آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه سن داره

گل پسر ماماني

آريا و شيطونياش

1390/5/3 13:22
نویسنده : مامان معصومه
3,473 بازدید
اشتراک گذاری

 

تازگي ها ياد گرفتي ماماني وقتي مثلا" دعوات مي كنم هرچي من مي گم تو هم با همون ژشت به من مي گي اينقدر اينكارو مي كني كه من خندم مي گيره و تو هم مي زني زير خنده مثلا" وقتي كه اسباب بازي هاتو مي ريزي و جمع نمي كني منم هرچي بهت مي گم گوش نمي كني و تازه بازم مي خواي بري اسباب بازي بياري من يكم اخم مي كنم و مي گم

من:چرا اسباب بازي هاتو ريختي زمين جمع نمي كني

آريا:عرا اسباب بازيها رو جمع ايكني (چرا اسباب بازي هارو جمع مي كني)

من: براي چي اذيت مي كني مامانو هان

آريا با اخم: براي چي اذيت نمي كني مامان و هان

و اين داستان ادامه داره تا جائيكه من ديگه تحمل نمي كنم و مي زنم زير خنده

 

خاله زهرا اينا پنج شنبه از مسافرت برگشتن و جمعه اومدن خونمون و كلي سوغاتي برامون آورده بودن (دست خاله زهرا درد نكنه) و اما توي اين سوغاتي ها يه چيزي بود كه باب دل تو بود ماماني، حوله بن تن اينقدر از گرفتن اون خوشحال شده بودي كه يه لحظه هم زمين نمي ذاشتيش همش مي گفتي (مامان با بن تن ازم اتس بنداز) و تند تند باهاش ژست مي گرفتي. جمعه با محدثه ديگه كولاك كرده بودين وقتي ديديم صداتون در نمي ياد اومديم ديديم بله توي اتاق آريا چه مي بيني دوتا جوجه ها صندلي گذاشتن زير پاشون هرچي اسباب بازي و كتاب بود ريختن وسط اتاق خودشونم روشون نشستن و دارن بازي مي كنن خاله زهرا دعواتون كرد كه چرا اينكارو كردين اما من گفتم ولشون كن حالا كه دارن باهم بازي مي كنن و اينجوري راحتن بزار خوش باشن (اخه من عادت دارم هر بچه اي مي ياد خونمون اذيتش نكنم و بزارم راحت باشه) عصري هم با خاله اينا رفتيم بيرون شما دوتا شيطونكو برديم خانه بازي و چون  تولد خاله زهرا هم بود براش كيك گرفتيم (خالـــــــــــــــــــــه زهرا جون تولـــــــــــــــــــــدت مبارك) يه جشن كوچولو گرفتيم البته خودمون بوديم ديگه كه خيلي خوشحال شد تو اينقدر ذوق كيك تولد داشتي كه نگو ولي موقع كيك خوردن تو خواب بودي چون خيلي خسته شده بودي.

 

شنبه چون مامان يكم حالم خوب نبود و كسالت داشتم نرفتم سركار تو هم موندي پيشم چون دلم نمي ياد وقتي خودم خونم بزارمت بري مهد كودك چون بابايي مي گفت امروز حالت خوب نيست بزار مي برمش مهد استراحت كن گفتم نه. عصري هم دايي عابدين اومد خونمون برات وسايل دكتر بازي خريده بود تو شدي دكتر دايي شد مريض بعد جالب اينجا بود كه وقتي مي خواستي بهش شربت بدي توي سرنگ آمپول بهش شربت مي دادي درست همون طور كه من به تو شربت مي دم  از ساعت هفت شب كه دايي اومد خونمون باهاش بازي كردي تا ساعت دوازده شب ديگه دايي عابدين از نفس افتاده بود ولي تو هنوز مي خواستي بازي كني كلي هم از بادكنك هاي تولدتم برداشتين باهاش بازي كردين كلي هم تركوندين حالا من مجبورم برم باز براي تولدت بادكنك بخرم شبم ساعت يك و نيم شب خوابيدي .

اينم يك سري عكس از گل پسرم

فكر مي كنين اگه اون بشقاب زير دستت نبود چي مي شد تازه مگه دل مي كندي ازش با خيال راحت كوچولو كوچول داشتي بهش ليس مي زدي

به چي داري نگاه مي كني

آرياآريا

گل مامان

اينم عكس محدثه كه توي مسافرت انداخته بود با لباس محلي البته چند تا ديگه هم بود ولي از روي اونا نتونستم عكس بندازم خاله قربونش برم

عشق خاله

اينم عكست با حوله بن تنت كه خاله زهرا جون از اردبيل برات خريده بود

آريا و بن تن

آريا و بن تن

اينجا هم دوتا جوجه ها توي اتاق آريا (واقعا"‌بايد باهاتون چكار مي كردم)

شيطونكا

قربونشون برم

اين عكسا هم براي روز شنبه كه با دايي عابدين بازي مي كردي

عشق مامان

عزيزم

جيگرتو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان آبتین
2 مرداد 90 10:12
به خوندن شیرین کاریهات عادت کردم ، یه روز که دیر می آیی دلم واست تنگ میشه . گل پسر


مرسي خاله جون مهربون
اعظم مامان سپهر
2 مرداد 90 11:06
اول بگم ما برگشتيم الهي فداي بستني خوردنش چقدرم بااشتها ميخوره دلم خواست منم چشمتون روشن كه خاله زهرا اومد با كلي سوغاتي!! مباركت باشه عزيز دلممممممممم خب ماماني چيزي كه عوض داره گله نداره! چرا بچمو دعواش ميكني
مریم
2 مرداد 90 12:05
سلام خوشگل خاله من که دلم آب شد با بستنی خوردنت عزیز دلم مواظب باش نریزی روی فرش مامانی من که خیلی حساسم برای خوردن شیر کاکائو و بستنی دیانا چه کرده با این اتاق خوش باشین با هم جوجوی خاله
میثم
2 مرداد 90 12:28
آخی الهی، آخرشه مرسی
خب واس من دیه، چند روز دیه چه صیغه ایه
مرسی که خبرم کردی رای بدم
مرسیییییییی هست، از کهکشان بزرگتر هم هست میدونی چیه؟!
اینه که تا نداره، دوستون دارم تا ندارهبه توان n
آریا هم بنده خدا شده سوژه عکاسی تو
داداسی بهم حق میده نمیتونم زیاد بیام
آخه پیاما زیاده نمیتونم تایید کنم
داداسی همیشه بیا


هر كراي كني من بيشتر از تو دوست دارم داداشي خان
مامان هانیه سادات
2 مرداد 90 12:29
خاله فدای شیطنتات.عجب بستنی ای.دهن آدمو آب میندازه. منم میخوام.
مامان ماهان عشق ماشین
2 مرداد 90 13:28
سلام آریا جون.حوله نو مبارک.
خالـــــــــــــــــــــه زهرا جون تولـــــــــــــــــــــدت مبارك
راستی آریا جون خوش به حالت که داییت همیشه باهات بازی میکنه.سلامشو برسون. دایی ماهان هم خیلی دوست داره باهاش بازی کنه ولی راهش دوره.در واقع ما از اونا دور افتادیم.وقتی میریم پیششون همش با هم بازی میکنن.مث بچه ها میشه.


مرسي عزيزم خدا دايي ماهانم براش حفظ كنه
مامان ماهان عشق ماشین
2 مرداد 90 13:31
واااااااااااااااااااااای چقدر این جوجوها تو اون عکس پایینی شبیه هم افتادن.انگار هر دوتاشون آریاست.نکنه اون عکس آریا در لباس دخترا هم همین جوجو بوده؟؟؟!!!!!!!!!!


توي شباهتشون شكي نيست ولي خاله اون واقعا" عكس اريا بوده
مامان کیمیا
2 مرداد 90 14:06
سلام عسل خاله
قربونت برم با این اتاق بهم ریختنت که چه حالی به مامانت دادی
ولی هر هرکار ی بکنی و هرحرفی بزنی همش شیرینه می بوسمت


واقعا" خاله دو ساعت طول كشيد تا هرچيزرو سر جاش گذاشتم
مامان کیمیا
2 مرداد 90 14:12
یک سوال داشتم، قندعسل خاله چندساله است؟


خاله آريا بيست و سوم شهريور سه سالش تموم مي شه مي ره توي چهار سال
مامان نازدونه ها
2 مرداد 90 14:43
انشالا بلا ازت دوره خانومی وتا الان خوب شده باشی رسیدن خواهرتون بخیر وسوغاتیها هم مبارکتون
یه تبریک هم برا خواهر گلت برا تولدش انشالا سالیان سال در کنار همسر ودخترش روزگار بخوشی وسلامتی بگذرونه


مرسي عزيزم
سمیرا مامان سپهر
2 مرداد 90 17:52
mamane amir ali
2 مرداد 90 21:07
salam gol pesari khaleh.che axhayi che nazi mashalah.afarin ke mahd miri va bahoshi.boosssssssssssssssssssss.ta mitoni sheitooni kon ama bahoosh bash.boossssssssssssss
مامان آبتین
3 مرداد 90 8:34
مامان آریا جون ، نظرهای من و آبتین به دستت نمی رسه؟؟؟؟؟؟


چرا عزيزم نظراي پر از محبتتون دستم مي رسه و منم تاييدشون مي كنم
مامان رها
3 مرداد 90 9:57
سلام خاله ببخش نمیتونستم بهتون سر بزنم سرم شلوغ بود جیگرم حوله نو مبارک عزیزم رفتی حموم اومدی باهاش عکس بنداز
helia & sara
3 مرداد 90 12:12
بوس برای آریا خان بن تن زاده ی بن تنیان
مامانش فکر کنم باید عروست هم از دیار بن تن انتخاب کنی


واقعا فكر كنم كارم به اونجا هم بكشه
مامان ماهان
4 مرداد 90 0:42
آریا جون بن تنی حوله ات مبارکهههههههههه خیلی خوشگله دست خاله درد نکنه
نازنین نرگس نفس مامان
4 مرداد 90 1:38
اریا کادوی جدید مبارکه تولد خاله جون مبارکه عجب اتاقی درست کردی بیچاره مامان اریا بن تن بوس بوس
مامان حسني
4 مرداد 90 10:11
ازبستني خوردنش منم هوسم شد نوش جون خاله جانخاله جون يك كم هواي مامان جون را داشته باش اتاقت را كمتربه هم بريزحوله نو وتولدخاله زهرا هم مبارك باشه


مرسي خاله جون
مهرانه مامان مهرسا
9 مرداد 90 9:12
جاي مهرسا تو اون اتاقه خالي


اونوقت چي مي شد
وحیده مامان پارسا
10 مرداد 90 10:04
آخه این وروجک شیطونی نکنه چیکار کنه
پست قبلت رو هم خوندم .مامانا ازین کارها زیاد میکنند.خودت رو سرزنش نکن.خوب ما هم آدمیم عصبانی میشیم


آره به خدا خاله جون عصبانيت كه دست خود آدم نيست