آريا خرابكار
پنج شنبه مشغول كارام بودم ديدم صدايي از آقا پسر خرابكار من در نمي ياد گفتم بزار يه سر بهت بزنم كه وقتي ازت سر صدا در نمي ياد بايد ترسيد وقتي اومدم چي مي ديدي آقا آريا ما رفته بودي سراغ لوازم مامان لاك برداشته بودي اومده بودي براي خودت لاك بزني بشتر به فرش لاك زده بودي اونوقت بود كه ماماني عصباني شدم و حسابي دعوات كردم شانس آوردم زود اومدم خرابكاريتو ديدم چون تازه بود با پدلاك پاكن و پنبه و آستن افتادم به جون فرش تا خرابكاريتو تونستم پاك كنم بعد كه از كار فارغ شدم ديدم رفتي يه گوشه كز كردي و بغض كردي دلم برات سوخت و از اينكه دعوات كردم پشيمون شدم بغلت كردم بوست كردم بعد تو گفتي (مامان برام آك مي زني ) هرچي خواستم بهت حالي كنم لاك براي دختراست تو حرف خودتو زدي منم براي اينكه از دلت در بيارم برات لاك زدم اينقدر خوشحال شدي بعد به پنج دقيقه نكشيد اومدي گفتي (آكمو پاك كنش)
اينم عكسش
جمعه خاله زهرا اينا اومدن خونمون تو اينقدر خوشحال شدي خوبيش اينه كه با محدثه مي ري بازي مي كنيد كاري هم به ما ندارين رفته بودين توي اتاق خودت داشتين بازي مي كردين براتون ميوه آوردم كه حين بازي بخورين چشمت روز بد نبينه وقتي در اتاق و باز كردم انگار با ميدان جنگ مواجه شدم اينگاري كه توي اتاقت بمب تركونده باشن
تمام وسايلات و از كتابات تا اسباب بازيهات و وسايل ويترنت همه رو ريخته بودين وسط اتاق تازه با لبخند رو كردين به من كه داريم بازي مي كنيم منم با فشار زياد دندون روجيگرم گذاشتم و چيزي بهتون نگفتم گفتم گناه دارين عصر هم با هم ديگه رفتيم بيرون شب كه خاله اينا مي خواستن برن محدثه گريه مي كرد نريم خونمون تو هم گريه مي كردي كه نرن خونشون بعد يه تيكش بامزه بود اونم محدثه با گريه مي گفت آريا هم بياد بعد تو تو بغل بابايي بودي رو كردي به محدثه گفتي (موسسه گريه نكن منم ميام) با خيال راحت تا جلوي در رفتين اما جلوي در هم لحظه سخت جدايي فرارسيد موقع حركت ماشين عمو منصور محدثه از پنجره ماشين آويزون شده بود آريا آريا مي كرد تو هم تو بغل بابايي در حال بيتابي بودي (موسسه موسسه) ميكردي صحنه خيلي دردناك و گريه داري بود اخرم گولت زديم كه عموم منصور رفته آمپول بزنه برمي گرده تا تو راضي شدي بياي بالا.
اينم عكساتو توي خانه بازي البته زياد نذاشتين ازتون عكس بندازم