در گذر سه سال عاشقي
معني آريا
آريا يعني آزاده و نجيب مهمترين تيره از نژاد سفيد اين اسم از ريشه زباني فارسي است
تولدت مبارك عزيزم
امروز وقتی وبلاگم را باز کردم چشمم افتاد به روز شمار بالای صفحه که نوشته بود (آريا جان تا این لحظه ، 3 سال و 00 ماه و 00 روز و 4 ساعت و 8 دقیقه و 31 ثانیه) سن دارد. نمی دانم باور می کنید که یک لحظه قلبم ایستاد انگار برایم باور کردنی نبود .این پسر کوچولو حالا یک مرد کوچک شده با اون حرف زدن و استدلال های منطقی اش و كار هاي محبت آميزش و اینکه از حالا شده قهرمان زندگی من.
این اون هدیه ای که خدا به من داد سه سال پیش ساعت 11:15ظهر در چنین روزی .
انگار كه همين ديروز بود:
دلم را اقیانوس کرده بودم .برای یک عالمه حوادث که می دانستم پیش رو دارم . منتظرت نبودم . اما امدی ارام و سبک چون راه رفتن بر روی اقیانوس امدی . امدی بی خبر . من خوشحال بودم .زندگی ام را چون درختی که زیبایی اش شکوفه های صورتی رامی طلبد در بهاران، شکوفه باران کردی . پر شدم از شکوفه و عطر و بار ، در آخرين روزهاي آذر ماه . هرگز چهره خودم را هنگامی که فهمیدم باردارم فراموش نمی کنم. خجسته خبر بودنت در روزهاي باراني پاييز 86 گوش نواز شد و بودنت در یک روز گرم تابستان 87 .
زمستان و بهار و تابستانی با هم سر کردیم شنیدنی و دیدنی .شاید خودپسندی باشد اما هرگز مادری ان اندازه که در شکم نوازشت کردم،کودکش را نوازش نکرده است . بی محابا و بی خجالت هر روز و ساعتها نوازشت می کردم .با هم حرف می زدیم .
نخستین لحظه های حیات تو بر کره خاکی ، نخستین دیدار با فرشته سپید روی خوابالود را فراموش نمیکنم .هرگز دهان کوچکت را به طلب شیر بعد از تولد به طرفم کج می کردی فراموش نمی کنم . تو ناتوان بودی و من عاشق .این شد که به اینجا رسیدی .می خواستی کمکت کنم و کردم و این شد که به اینجا رسیدیم .
نمی دانم به عدد بینهایت ریاضیات رسیده یا نه اما به همان اندازه شاید هم کمی بیشتر ،دوستت دارم را زیر گوش هایت زمزمه کرده ام . دوست داشتن هم توانایی می خواهد و خدا اینجا به مادران توانایی بس شگرف داده است ماورای زمان و مکان و قدرت بدنی و درک و فهمشان .
عشق مادری انسان و غیر انسان نمی شناسد .سری دارد عجیب و مرموز همینکه مادر باشی توانایی به عاشق بودن و فداکاری را هم داري.
حس مادری یعنی توانایی برای ان نوزادی که از خون و گوشت تو است و ماه ها با تو نفس کشیده و از خودت به تو نزدیک تر شده است . حالا این خود کوچولو را در دست می گیری و عاشقانه نگاهش می کنی و با او يكي مي شوي .انگار چیزی ،مثل یک طناب تو را می بندد به پاهایش .مثل نوری خیره کننده تو را می کشد به طرفش مثل طعم خوشایند مدام طلبش می کنی .
چنان با كودكت يكي مي شوي كه متوجه گذر زمان نمي شوي و جز بزرگ شدن و قد كشيدن فرزندت به چيز ديگري فكر نمي كني تمام هموغم زندگيت مي شه خنده و سلامت او خوشبختي خودت را در خوشبختي و سعادت دلبندت مي بيني.
دل نمیکنی مگر به جبر روزگار !!!!!
گذشت اما نه اسان .گذشت اما نه بی دغدغه ،گذشت اما نه بی ویروس و میکروب ،گذشت اما نه انچنان سخت و نه انقد رطولانی انگار پلک به هم زدم و پلك بازكردم به روي ميوه شيرين زندگي ام. سه سال با تمام شيريني ها و تلخي هايش با تمام گريه ها و خنده هايش با تمام شب بيداري ها بر بالين بيماريت گذشت .
مادری طعم شیرینی دارد . بارها گمان کردم همه همه دو دهه و خورده اي از عمرم را که بدون تو سر کردم انگار هیچ وقت عاشق نبوده ام (با عرض معذرت از حضور بابا ).عشق با فرزند انگار جلوه و جنبه دیگری دارد .در عشق مادری هرگز انتظار نداری تویی و تو و یک عشق بدون چشمداشت محض .
میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و هم در میان این روزهای شتاب زده عاشقانه تر زیست مي توان دل به لبخند تو بست و سختي هاي زندگي را فراموش كرد. مي توان تمامي با گرمي دستان كوچولوت تماي سردي هاي بي رحم روزگار رو از بين برد.مي توان دل سنگي هاي آدماي بي رحم زمونه رو مي شه با دل كوچك پر از محبتت كم رنگ كرد.میلاد تو ، معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم پسرك گلم، مهربونم، عسلم،
تـــــــــــــولــــــــــــــــدت مبــــــــــــــــــارك
نازنين ماه شب چارده من گل خوش رنگ و لعاب زندگي
سه بهار ميگذره از شكوفگيت آرزومه كه باشي هميشگي
مي دوني همين ديروز بود انگاري ظهر شنبه كه دنيا اومدي
خوب ديگه يواش يواش بزرگ شدي حالا مرد كوچك خونموني
خونه لبريز مي شه از حجم سكوت شب كه چشماتو روي هم مي زاري
ماه برات قصه مي گه تو رختخواب وقتي كه ستاره هارو مي شماري
برات آرزوي خوشبختي دارم تو لباس دومادي ببينمت
صورت قشنگتو ببوسم و توي آغوش خودم بگيرمت
عزيزم تولدت مبارك