بگو بله
توي خونه بوديم من با بابايي كار داشتم وقتي بابايي رو صدا كردم در جواب من گفت جانم الان مي يام يه دفعه ديدم تو رفتي سراغ بابايي و مي گي (وقتي مامان صدات ايكنه اگو بله) بعد من از قصد دوباره بابايي رو صدا كردم كه تو قبل از اينكه بابايي جواب بده بهش گفتي (بابا مامان صدات كرد بهش اگو بله) و بابا عباس به جاي كلمه جانم مجبور شد بگه بله.
جمعه مي خواستيم بريم پارك ماماني وقتي حاضر شديم من شالم هم برداشتم كه سر كنم يه موقع ديدم تو يه شال زرد رنگ از توي كشوم برداشتي و بدو بدو اومدي سمتم كه (مامان اينو اپوش اين اشنگه)منم خندم گرفته بود از اينكه از حالا توي پوشيدن من داري نظر مي دي كه چي بپوشم و كدوم و نپوشم بهت گفتم آخه عزيزم نگاه كن ببين مامان مانتوش آبيه نمي تونه باهاش شال زرد سر كنه بايد شال آبي بپوشم تو هم شال آبيه رو از دستم كشيدي گفتي (اين شال اشنگ نيست اين اشنگه اينو بپوش) دوباره شال زرده رو دادي بهم همچين بامزه لج كرده بودي كه الا بلا اين زرده رو بپوش تازه بابايي بامزه مي گفت خوب بپوش ديگه حالا اينو دوست داره ديگه به بابايي گفتم فكر كن از الان آريا بهم بگه چي بپوشم چي نپوشم واي به حالي كه بزرگتر بشه، يك ساعت باهات كلنجار رفتم كه اين به مانتوم نمياد و نمي تونم بپوشمش ولي مگه تو كوتاه مي اومدي آخر سر من شالو ازت گرفتم قايمش كردم و گفتم نيست نمي دونم كجا گذاشتم حالا سري ديگه كه خواستيم بريم بيرون مي پوشمش هرچند تو از ته دل راضي نشده بودي و تا كي مي گفتي(اين شالت اشنگ نيست اشنگه كجاست ) تا كي توي مسير هم همش مي گفتي (شال اشنگتو نپوشيدي).
توي پارك اول رفتيم سينما چهار بعدي به خاطر تو فيلم كارتوني رابين هود و انتخاب كرديم كه زياد ترسناك نباشه اما وقتي فيلم شروع شد و ديگرون دوبار جيغ زدن تو گوشاتو گرفتي و از جيغ مردم ترسيدي براي همين بابايي مجبور شد بيارتت بيرون امام من نشستم و فيلمو نگاه كردم خيلي جالب بود وقتي اومدم بيرون ديدم با بابايي منتظرم ايستادين تا منو ديدي گفتي (كجا بودي چرا دنبالم نيومبدي من ارسيده بودم) منم شرمنده از اينكه دنبالت نيومده بودم و نشسته بودم تا فيلمو ببينم بغلت كردم و گفتم ببخشيد حالا بريم تا بازي كنيم توي قسمت اسباب بازي ها بر خلاف هميشه كه من اصرار مي كردم بريم صورتتو گريم كنيم و تو قبول نمي كردي اين سري خودت پيشنهاد دادي و منم خوشحال رفتيم براي گريم صورتت بعد از اونم كلي بازي كردي و موقع خوردن شام هم باز شما گفتي (بريم شام كباب بخوريم) وقتي بابايي گفت باشه عزيزم خوشحال پريدي بالا و (آخ جون آخ جون)كردي.
و باز عكس
چهارشنبه كه اومدم مهد دنبالت يه بوم هم دستت بود كه گفتن آريا با كمك مربيهاش نقاشي كرده و رنگ كرده تو هم خيلي خوشحال بودي و همش مي گفتي (مامان اشنگه من اشيدم) منم با اينكه معلوم بود بيشترش كار مربياتونه ولي كلي قربون صدقت رفتم كه خيلي خوشگل كشيدي آفرين پسرم. ولي فكر مي كنم اگه مي زاشتن خودتون مستقل با قلمو و بوم كار كنين كاراتون و خط خطياتون جالب تر و خاطره انگيز تر مي شد.
آريا وقتي پلنگ مي شود
پلنگ در قفس (البته سوار بر هلي كوپتر يا به قول خودش هلي كوپه)
ماماني قربونت برم اگه سه تا دست داشتي هم فكر كنم سه تا ساعت بايد مي بستي به دستت