شربت نخوردن آريا و عصبانيت مامان
ديروز كه مهد اومدم دنبالت جايزتو گرفته بودي خوشحالو خندان اومدي گفتي(ماماني پسراوبي بودم آله مژگان آيزه داده) بعد مربيتون اومد بهم گفت كه توي مهد تب داشتي اون ها هم پاشويت كرده بودن براي همين از همون طرف راهي دكتر شديم كه تو وقتي فهميديم مي خوايم بريم دكتر همش مي گفتي (من عريض نيستم نريم دوكتر) منم براي اينكه بهونت كم تر بشه گفتم وودي و باس كه جايزه گرفتي مريضن اونارو مي خوايم ببريم دكتر توي مطب دكتر هم همش داشتي از ووديت مي پرسيدي(وودي اوجات درد ايكنه آلا داري) وودي كجات درد مي كنه بالا داري تا اينكه نوبت ما شد و از اونجا كه تو از دكتر مي ترسي موقع معاينه همش گريه كردي كارمون كه تموم شد داروهاتو گرفتيم و رفتيم سمت خونه دوباره طبق معمول سر كوچه رفتي براي خودت خريد بستني، وقتي وارد پاركينگ شديم تو شروع كردي گريه كه سك سك مي خوام منم براي اينكه بد عادت نشي كه هرچي رو با گريه بخواي گفتم از سك سك خبري نيست نمي دوني چه گريه اي مي كردي و بالا پاييني مي پريدي دلم برات سوخته بود ولي جلوي خودمو خيلي گرفتم كه حرفتو گوش ندم تو هم وقتي ديدي واقعا" از سك سك خبري نيست و مامان داره مي ره خونه خودت دنبالم راه افتادي.توي خونه يكمي بي حال بودي بيشتر با وودي و باست بازي مي كردي يا كارتون مي ديدي ولي چشمت روز بد نبينه كه ساعت رسيد به وقت شربتت البته نمي دونم چرا اينجوري كردي تو هيچ وقت موقع دارو خوردن اينكارو نمي كردي موقعي كه برات شربتتو آوردم شروع كردي گريه كه (اربت نيخورم) منم هركاري مي كردم زورم بهت نمي رسيد دستتو گرفته بودي جلو دهنت و گريه مي كردي كه نمي خورم نمي دونم چطوري زورتم اونقدر زياد شده بود كه هيچجوري حريفت نمي شدم اينجا بود كه من بعد از يكساعت كل كل كردن با تو عصباني شدم و دوتا كتكت زدم ولي باز تو كوتاه نيومدي از بس كه لجبازي آخر سر به بابايي گفتم سرنگ آمپول آورد شربت و ريختم توي سرنگ بهت گفتم پس بخواب آمپولت بزنم تو هم تا سرنگو دستم ديدي زود دستتو از روي دهنت برداشتي گفتي (آمممپول نه اربت ايخورم) اينجا بود كه من موفق شدم البته اينكار دير به ذهنم رسيد وگرنه كتكه رو نمي خوردي اما بعد از اين ماجرا بود كه از كتكي بهت زدم عذاب وجدان گرفتم خودم نشستم گريه كردم كه چرا عصباني شدم و زدمت نمي دونم واقعا" يه لحظه بعد از يكساعت تلاش بدجوري عصباني شدم خلاصه اينكه ماماني و براي اون كته ببخش البته يه خورده خودت مقصر بودي نمي دونم چرا اونجوري كردي تا بحال سابقه نداشت.
و اما به روايت تصوير
اين جايزته كه از مهد كودك گرفتي كه تا رسيديم خونه از اونجايي كه عادت كردي گفتي(مامان ازم اتس بندازه)البته بستني به دست
بعد يادت افتاد كه خودتم باس و وودي داري گفتي اونارو هم برات بيارم براي خودت چون كوچولوتر بود شدن ني ني بعد اونايي كه جايزه گرفتي به علت بزرگي شدن باباشون
اين عكس هم بعد از اينكه با كلي داد و بيداد و دعوا شربتتو بهت دادم خوردي و دچار عذاب وجدان شدم و گريه كردم اومدي بغل دهنتو گرفتي مي گي (مامان ديه اربت نده اخورم باشه) منم گفتم اگه شربت نخوري خوب نمي شي مجبوريم باز بريم دكتر بعد گرفتمت بغلم كلي بوست كردم تا جبران دعواهامو كرده باشم و خداروشكر از اونجايي كه تو مهربون فراموش كردي و بغلم كردي گفتي(ماماني دوستت دارم) و اينجا بود كه من شرمنده تر شدم و بغض كردمبابايي هم دعوام كرد كه حقته چرا كتكش زدي كه حالا پشيمون بشي ولي واقعا" دست خودم نبود يه لحظه خيلي عصباني شدم درك كنيد ديگه
و اما باز براي دل ماماني