آريای مامان مريض شد
پنج شنبه بابايي خونه بود عصر با هم رفتيم دنبال مامان بزرگ شفيقه و عمه نرگس دسته جمعي رفتيم پارك تو كيان حسابي بازي كردين وقتي رفتيم قسمت اسباب بازي ها تو زودي رفتي توي اتاقك گريم نشستي روي صندلي كه (مي خوام مرد عبوتي بشم) منم نمي خواستم ديگه گريمت كنيم ولي تو كوتاه نيومدي و آخر سر هم بابايي قبول كرد كه دوباره گريم شي خيلي جالب از اولش نشستي تا آخرش مواقعي كه روي صورتت كار مي كردن يه پلكم نمي زدي بعد از پارك موقع برگشت تو توي ماشين خوابت برد خونه مامان بزرگ مجبور شدم گريم صورتتو با آب و پنبه پاك كنم تا بيدار بشي وقتي از خواب بيدار شدي بردم صورتتو شستم احساس كردم كه تب داري ولي هرچي من مي گفتم آريا تب داره عمه اينا مي گفتن بخاطر اينه كه از خواب بيدار شده موقع برگشت خونه باز من نگران تبت بودم كه بابايي گفت مي خواي بريم بيمارستان منم از خدا خواسته گفتم آريا وگرنه من تا صبح خوابم نمي بره خوب شد برديمت ماماني تبت روي 38و نيم بود زود اونجا يه شياف دادن برات برداشتم كه تو كلي گريه كردي همش بيحال بودي و توي بغلم بودي دكتر برات آزمايش خون نوشت گفت اگه عفونت نداشته باشه تبش ويروسيه وقتي برديمت آزمايشگاه من دلشو نداشتم براي همين سپردمت دست بابايي با گريه تو توي آزمايشگاه اشك توي چشمم جمع شد تا اومدي بيرون پريدي بغل من كه (ماماني دستمو اوخ كردن) جواب آزمايشت ساعت سه و نيم شب آماده مي شد و گفتن يكي حتما" بمونه خوب بيمارستانه و هزارتا قانون برا خودشون درست مي كنن براي همين من و تو با آژانس برگشتيم خونه و بابايي موند بيمارستان وقتي رفتيم خونه تو خيلي تب داشتي چند بار تو خواب پريدي و همش هزيون مي گفتي نمي دوني مامان به من چي گذشت شروع كردم به پاشويه كردن تو و با گريه از خدا برات سلامتي خواستن الهي قربونت برم كه توي اون حال خرابتم فكر مامان بودي وقتي ديدي دارم گريه مي كنم با بي حالي گفتي (ماماني گريه نتون من اريض نيستم) منم بوست كردم گفم نه عزيزم تو مريض نيستي منم گريه نمي كنه بيا آب بازي كنيم تو هم براي اينكه كمكم كني خودت موهاتو مي زدي بالا تا من دستمال خيس بزارم روي پيشونيت تا ساعت چهار داشتم پاشويت مي كردم نمي دوني ماماني تا تبت بياد پايين بر من چي گذشت هزار دفعه مردم و زنده شدم كه خدايي نكرده يه موقع تشنج نكي كه خدا به دل من رحم كرد و اتفاقي برات نيفتاد بابايي هم اومد خونه كه خدارو شكر عفونت نداشتي و تبت ويروسيه و تا سه روز ادامه داره جمعه هم تب داشتي كه با استامينوفن و بروفن كنترلش كردم خاله زهرا اينا هم اومدن خونمون كه با محدثه يكم سرت گرم شد و از بيحالي در اومدي عصر هم رفتيم بيرون يه دوري زديم شنبه وقتي بيدار شدم كه برم سر كار ديدم باز توي تب داري مي سوزي براي همين مجبور شدم دوباره برات يه شياف بردارم وقتي توي اونحال ديدمت دلم نيومد تنهات بزارم براي همين موندم خونه تا پيشت باشم تو وقتي ديدي نمي رم سركار خيلي خوشحال شدي دستتو انداختي دور گردن گفتي (پيشم مي موني من نرم مهد كودك) گفتم آره عزيزم پيشت مي مونم بعد خوابت برد طي روز هم با دارو تبتو كنترل كردم و خدارو شكر بهتر شدي ولي نمي دوني چه لحظه هايي بود من هميشه از تب و تشنج مي ترسم براي همين وقتي تو تب مي كني من ميميرمو و زنده مي شم آخه تو وقتايي مريض مي شي اگه تب كني هميشه تبت بالاي 38يا 39 درجه است حاضرم هر بلايي هست سر من بياد ولي تو مريض نشي عزيزم.
عكس از آريا
عكساي آريا توي پارك كه پنج شنبه با عمه اينا رفته بوديم
مرد عنكبوتي مامان
عكس كيان پسر عمه آريا
اينم عكس آريا و محدثه موقعيكه مي خواستيم بريم بيرون
آربا در حال آب بازي توي مهستان
الهي مامان قربونت برم كه بي حالي از قيافت مي باره
آريا در حال بازي با هواپيماش كه توي بيمارستان بعد از اينكه خون داد بابايي براش جايزه خريده
قربونت برم كه حال بازي كردنم نداري
اينجا يه كم حال اومدي و رفتي سشوآر مامان و آوردي مثلا" موهاتو سشوآر مي كني
از توي كشو چسب زخم پيدا كردي همرو چسبوندي روي صورتت مي گفتي من مريضم قربون اون چشماي قرمزت برم كه واقعا" هم مريض بودي
اميدوارم هميشه هميشه صحيح و سالم باشي و هيچ وقت هيچ وقت مريض نشي