آريا خرابكار
پنج شنبه مشغول كارام بودم ديدم صدايي از آقا پسر خرابكار من در نمي ياد گفتم بزار يه سر بهت بزنم كه وقتي ازت سر صدا در نمي ياد بايد ترسيد وقتي اومدم چي مي ديدي آقا آريا ما رفته بودي سراغ لوازم مامان لاك برداشته بودي اومده بودي براي خودت لاك بزني بشتر به فرش لاك زده بودي اونوقت بود كه ماماني عصباني شدم و حسابي دعوات كردم شانس آوردم زود اومدم خرابكاريتو ديدم چون تازه بود با پدلاك پاكن و پنبه و آستن افتادم به جون فرش تا خرابكاريتو تونستم پاك كنم بعد كه از كار فارغ شدم ديدم رفتي يه گوشه كز كردي و بغض كردي دلم برات سوخت و از اينكه دعوات كردم پشيمون شدم بغلت كردم بوست كردم بعد تو گفتي (مامان برام آك مي زني ) هرچي خواستم بهت حالي كنم لاك براي دخت...
نویسنده :
مامان معصومه
10:35