آريا و احساساتش
ديروز عزيز مامان براي اولين بار وقتي از مهد كودك اومديم خونه تو سراغ تلويزيون نرفتي تا كارتون ببيني براي همين من رفتم سراغ ماهواره تا يه نگاهي بعداز مدت ها به سريال هاش بندازم تو هم رفتي سر گرم بازي كردن شدي داشتم سريال اليسا كانال زمزمه رو نگاه مي كردم كه يه تيكه از سريال جرو بحث سر دوست داشتن بود كه پسره افتاد روي دختره و تند تند گفت كه من عاشقتم اينجا بود كه تو اومدي خودتو انداختي روي شكم من و تند تند گفتي (ماماني آشدتم آشدتم) بعد هم بوسم مي كردي منم هم از خنده داشتم منفجر مي شدم هم از تعجب اينكه چه زود روت تاثير داشت.
شب بعد از افطار اول من نماز خوندم ماماني تو هم ايستادي نگام كردي تا بابايي باهات حرف مي زد مي گفتي (هيس مامان نمازه) بعد از من بابايي داشت نماز مي خوند كه تو چادر نماز مامان و برداشتي رفتي پيش بابا كه الاو بلا بايد چادر سر كني نماز بخوني من بهت گفتم مامان عزيزم بابا كه با چادر نمي تونه نماز بخونه تو گفتي(تو اوندي بابا هم سر كنه اخونه) منم توضيح كه بابا ها چادر سر نمي كنن مامانا بايد چادر سر كنن و نماز بخونن در هين توضيح دادناي من نماز بابايي هم تموم شد و مي خواست جانمازو جمع كنه كه تو زود رفتي جاي بابايي ايستادي گفتي (جمع نكن ايخوام نماز شم) بعد خيلي بامزه ايستادي و نماز خوندي البته نماز تو فقط اقامه و سجده داشت.
شب موقع خواب هم طبق هر شب بغلم كردي و گفتي(ماماني دوست دارم) منم بوست كردم كه منم تورو دوست دارم عزيزم بعد تو با صداي آروم كه مثلا" يواشكي داري بهم مي گي گفتي (بگو آشدتم) گفتم چي مي گي ماماني دوباره با همون ژسته بامزت گفتي(به من بگو آشدتم آشدتم) منم محكم بغلت كردم و گفتم عاشقتم عزيزم .
عكس نماز خوندن آريا