تهديد آريا
ماه رمضان امسال هم مثل برق گذشت و حيف كه زود تموم شد خدا كنه همه توي اين ماه به خواسته هاشون رسيده باشن و بارشونو براي يكسال آينده پر بار بسته باشن.
سه شنبه عصري بابايي زود اومد خونه باهم رفتيم بيرون كه لباس بنتنت و كه براي تولدت خريده بودم و برات بزرگ بود برديم كوچيك كنن بعد از اينكه كارامون تموم شد شام خريديم و رفتيم خونه مامان بزرگ شفيقه كه عمه نرگس ايناهم اونجا بودن و طبق معمول تو با كيان اصلا" كنار نمي اومدي همش باهم كل كل مي كردين مي گفتي(كيان اورو كنار يا كيان مال منه بر ندار يا كيان دست نزن مال اودمه) درصورتي كه عمه نرگس مي گفت كيان همش آريا آريا مي كنه وقتي هم خونه هستيم همش آريا رو صدا مي كنه و مياد خونه مامان عكس آريارو بوس مي كنه ولي نمي دونم چرا تو باهاش كنار نمي ياي.
چهارشنبه طلسم يكماهه ماه رمضان و شكستيمو برديمت خونه بازي كلي اونجا بازي كردي روي سرسره بادي كه مي رفتي من مي گفتم آريا نپر فقط سر بخور اونوقت تو با اخم و قلدري مي گفتي (مي خوام بپلم) ديگه اين شده بود تكيه كلامت تا من صدات مي كردم مي گفتم آريا تو زود مي گفتي(بپلم) ديگه تمام مامانيي كه اونجا بودن از دست تو كلي خنديدن شبم شام به مناسبت سالگرد ازدواجمون مهمون بابايي بوديم به پيشنهاد تو وروجك كه همش مي گفتي (من كباب مي خوام كباب دوست دارم) رفتيم كباب خورديم كه تو خدارو شكر خوب خوردي و من از خوردنت حسابي تعجب كردم چون جديدا" خيلي كم غذا شدي و من با خوردنت هميشه مكافات دارم .
پنج شنبه خاله زهرا اينا اومدن خونمون و خاله زهرا باز مثل هميشه براي تو دست پر اومد خونمون ولي اينبار بجاي اسباب بازي برات يه بلوز و شلوار خريده بود كه درست شكل همكونم براي محدثه خريده بود براي تو طوسي بود براي محدثه نارنجي شما وقتي مي خواستيم براتون پرو كنيم كه اندازتونه ديگه نزاشتين از تنتون در بياريم موقعي هم كه مي خواستيم بريم باغ سما (باغاي اطراف كرج) مگه حريف شما دوتا ووروجك شديم كه لباساتونو عوض كنيم با همون بلوز شلوارتون اومدين تو باغ حسابي خوش گذشت بعد از باغ هم رفتيم حسابي خيابون گردي كه بابايي يه قطار كوچولو براي تو و يه عروسك براي محدثه خريد و بعد برگشتيم خونه توي خونه بيشتر با خونه باديت بازي مي كردينو خدارو شكر كمتر اسباب بازيهاي ديگتو پخش و پلا مي كردين شب هم خاله اينا موندن و شما دوتا شيطونك تا ساعت سه شب داشتين ورجه وورجه مي كردين و ديگه زوري خوابونديمتون.
جمعه صبح با اينكه ديرخوابيده بودي ساعت ده صبح اول تو بيدار شدي بعد محدثه ديگه شيپور بيدار باشو زدين و باقي هم بيدار كردين تا ظهر بازي كردين وقتي خاله اينا رفتن تو اول خواستي گريه كني كه من گفتم قراره آجي زهره بره آمپول بزنه زود بياد تو هم گول خوردي و بهونه نگرفتي ولي تا خود شب همش مي گفتي (آجي زوره نيومبد) منم مي گفتم هنوز نوبتش نشده آمپول بزنه مي ياد.
يه كار بامزه اي كه ديروز انجام دادي اين بود كه تا احساس مي كردي من دارم اذيتت مي كنم يا بر خلاف ميلت كاري رو مي گم انجام بدي رو مي كردي به من و با لحن بامزه تهديد آميزي مي گفتي (اذيت مي كني ميرم سركار ها) در صورتي كه تا بحال من اين جمله رو برات به كار نبردم بعد هم راه افتادي سمت در و گفتي (برم سر كار تنها بموني بابات ببرتت مهد كودك) منم اومدم بغلت كردم گفتم نه عزيزم بيا بغلم بعد بهت گفتم مهد كودك كه خوبه خاله مژگان بهت شعر ياد مي ده مي گفتي (نه من مهدكودك و دوست ندارم توهم اذيت كني مي رم سر كار) منم چلوندمت گفتم باشه اذيت نمي كنه .
ماماني اوايل كه ازت مي پرسيدم آريا برات تولد بگيرم مي گفتي (آره ) من : تولد چي؟ آريا (تولد بن تن كيك بن تن آدو بن تن) منم بنا به چند بار سئوال پرسيدن ازت تدارك تولدت همه رو بن تني ديم كيك و ظرف و حتي گيفتهاي مهمونا رو خلاصه همه چي رو اما الان دوسه روزه كه ازت مي پرسيم آريا تولد چي برات بگيريم تو هم مي گي ( مرد عبوتي = مرد عنكبوتي ) هرچي من مي گم تولد بن تن تو مي گي ( نه مرد عبوتي ) البته بن تنو هنوز دوست داري ولي مي گي (تولد مرد عبوتي برام بگيرين) حالا من چه كار كنم؟؟؟؟!!!!!!
و بازم عكس
اين ماسك شيرو از توي سك سك در آورده بودي تا آخر شب كه از خونه مامان بزرگ شفيقه برگرديم همش شير مي شدي و همه رو مي ترسوندي
عكسات توي خانه بازي
اينم عكسات با كشف جديدت اين قطار يكي از كادوهاي تولد پارسالت بود كه چون كوچولو بودي من قايمش كرده بودم تا بزرگتر بشي بدم باهاش بازي كني كه رفتي توي كمد ديواري و پيداش كردي از كشفي هم كه كردي اينقدر خوشحال بودي كه نگو نمي دونم ديگه از دستت چيزايي كه مي خوام قايم كنمو كجا بزارم تازگي ها همه جا سرك مي كشي.
اينم بازي كردن تو و محدثه توي خونه بازيتون با لباسي كه خاله زهرا براي دوتاتون خريده بود كه حريفتون نمي شديم لباستونو عوض كنيم
اينجا هم همش به محدثه مي گفتي (بيا اشينيم مامان اتس بندازه ) بعد دوتايي ژست ميگرفتينو منم عكاسي مي كردم
عكساتون توي باغ سماء كه با همون لباسي كه خاله خريده بود اومدين بيرون هرچي مي گفتم آريا ماماني بيا لباستو عوض كنم بيرون هوا خوبه مي گفتي (نه هوا سرده همين خوبه) يكم اصرار كردم زدي زير گريه كه خاله و بابا گفتن چيكارش داري خوب حالا ذوق داره بزار تنش باشه تو و محدثه هم خوشحال بدو بدو رفتين بيرون كه مبادا دوباره ماماني كار خودشو بكنه منم گفتم باشه به شرطي كه كلاهشو سرت نزاري وگرنه عوضش مي كنم.
كبودي زير چشمتم از اين جريانه كه داشتي بدو بدو بازي مي كردي و مچرخيدي كه افتادي زمين چشمت خورد به تيزي ميز ال سي دي كه كلي هم گريه كردي كه باز خدا به ما رحم كرد و چشمت چيزي نشد و فقط كبود شد.
اينم دوتا جوجوي من كه عاشق دوتاتونم دارن love مي تركونن