آريا شيطونك
چهارشنبه:چون خاله زهرا افطاري دعوتمون كرده بود تالار مجبور شدم تورو با خودم بيارم اداره كه بعد از اداره بريم خونه خاله زهرا بعد موقع افطار بريم تالار توي اداره كه اينقدر آتيش سوزوندي كه نگو با خودت كلي وسايل بازي آورده بودي ميز خاله رويا چون باز تر بود بساطتو اونجا پهن كرده بودي با ماژيك تمام ميز و دستتو نقاشي كرده بودي توي قفسه كارمندا ماشيناتو چيده بودي ديگه حسابي شيطوني كردي موقع رفتن خونه خاله توي ماشين خوابت برد خاله زهرا جوني باز برات يه موتور بن تن خريده بود (مرسي خاله جون دوست داريم)عصري هم باهم رفتيم موزه حيوانات جالب اينكه اولش از حيوونا مي ترسيدين ولي وقتي بهت گفتم اينا خشك شدن تكون نمي خورن تو گفتي (يعني من نِيخورن) گفتم نه عزيزم تو ترست ريخت ولي محدثه باز مي ترسيدشبم موقع افطار توي سالن تو و محدثه كنار هم نشسته بودين هركي از در مي اومد تو لپ محدثه رو مي كشيد و بوسش مي كرد تو سرك مي كشيدي مي گفتي(منم هستم ها) بعد همه تورو هم بوس مي كردن ديگه ورد زبون همه شده بودين شما دوتا وروجك كه چقدر شبيه همديگه اينشبم رفتيم خونه خاله زهرا مونديم.
پنج شنبه:صبح قبل از اينكه از خواب بيدار بشيم تو زودتر از همه بيدار شده بودي منم خودمو زده بودم به خواب روتو كردي سمت خاله زهرا خيلي يواش مي گفتي(خاله زهرا دوست دارم ها خاله زهرا دوست دارم) بعد اومدي توي بغل من دوباره دراز كشيدي اونجا بود كه از فوران احساس كلي چلوندمت طي روز هم كلي با محدثه بازي كردين تو مي شدي بابا بن تنه محدثه هم مامان بن تن يه عروسكم برداشته بودين ني ني تون شده بود خيلي بامزه به محدثه مي گفتي (تو برو سركار من ني ني ببرم مهد كودك) بازيهاتون همه بيشتر شامل مامان بازي و گردش توي پارك و دكتر بازي و خاله بازي شبم وقتي عمو منصور و بابايي اومدن رفتيم پارك بعد از پاركم ما برگشتيم خونه خودمون.
جمعه:بيشتر با خونه باديت بازي مي كردي البته بازي كه چه عرض كنم خودتو مي زدي به در و ديوارش پرت مي شدين اينور اونور شانس آوردم هنوز توپاي توش و نخريدم وگرنه خونه با توپ يكي مي شد.شبم با بابايي نشستين فوتبال ديدن وقتي گل مي زدن تو مي گفتي(ديدي من گل زدم) بعد بابايي مي گفته آريا آبيته اونوقت در كمال تعجب و بامزگي تو گفتي (نه قرمزته) در صورتيكه تو رنگ آبي و خيلي دوست داري تا به حالم حرفي جلوي تو از قرمزته و آبيته زده نشده بود ولي بابايي هركاري مي كرد تو بگي آبيته تو هم روي حرف خودت بودي و همش مي گفتي(ببين من گل مي زنم قرمزته) شب هم قبل از خواب بردمت مسواك بزني براي اولين بار خمير دندون برات روي مسواك زدم بعد جالب اينجا كه خودت هنوز بلد نيستي و من بايد برات مسواك بزنم وقتي خودت مي خواي بزني برس مسواكو مي گيري لاي دندون نمي توني تكون بدي بعد اوغت ميگيره وقتي مسواك زدنت تموم شد اومديم بيرون دندوناتو هي نشون مي دادي و مي گفتي(مامان از دندونام اتس بنداز اسواك زده) بعد خوشت اومده بود مي گفتي (بازم بريم اسواك بزنم) منم كلي توضيح كه نمي شه بايد روزي سه بار مسواك بزنيم و صبح و ظهر و شب موقع خواب تو هم مثلا" كاملا" متوجه شدي همچين شبيه آدم بزگا كله تكون مي دادي كه يعني داري خوب درك مي كني كه من چي مي گم.
عكساتم چون زياد بودن توي ادامه مطلب گذاشتم.
آريا در اداره
اينجا پسملم مشغول پانچ كردني كلي كاغذ حروم كردي
اينجا هم وسايلتو روي ميز خاله رويا بساط كردي و مشغول بازي كردني
اينجا هم براي بقيه كارمنداي دفتر اسباب بازيهاتو گذاشتي توي كاراشون
اينجاهم در حال روزه خوري بودي
اينم آخر وقت بود و تو ول كن نبودي درحال منگنه كردني
اينم اثر هنريت توي اداره كه هم دستتو ماژيكي كردي هم ميزو هم دفتر و آخرم معلوم نيست چي كشيدي
اينم عكساي تو و محدثه توي موزه
اينم عكس تو و محدثه جيگر خاله
اينم عكس آريا گل و دختر خاله جيگرش فداتون بشم
اينم عكس دوتا وروجك من با مجستمه هاي گوسفندي كه من براي ال اي ديمون خريدم شما داشتين باهاشون بازي مي كردي
اينم عكس بابا بن تن و مامان بن تن
عكس آريا با موتور بن تني كه خاله زهرا براش خريده بود
اينجا هم مثلا" داري با خونه باديت بازي مي كني آخه اين چه مدليشه
و در آخر هم عكس دندوناي مسواك زده ي جوجوي مامان