آريا فروشنده مي شود
عيد منجي عالم بشريت رو به تمامي دوستان تبريك مي گم (عيد همگي مبارك)
شنبه شب براي خودت مغازه اسباب بازي فروشي راه اندازي كردي تو شدي فروشنده دايي عابدين هم مامان و خريدار ولي وقتي تنها مي اومد خريد تو مي گفتي(برو ني ني بيار) اينجا بود كه بابايي هم مي شد ني ني تا ساعت دوازده شب داشتي اين بازي رو مي كردي ديگه همه خسته شده بوديم الي تو جالب اينجا بود كه وقتي يه اسباب بازي ازت مي خواستيم بخريم قيمتشو كه مي پرسيديم تو مي گفتي(سه تومن) البته اين قيمت تموم اسباب بازيهات بود قربونت برم از بس ارزون فروشي وقتي هم اسباب بازي رو مي خريديم تو مي گفتي(ادش آطري بندازم) بعد خيلي بامزه ادا در مي آوردي كه داري باطري مي اندازي بعد امتحان مي كردي اونوقت جنس سالم تحويل خريدار مي دادي شبم ساعت دو نصف شب بود خوابت برد البته به گفته بابايي چون من زودتر خوابم برده بود.
يكشنبه:جديدا" نمي دونم ماماني چرا اينقدر بلا سرت مي ياد. صبح با دايي عابدين و بابايي با موتورت رفتين بازي كلي بازي كردين وقتي برگشتي طبق معمول كه با دايي بيرون مي ري خاكي بود (چون هميشه مي برتت خاك بازي) بعد استخرتو باد كردين و با دايي رفتين حموم درست دو ساعت توي حمام بودي وقتي اومدي بيرون دست و پات چروك چروك شده بود تو هم غر مي زدي كه (چرا دستم اينجوري شده) عصري داشتي با چادرت بازي مي كردي بعد يكي از ستون هاي چادرتو درآورده بودي داشتي مي كشيدي كه پات گيركرد به پاي بابايي خوردي زمين ستونه خورد به چشمت و گريت بلند شد منم ترسيدم كه نكنه رفته توي چشمت بردم صورتت و آب زدم ديدم خورده كنار چشمت و پاره كرده و داره خون مي ياد خدا رحم كرد توي چشمت نرفت بغلت كردم همونطور كه دستمال گذاشته بودم روي زخمت تا ديگه خون نياد تو هم توي بغلم خوابت برد ساعت هشت شب بود شامم نخورده بودي ولي چون ظهر نخوابيده بودي زود خوابت برد كنار چشمتم زخم شد تا صبح هم بيدار نشدي. منم خيلي از اين اتفاق ناراحت بودم البته ناگفته نماند يه كوچولو سر بابايي داد زدم كه پاشو دراز كرده بود و باعث خوردن زمين تو شد.نمي دونم چرا تازگي ها اينقدر بلا سرت مي ياد چيكار كنم.
اينم عكس مغازه آريا بچم فروشنده با خدايي و جنساش همه ارزونه
اينجا هم منتظر دايي تا برين بيرون
اينجا هم با استخرت رفتي حموم البته حموم ما كوچيكه و استخرتو به زور جا داديم توش