي كنم براي جدا كردنت از خودمون، نمي دوني ماماني چقدر ناراحت بودم اشكات با دلم چكار مي كرد هرقطره اشكه خوشگلت مثله خنجري بر دله ماماني بود ولي باز با لبخند ساختگيم بهت گفتم من كه جايي نمي رم پيش تو مي شينم تا تو خوابت ببره بعد مي رم توي جاي خودم تو هم قبول كردي وقتي توي تختت گذاشتم چنان محكم دستم رو گرفته بودي توي بغلت كه هركي اونجا بود فكر مي كرد مي خوان من و تورو براي هميشه از هم جدا كنن چشماتم محكم بهم فشار مي دادي كه مثلا"خوابي و همونطوري دست من توي بغلت بود و من با موهات بازي مي كردم و قربون صدقت مي رفتم ولي از درون باور كن كه داغون بودم عزيزم نمي دونم اون احساسي كه اون لحظه داشتم و چطوري برات بيان كنم كه توي اون لحظه ها كه تو چشماتو محكم بسته بودي و دست منو محكم توي بغلت گرفته بودي و با هر تكان من زير چشمي نگاه مي كردي و از بودن من در كنارت مطمئن مي شدي من چه كشيدم با خودم توي جنگ بودم كه بيخيال شم و بزارم بعدا" اينكارو شروع كنم ولي بعد مي گفتم براي خودت بهتره زودتر مستقل مي شي چون مشاوره اي هم كه باري تو مي رم بهم گفته بود هرچه زودتر سعي كن جاي خوابتونو از هم جدا كنين بغض توي گلوم راه باز كرد و تبديل به قطرات اشك شد و اين باعث شد كه از التهابه درونم كاسته بشه تا ساعت يك كنارت نشستم تا خوابت ببره وقتي كه خوابت برده بود خيلي يواش دستمو از دستت در آوردم و يه بوس از پيشونيت يكي از لپت و همينطوري بوسه بود كه به صورت خوشگل و معصومت مي زدم نمي دونم اينكار چرا اينقدر برام سخت بود انگار نه كه هردومون توي يه خونه ايم و باز هم قراره هم و ببينيم توي درگاهيه در دوباره بهت نگاه كردم كه مثل فرشته ها خوابيده بودي و فكرم رفت پيشه اون مادرايي كه يه جورايي از بچه هاشون جدا مي شن و از خدا خواستم به هر مادري كه به هر نوبه اي بچش ازش جدا مي شه صبر بده و خدارو به خاطر بودن تو در كنارم شكر كردم. براي اينكه اگه نصف شب بيدار شدي و از تنهايي نترسي جاي خودمو روبروي اتاقت انداختم كه چشمت منو ببينه ولي ماماني نمي دوني كه بعد از به خواب رفتنه تو دل من باز پريشون بود و تا آروم شدنش خيلي طول كشيد و من خيلي بعد از تو بخواب رفتم خلاصه اينكه ديشب اولين شب تنها خوابيدنت توي اتاقت بود كه با تمام سختيهاش براي دوتامون گذشت اميدوارم اين حسي كه ديشب به سراغم اومده بود امشب و شباي ديگه تكرار نشه از صبح با خودم مي گم يعني امشب هم مثل ديشب سخت مي گذره يا نه.........
با تمام وجود عاشقتم
عاشق اينم كه تمام ثانيه ثانيه عمرم با تو ،عطر نفسهاي تو ،و ضربان قلب تو ميگذره
عاشق مهربونياتم
دوستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت دارم عزيزيم