گردش آريا با دايي عابدين
ديروز ماماني دايي عابدين اومد مهد كودك دنبالت بعدوقتي اومدين خونه لباساتو عوض كردم لباس راحت تر تنت كردم (چون هروقت با دايي مي ري بيرون وقتي بر مي گردين سرتا پات خاكيه مي برتت هركاري دلت مي خواد بكني تو هم كم نمي زاري تا جايي كه جا داره كارايي رو كه دوست داري انجام مي دي) تا بادايي برين بيرون دوري بزنين تا ساعت نه شب بيرون بودين وقتي برگشتين دايي عابدين رو حسابي خسته كرده بودي و حسابي هم براي خودت خريد كرده بودي دايي تعريف مي كرد كه اول رفتي بستني فروشي بستني خواستيبعد در حين ادامه گردشتون سي دي فروشي ديدي رفتي كلي براي خودت كارتون خريدي تازه بيشترشون هم تكراري بود و داشتيشون بعد از اون رفتي سمت ذرت مكزيكي آخه خيلي دوست داري موقع برگشت هم رفتي داخل اسباب بازي فروشي براي خودت خريد كردي دايي عابدين مي گفت توي اسباب بازي فروشي هي اسباب بازي انتخابيتو عوض مي كردي تا اخر سر به يه تفنگ راضي شدي خلاصه اينكه وقت برگشت به دايي گفتي (بريم خونه بابا بكشم) دايي گفته ديگه كي رو بكوشيم گفتي(تو هم بكشم) دايي گفته مامانم بكشيم تو گل مامان گفتي (نه مامان نكشيم دوستش دارم)الهي قربون پسر مهربونم بشم بعد از شام هم مهندسيتو گل كرده بود با بابايي و دايي عابدين افتادين به جون موتور شارژيت كه زيرپاييش شكسته بود اونو درست كردن تو هم اون وسط براي خودت داشتي تعميرات مي كردي مي گفتي (مامان ببين درست مي كنم ) حسابي ديگه خسته شده بودي شبم از بس هله هوله خورده بودي با مريضي كه داشتي كلي دارو خوردي اينقدر خسته بودي داشتي چرت مي زدي بازم داشتي براي خواب مقاومت مي كردي تا اينكه خوابيدي.
اين عكس و موقع بيرون رفتن بادايي ازت انداختم موقع رفتن گفتي (مامان اندكم بده) منم عينكتو دادم بعد دايي عابدين صدام كرد گفت بيا پسرتو ببين چه كلاسي گذاشته عينكشو كجا گذاشته وقتي اومدم ببينم چكار كردي مگه با كمال تعجب ديدم عينكتو ردي بالاي سرت كلي خنديديم از اين حركتت من فكر كردم دايي برات عينكو گذاشته روي سرت وقتي ازت پرسيدم گفتي (نه خودم اينجا گذاشتم قشنگ بشه)
اينم عكس آريا با تفنگش