اژدها ترسناك
سلام به قند عسل مامان، چند وقتي بود كه همش به ماماني مي گفتي (مامان برام يه اژدها بوزورگ بخر حيبونامو بخوره) بعد با يه مظلوميت گفتي (ديگه ارشته مهربون برام آيزه نمي ياره) منم كه مي دوني فرزند ذليل، بهت گفتم اگه پسر خوبي باشي خودم برات جايزه مي خرم (ديگه وقتشه اين فرشته مهربونو يه جورايي از بين ببرم ديگه خسته شدم از بس من جايزه خريدم و اين فرشته مهربون شيرين شد بنا بر اين تصميم گرفتم از اين به بعد جايزه هات از طرف خودمو بابايي بهت داده بشه) بعد از يه مدتي كه تقريبا" هرشبش از من يه اژدها مي خواستي رفتم و برات خريدم وقتي چهارشنبه اومدم كهد به عنوان جايزه البته از طرف خودم بهت دادم خيلي خوشحال شده بودي توي راه همش مي گفتي (مامان اين اَه تَر آ ته) خيلي با مكث كلمه هاشو مي گفتي من متوجه نمي شدم چند بار كه گفتي البته آخراش عصباني شده بودي تازه من متوجه شدم كه داري مي گي اين خيلي خطرناكه(قربون حرف زدنت) وقتي رفتيم خونه رفتي دوتا ديگه از دانياسوراتو آوردي كه با هم بجنگن بعد رو كردي به من ازدها جديدتو نشون دادي گفتي (مامان اين خيلي وَه اَش نا تِه) (اينم درست مثل خطرناكه تلفظ مي كردي ولي چون من يه بار تجربه داشتم زود فهميدم كه منظورت وحشتناكه) بعد از تاييد من كه ازدهات هم خطرناكه هم وحشتناك مشغول جنگ شدي و آخر هم اژدها وحشتناكه پيروز شد خلاصه اينكه حسابي سر گرم بودي.
بعد از مدتها بابايي راضيم كرد كه بريم موهاتو مرتب كنيم چون اخرين باري كه رفته بودي آرايشگاه خيلي برات بد كوتاه كرده بود براي همين نا مرتب بلند شده بود وقتي موهاتو مرتب كرديم درسته پشت موهات كوتاه شد ولي قيافت خيلي بامزه شد خودتم خوشحال بودي همش مي گفتي (اِسر خوبي بودم مودامو كوتاه كردم) براي تشويقتم دايي عابدين يه ماشين پليس كنترلي برات خريد. حسابي داري براي خودت لوس مي شي ها.
وامـــــــــــــــــــــا عكس
اينم عكس آقاي آريا گل بعد از كوتاهي موهاش (ولي من خيلي ناراحتم چون موهاتو دوست داشتم)
آريا و ازدهاي اَه تَر آ تش و وَه اَش نا تِش
بررسي اژدهاي جنگجو
و اما جنگ اژدها ها
بعد از جنگ و استراحت پادشاه آريا خان
آريا با بادكنكي كه بابايي براش خريده بود (كلي ورجه وورجه كردي باهاش همش مي گفتي (آدكونكم بوزورگه))(و ماماني هميشه حاضر در صحنه و دوربين به دست)
ماماني از بس با كامپيوتر كار كردم چشمام يكمي ضعيف شده و براي ديدن تلويزيون و مطالعه بايد عينك بزنم ولي مگه از دست تو مي تونم وقتي عينكو روي چشم من مي بيني همش مياي و با دست مي كشي روي شيشه هاش بعد مي گي (بده من بزنم ببينم اندازمه) منم كلي توضيح كه براي تو خوب نيست چشمات درد مي گيره تو هم همچنان اصرار آخر سر هم با گفتن اينكه (يه دونه چوچولوشو برام اِخر ) پا مي شي مي ري يكي از عينك آفتابي هاتو مياري بزني به چشمت كه مثلا"تو هم عينك زدي.(البته اون عينك آفتابيت كه uv بهتر و از دستت قايمش كردم تا نشكونيش)
عكس آريا وقتي با عينك ماماني پرفسور مي شه
جمعه مي خواستيم بريم بيرون و تو هم لج كردي كه عينكم هم مي خوام بزنم هركاري كردم كه ماماني الان خورشيد خانوم نيست عينك آفتابي نمي زنن كه، ولي از اونجايي كه حرف آقا آريا يك كلامه آخر هم با عينك اومد بيرون البته خوبيش اين بود كه بيشتر توي ماشين بوديم وگرنه فكر كن مردم چه فكري مي كردن؟؟
ماماني ديشب ساعت 11 شب يكدفعه از من پرسيدي (مامان اِشمم چجوري دوروست شده؟) آخه عزيزم اين چه سئوالاييه كه مي پرسي من گناه دارم كلي بايد فكر كنم تا به تو يه توضيح بدم كه برات قابل درك باشه.