آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

آريا فروشنده مي شود

1390/4/27 11:01
نویسنده : مامان معصومه
778 بازدید
اشتراک گذاری

عيد منجي عالم بشريت رو به تمامي دوستان تبريك مي گم (عيد همگي مبارك)

 

شنبه شب براي خودت مغازه اسباب بازي فروشي راه اندازي كردي تو شدي فروشنده دايي عابدين هم مامان و خريدار ولي وقتي تنها مي اومد خريد تو مي گفتي(برو ني ني بيار) اينجا بود كه بابايي هم مي شد ني ني تا ساعت دوازده شب داشتي اين بازي رو مي كردي ديگه همه خسته شده بوديم الي تو جالب اينجا بود كه وقتي يه اسباب بازي ازت مي خواستيم بخريم قيمتشو كه مي پرسيديم تو مي گفتي(سه تومن) البته اين قيمت تموم اسباب بازيهات بود قربونت برم از بس ارزون فروشي وقتي هم اسباب بازي رو مي خريديم تو مي گفتي(ادش آطري بندازم) بعد خيلي بامزه ادا در مي آوردي كه داري باطري مي اندازي بعد امتحان مي كردي اونوقت جنس سالم تحويل خريدار مي دادي شبم ساعت دو نصف شب بود خوابت برد البته به گفته بابايي چون من زودتر خوابم برده بود.

 

يكشنبه:جديدا" نمي دونم ماماني چرا اينقدر بلا سرت مي ياد. صبح با دايي عابدين و بابايي با موتورت رفتين بازي كلي بازي كردين وقتي برگشتي طبق معمول كه با دايي بيرون مي ري خاكي بود (چون هميشه مي برتت خاك بازي) بعد استخرتو باد كردين و با دايي رفتين حموم درست دو ساعت توي حمام بودي وقتي اومدي بيرون دست و پات چروك چروك شده بود تو هم غر مي زدي كه (چرا دستم اينجوري شده) عصري داشتي با چادرت بازي مي كردي بعد يكي از ستون هاي چادرتو درآورده بودي داشتي مي كشيدي كه پات گيركرد به پاي بابايي خوردي زمين ستونه خورد به چشمت و گريت بلند شد منم ترسيدم كه نكنه رفته توي چشمت بردم صورتت و آب زدم ديدم خورده كنار چشمت و پاره كرده و داره خون مي ياد خدا رحم كرد توي چشمت نرفت بغلت كردم همونطور كه دستمال گذاشته بودم روي زخمت تا ديگه خون نياد تو هم توي بغلم خوابت برد ساعت هشت شب بود شامم نخورده بودي ولي چون ظهر نخوابيده بودي زود خوابت برد كنار چشمتم زخم شد تا صبح هم بيدار نشدي. منم خيلي از اين اتفاق ناراحت بودم البته ناگفته نماند يه كوچولو سر بابايي داد زدم كه پاشو دراز كرده بود و باعث خوردن زمين تو شد.نمي دونم چرا تازگي ها اينقدر بلا سرت مي ياد چيكار كنم.

 

اينم يكسري عكس از گل پسرم

اينم عكس مغازه آريا بچم فروشنده با خدايي و جنساش همه ارزونه

فروشنده با خدا

قربونش برم

اينجا هم منتظر دايي تا برين بيرون

موتورسوار مامان

اينجا هم با استخرت رفتي حموم البته حموم ما كوچيكه و استخرتو به زور جا داديم توش

آريا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان هانیه سادات
27 تیر 90 11:51
خاله فدات. خدا رحم کرده بهش. نمیدونم اعتقاد داری یا نه .من که میخوام خدا بخواد واسه هانیه گوسفند عقیقه کنم.بلا رو ازش دور میکنه. انشاالله گل پسرم همیشه سالم و سلامت باشه.


مرسي خاله جون من به پيشنهاد شما قرار اينكارو بكنم
مامان حسین
27 تیر 90 12:26
helia & sara
27 تیر 90 12:45
چقدر آپ کردین ما نبودیم بوسسسسسسسسس عکسا خیلی بامزه بود.
مامان نازدونه ها
27 تیر 90 14:04
انشالا بلا از کاسب کوچولومون دوره به بابایی بگین بیشتر مراقبش باشه
جنسها اگه اتیکت داشت برا خرید کردن راحتتر بودیم


خاله اتيكت نمي خواد همه قيمتا سه تومنه
پرستو
27 تیر 90 15:14
خاله قربونت برم من چرا اينقدر برات اتفاق مي افتهماماني توروخدا مواظب گلمون باش آخه قربونت برم با اون ژشسته مغازه داريت
مهشيد
27 تیر 90 15:15
اي جانممممممممممم چه پسمليه ماماني براي پسرمون صدقه بده اينقدر كه نازه چشم مي خوره خاله جنساتو اينقدر ارزون مي دي ضرر مي كني ها
مامان شازده کوچولو
27 تیر 90 16:01
سلام آریا جونم خوبی شیرین زبون خاله الهی بگردم چرا شما وروجکها اینقدر خودتون رو زخمی میکنید ، مواظب خودت باش نی نی جونم
نمایندگی بیمه سامان
27 تیر 90 19:30
سلام دوست گرامی. حالتون چطوره؟گل پسرتون چطوره؟خیلی خوش سلیقه اید. با مطالب جدید منتطرتونم. متشکرم.


مرسي ممنون كه به ما سر مي زني
میثم
27 تیر 90 21:05
جای خالیشو من میگم: از خوشگلی تا نداره مرسی داداسی، حسابی شرمندم میکنی مرسی عیدت مبارک عزیییزم نه بخاطر صرفه جویی منم دوست دارم قربونت برم
میثم
27 تیر 90 21:11
ای جونم باطری مینداخت
شاید مسگفت 3 میلیون
اسفند دود کن بچموووووووو
اون تو شیشه کیه؟ تو عکس مغازه؟ تویی یا بابایی؟
من اون بالش رو مبلو میخوام، چند؟
تو حمومه؟ حرفیه عکس میگیری ها
دوکست دارم داداشی


نه منم نه بابايي دايي عابدينه
اون فروشي نيست
چه كنيم ديگه ما اينيم
ما هم دسكت داريمممممممممممX


بابا محسن
28 تیر 90 8:47
بی زحمت آدرس مغازه را بدین با چندتا کامیون بیایم جنس ببریم !
بابائی دیگه پاتو دراز نکنی ! چه معنی داره مرد تو خونه خودش پاشو دراز کنه !!!!


واقعا"
مامان رها
28 تیر 90 9:06
سلام بر فروشنده منصف و مامانی خوبش عزیزم خیلی ناراحت شدم که کنار چشمت زخم شده الهی هرچه زودتر خوب بشه مامانش مدام چربش کن تا زودی خوب بشه


باشه چشم
مامان آبتین
28 تیر 90 9:22
برای گل پسر ما
راما
28 تیر 90 9:35
مونا مامان گلسا
28 تیر 90 11:08
الهی عزیزم خیلی بابته این اتفاق ناراحت شدم و خدا رو شکر بخیر گذشت و مشکلی واسه چشمه گلم پیش نیومد.
کوچولوی ناز بیشتر مواضبه خودت باش


چشم خاله جون
مریم
28 تیر 90 11:36
سلام عزیزم عید شما هم مبارک
کاش همه فروشنده ها با خدا و با انصاف بودند
قربونت بشه خاله با اون تیپ های خوشگلت ولی عزیز دلم چرا مراقب نیستی خوشگل
خدا رو شکر که به خیر گذشته براش اسپند دود کن و صدقه بده خانومی
چه موتور قشنگی داری آفرین به مامان و بابای خوب که همه چی برات خریدند


چشم خاله جون
مامان و بابا همه چي برام مي خرن ولي اين موتورو دايي عابدينم براي عيدي برام خريد
مامان رها
28 تیر 90 13:10
سلام گلم کد رها برای شرکت در مسابقه نی نی شگفت انگیز 27 است اگه رای بدید خوشحال میشیم


من به رها جون راي دادم
سمیرا مامان سپهر
29 تیر 90 11:26
بازم خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد


خدا بهمون رحم كرد خاله جون
مامان حسني
1 مرداد 90 9:35
سلام پس ماهم ايندفعه اگه خواستيم براي حسني اسباب بازي بخريم بيام مغزه آقا اريا
مامان جونش براي گل پسرتون اسفنددودكنيد ضمنا تاحالا براش گوسفندعقيقه كردين ؟


نه ولي قراره اينكارو بكنيم
نسرین مامان هلیا
2 مرداد 90 14:03
مهرانه مامان مهرسا
9 مرداد 90 8:47
چه اسباب بازيهاي خوشگلي داري ؟ موتورت رو مي فروشي؟


مرسي خاله جون موتور هم قابل نداره