آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

شربت نخوردن آريا و عصبانيت مامان

1390/4/29 11:54
نویسنده : مامان معصومه
854 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز كه مهد اومدم دنبالت جايزتو گرفته بودي خوشحالو خندان اومدي گفتي(ماماني پسراوبي بودم آله مژگان آيزه داده) بعد مربيتون اومد بهم گفت كه توي مهد تب داشتي اون ها هم پاشويت كرده بودن براي همين از همون طرف راهي دكتر شديم كه تو وقتي فهميديم مي خوايم بريم دكتر همش مي گفتي (من عريض نيستم نريم دوكتر) منم براي اينكه بهونت كم تر بشه گفتم وودي و باس كه جايزه گرفتي مريضن اونارو مي خوايم ببريم دكتر توي مطب دكتر هم همش داشتي از ووديت مي پرسيدي(وودي اوجات درد ايكنه آلا داري) وودي كجات درد مي كنه بالا داري تا اينكه نوبت ما شد و از اونجا كه تو از دكتر مي ترسي موقع معاينه همش گريه كردي كارمون كه تموم شد داروهاتو گرفتيم و رفتيم سمت خونه دوباره طبق معمول سر كوچه رفتي براي خودت خريد بستني، وقتي وارد پاركينگ شديم تو شروع كردي گريه كه سك سك مي خوام منم براي اينكه بد عادت نشي كه هرچي رو با گريه بخواي گفتم از سك سك خبري نيست نمي دوني چه گريه اي مي كردي و بالا پاييني مي پريدي دلم برات سوخته بود ولي جلوي خودمو خيلي گرفتم كه حرفتو گوش ندم تو هم وقتي ديدي واقعا" از سك سك خبري نيست و مامان داره مي ره خونه خودت دنبالم راه افتادي.توي خونه يكمي بي حال بودي بيشتر با وودي و باست بازي مي كردي يا كارتون مي ديدي ولي چشمت روز بد نبينه كه ساعت رسيد به وقت شربتت البته نمي دونم چرا اينجوري كردي تو هيچ وقت موقع دارو خوردن اينكارو نمي كردي موقعي كه برات شربتتو آوردم شروع كردي گريه كه (اربت نيخورم) منم هركاري مي كردم زورم بهت نمي رسيد دستتو گرفته بودي جلو دهنت و گريه مي كردي كه نمي خورم نمي دونم چطوري زورتم اونقدر زياد شده بود كه هيچجوري حريفت نمي شدم اينجا بود كه من بعد از يكساعت كل كل كردن با تو عصباني شدم و دوتا كتكت زدم ولي باز تو كوتاه نيومدي از بس كه لجبازي آخر سر به بابايي گفتم سرنگ آمپول  آورد شربت و ريختم توي سرنگ بهت گفتم پس بخواب آمپولت بزنم تو هم تا سرنگو دستم ديدي زود دستتو از روي دهنت برداشتي گفتي (آمممپول نه اربت ايخورم) اينجا بود كه من موفق شدم البته اينكار دير به ذهنم رسيد وگرنه كتكه رو نمي خوردي اما بعد از اين ماجرا بود كه از كتكي بهت زدم عذاب وجدان گرفتم خودم نشستم گريه كردم كه چرا عصباني شدم و زدمت نمي دونم واقعا" يه لحظه بعد از يكساعت تلاش بدجوري عصباني شدم خلاصه اينكه ماماني و براي اون كته ببخش البته يه خورده خودت مقصر بودي نمي دونم چرا اونجوري كردي تا بحال سابقه نداشت.

 

و اما به روايت تصوير

اين جايزته كه از مهد كودك گرفتي كه تا رسيديم خونه از اونجايي كه عادت كردي گفتي(مامان ازم اتس بندازه)البته بستني به دست

گا مامان

بعد يادت افتاد كه خودتم باس و وودي داري گفتي اونارو هم برات بيارم براي خودت چون كوچولوتر بود شدن ني ني بعد اونايي كه جايزه گرفتي به علت بزرگي شدن باباشون

گل مامان

اين عكس هم بعد از اينكه با كلي داد و بيداد و دعوا شربتتو بهت دادم خوردي و دچار عذاب وجدان شدم و گريه كردم اومدي بغل دهنتو گرفتي مي گي (مامان ديه اربت نده اخورم باشه) منم گفتم اگه شربت نخوري خوب نمي شي مجبوريم باز بريم دكتر بعد گرفتمت بغلم كلي بوست كردم تا جبران دعواهامو كرده باشم و خداروشكر از اونجايي كه تو مهربون فراموش كردي و بغلم كردي گفتي(ماماني دوستت دارم) و اينجا بود كه من شرمنده تر شدم و بغض كردمبابايي هم دعوام كرد كه حقته چرا كتكش زدي كه حالا پشيمون بشي ولي واقعا" دست خودم نبود يه لحظه خيلي عصباني شدم درك كنيد ديگه

عزيز مامانتصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

و اما باز براي دل ماماني

عشق مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

helia & sara
29 تیر 90 13:02
قربونش برم خیلی مواظب باش عزیزم ویروس دوباره زیاد شده یکی هم بچه ها عرق میکنن وبعد کولر و بعد ........
انشااله که زود خوب بشه بوسسسسسسسسس


چشم خاله مهربونم
خاله جون چرا سايتت فيلتره ؟؟؟؟؟؟
مامان آبتین
29 تیر 90 13:25
الهی پسر نازنازی ، ایشالله همیشه سرحال و شاد باشی. آریا جون می دونه اگه گاهی مامان دعوا می کنه به خاطر خود آریا جونه و از دوست داشتن زیادیه.
پرستو
29 تیر 90 14:12
الهي خاله قربونت برم ماماني چطور دلت اومد بچمونو بزني گناه داره عزيزم
مهشيد
29 تیر 90 14:13
خاله شربت كه بد نيست بخاطرش اينقدر هم خودت و اذيت كردي هم مامانو عصباني كردي مجبور شد بزندت بعدشم بشينه گريه كنه بوسسسسسسسسسسس براي پسر خوشگلم
مامان حسین
29 تیر 90 15:02
سلام اریا جونم چرا داروتو نمیخوری خاله؟؟؟ داروهاتو بخور تا زود زود خوب بشی.
مامان راشین
29 تیر 90 16:31
سلام خاله.مرسی از تبریکتون.

پسر گلی دارین.خوشحال میشم از دوستانتون باشم ولینکمون کنید.
با اجازتون من شمارو لینک کردم.


منم با افتخار لينكتون كردم
مامان هانیه سادات
29 تیر 90 16:49
سلام.مامان جون تو رو خدا دیگه آریای منو کتک نزن. من هم یه بار یه کوچولو هانیه رو کتک زدم. بعدش کلی گریه کردم.
راستی خوشحالم داری می یای مشهد. بی صبرانه منتظرم. راستی کدوم شهر زندگی میکنید؟


ما كرج زندگي مي كنيم خاله جون
مبین فرفری
29 تیر 90 17:09
سلام خاله جون به منم رای میدید کد162
نمایندگی بیمه سامان
30 تیر 90 2:15
سلام.هلو تب بچه رو میاره پایین.
سيدمهدي
30 تیر 90 7:30
♥[♥ سلام. بر قلبهاي آرام مادارن. ببين چقدر گل برات آوردم . حالا پس به وبلاگ آپ شدم مياي؟ ♥♥[♥.
بابا
30 تیر 90 12:49
چطور دلتون اومد .... هنوز خیلی کوچولو اند ... البته کاملا اوضاع را تصور کردم و بخصوص پشیمونی زودهنگام شما را ! سعی کنید به اعصابتان مسلط باشید . توی این مواقع از بابائی کمک بگیرید


واقعا" خودم متوجه نشدم توي عصبانيت چه كردم ولي ديگه موقع عصبانيتم خودمو كنترل مي كنم
چرا سايتتون فيلتره؟؟؟؟
مادر نیایش کتاب آفرینش
30 تیر 90 13:16
سلام آریا جونم .
من هم بهت رای دادم عزیز خاله .
دوست داریم ، من و نیایش .
میدونم که در آینده ای نزدیک یه مهندس مکانیک خوب می شی .


مرسي خاله جونم من و مامانم هم شماو نيايش جون و دوست داريم
نمایندگی بیمه سامان
30 تیر 90 16:05
سلام.خوبیییییییییید؟
مامان ماهان عشق ماشین
30 تیر 90 18:34
آخی.الهییییییییییییییی.مامان اینقدر خودتو نخور.برای منم پیش اومده.آریا جون ایشالا بزرگ شد و اینهمه محبت رو دید این کوچولو رو هم که باز از سر محبت و دلسوزی بوده فراموش میکنه.
آربا جون چشمت چی شده؟


چشمم خاله پام گير كرد به پاي بابايي اسباب بازيم خورد توي چشمم
مامان قندعسل
31 تیر 90 0:08
اخی...معصومه جون ناراحت نباش پیش میاد دیگه ایشالله اولین بار و اخرین بار بودهباید از خدا صبر بخواهیم که بتونیم همچین موقع ها بر اعصابمون مسلط باشیم
تینا بیدی
31 تیر 90 5:45
خدا نکنه آریا جونم بد حال شه. ان شالله که زودی خوب خوب شی گلکم. معصومه جون می دونم لجبازی بچه ها چقد حرص در آوره و ممکنه مامانا رو از کوره در ببره عیب نداره بزرگ می شه یادش می ره.
سيدمهدي
31 تیر 90 5:49
♥(¯`´•.¸(¯`´•.¸ ________ღ♥ღ_________ ¸.•´´¯)¸.•´´¯)♥ ♥---==♥_ •*•۩▓۩▬►♥ آپـــــــــمممم مخاطب قـشنــــــگـم ♥◄▬۩▓۩ـ•*•_♥=--♥ ♥(_¸.•´´(_¸.•´´ ¯¯¯¯¯¯¯¯ღ♥ღ¯¯¯¯¯¯¯¯¯ `´•.¸_) ´´•.¸_)♥
سمیرا مامان سپهر
31 تیر 90 14:08
بیشتر بچه ها همین طورن جوش نزن
مامان محمدجوادگل
31 تیر 90 15:35
سلام عزيزم انشالا كه هميشه سالم و سلامت باشي و مامانت رو عصباني نكني از دور مي بوسمت اميدوارم هر چه زودتر خوب بشي
اعظم مامان سپهر
1 مرداد 90 8:41
الهي فدش بشم جايزش مباركه
خب دوست نداره ارين بخوره چيكارش داري عزيزم
امان از دست اين مامانا
روايت تصوير خيلي قشنگ بود
ما برگشتيم


خيلي خوشحاليم برگشتين چون دلمون براتون تنگ شده بود
مامان کیمیا
1 مرداد 90 9:10
الهی من فدای تو نبینم مریض بشی خیلی ناراحت شدم
ان شا اله زودی خوب بشی .

ولی از دست مامانت ناراحتم چرا کتک ؟؟؟؟البته عذاب وجدان بعدش حسابی حال مامان را خراب کرده .
عکاست هم خیلی مثل خودت خوشگلند
بای


دست خودم نبود خاله آخه عصبانيم كرده بود ولي سعي مي كنم خودمو كنترل كنم
مامان هانیه سادات
1 مرداد 90 9:45
سلام عزیز دلم. کم پیدا شدی. دلم واست یه ذره شده. تو رو خدا زودتر بیا و عکسای جدید واسم بذار.
مامان حسني
1 مرداد 90 9:45
سلام بالاخره به پست آخررسيدم الهي آرياجونم ديگه مريض نشه مامان جونش پيش ميادديگه ناراحت نباش بچه ها زود فراموش ميكنن
شهرزاد ، مامان نگار
1 مرداد 90 11:36
چه پسر خوشملي چه عكسايي
مامان مرجان
1 مرداد 90 12:13
عزیزم خیلی وب خوشگلی داری ! توررو خدا قول بده دیگه اریا رو نزنی! میدونم مامان خیلی خوبی هستی اما باید همیشه خودمونو کنترل کنیم
آخه بچه ها درنگاه آبی آسمان فرشته اند!
خوشحال میشیم به وب ما هم سر بزنین!


باشه چشم سعي مي كنم ديگه كتك نزنمش
مي دونم عزيزم
هركاري كردم نتونستم توي سايتت برم چرا فيلتر بود؟؟؟
متین وروجک
1 مرداد 90 13:13
قربون اون شیرین زبونیش عجب پسر نانازی خدا حفظش کنه الهی
مامان نائیریکا
1 مرداد 90 14:50
عزیزم اربت بخور تا خوب بشی
مامان محمدجوادگل
1 مرداد 90 16:20
سلام پيام قبلي مال من بود. حواسم نبود بدون اسم فرستادمش.
سيدمهدي
2 مرداد 90 6:38
__$$ _$$$$ _________€€€€€€€€$ ______€€€€€€€€€€€€€€__ ____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_ ___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_ __€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_ _€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€ €€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€ $$$___$$$___$$$___$$$___$$$ _°_____°______° _____________€سلاممممم _____________€باااااااااااااااااااا _____________€چترررررررررررررررر _____________€.زيرررررررررررررررررر _____________€..باران به اتنظارتممم ____________€€بدو بيا آپمممممممممممم
مادر نیایش کتاب آفرینش
2 مرداد 90 9:44
سلام آریا جون . خوبی خاله ؟
چند روزه که نیستی . رفتی سفر ؟ بی خبر ؟
امیدوارم بهت خوش بگذره . وقتی برگشتی حتما عکس های قشنگت رو برای خاله بگذار که دلم خیلی خیلی برات تنگ شده .
بوس بوس بوس .


سلام خاله جونم نه خاله جون سه شنبه اگه خدا بخواد مي ريم سفر
بابا محسن
3 مرداد 90 11:34
سایت ما که فیلتر نیست ! فکر کنم اشتباهی شده
مامان ماهان
4 مرداد 90 0:40
ای جونم خدا بد نده عزیزم اربتت و بخور تا زود زود خوب بشی عزیزم غصه نخور برای منم پیش میاد بعضی اوقات که عصبانی میشم و داد میزنم
نازنین نرگس نفس مامان
4 مرداد 90 1:33
اخی چه بد که پسر ناز مریض شده بمیرم خاله جون شربت دوست نداشتی مامان کتک زد اخه عزیزم واسه خودت اصرار داشته پسر ناز الهی هیچ وقت مریض نشی