مهمون آريا
سلام به دردونه مامان ديروز ماماني باباي پرهام اومده بود مهد كودك دنبالتون (دست باباي پرهام درد نكنه كه تو هم از مهد گرفته بود) جلوي در خونمون از پرهام خداحافظي كردي و ما رفتيم خونمون توي خونه داشتم لباساتو عوض مي كردم كه ديدم زنگ مي زنن وقتي درو باز كرديم ديدي پرهام گريون بغل مامانشه كه مي خوام برم پيش آريا منم به خاله مهشيد گفتم بزارش بمونه برو به كارات برس بعد بيا دنبالش نمي دوني با اين حرف من انگار دنيارو بهتون دادن دوتايي خوشحال و خندان رفتين و مشغول بازي شدين اوايلش خوب بودين و باهم كنار مي اومدين اما هرچي مي گذشت لجبازياي شما هم بشتر مي شد ولي خيلي جالب با هم بازي مي كردينو همديگرو تهديد مي كردين مثلا"وقتي تو يه اسباب بازي از پرهام مي خواستي اون بهت نمي داد بهش مي گفتي (اگه بهم ندي مامان اَنگ مي زنه مامانت بياد اونبالت ها) وقتي هم پرهام يه چيزي ازتو مي خواستو تو بهش نمي دادي مي گفت اگه ندي نمي رم خونمون ها تو طي بازيتون من همش با خودم مي گفتم طفلك اون مامانايي كه دوتا بچه توي اين سن دارن خدا به دادشون برسه.بعد از شام هم پرهام به زور و با گريه رفت خونشون تو هم كلي گريه كردي كه پرهام بمونه بعد از اينكه يك ساعت طول كشيد تا تورو ساكت كنيم من مشغول تميز كردن خونه شدم كه انگار توش بمب تركوندن كه درست دوساعت وقتمو گرفت ولي فداي سرت مهم اين بود كه به تو خيلي خوش گذشت.
واقعا" كه خوش به حال بچه ها با اين دوياي قشنگي كه دارن دوستي هاشون پايدارو بي كلك و ريا و قهراشون زودگذر.
دیشب بابایی اومد داشتین باهم بازی می کردین اونم شمشیر بازی من از آشپزخونه اومدم دیدم سر بابایی خونیه ولی همچنان شما دارین بازی می کنین.
من: عباس سرت چرا داره خون می یاد؟ تازه بعد از پرسش من بابایی متوجه حادثه ای که براش رخ داده بود افتاده بود (اینقدر توی بازی غرق شده بود)
بابا: مگه داره خون می یاد
آریا: مامان من با شمشین زدم
بعد که بابایی خون سرشو تمیز کرد و چسب زدیم تا اخر شب تو ناراحت سر بابایی بودی عزیزم همش می گفتی (دیه با شمشینم نمی زنم ) یا (چرا سرت خون اومد آخه ببشید) قربون پسر با وجدانم برم که همش توی تکاپو بودی و دورو بر بابایی می چرخیدی و می خواستی جبران کارتو بکونی.
و اما باز عكساي شيطونكم
آريا با اوركت جديدش(پارسال برات يه كاپشن خريدم ولي نمي دونم چرا شانس من زود پوسيد جالبش اينه كه من و خاله مهشيد دوتا عين هم براتون خريديم با رنگاي متفاوت كاپشن پرهام هيچيش نشده بود ولي كاپشن تو پوسيد براي همين مجبور شدم امسال هم برات بخرم كه من امسال برات اوركت خريدم)
عكساي آريا و مهمون كوچولوش پرهام
در حال بازي با آدم آهني (خدارو شكر كه دوتا آدم آهني داشتي وگرنه سر اينم مي خواستين دعوا كنين)
جنگ تن به تن آريا و پرهام
در حال ارتباط با هم اونم از طريق كنترل هاي آدم آهنياشون
مرد عبوتي و بت من
و اما وضعيت خونه از دست شما دوتا شيطونك
پذيرايي
اينم اتاق آريا
اين عكس پازلي آريا رو دوست مهربون و خوبمون (لواشك) براي آريا درست كرده برامون فرستاده خاله جون دستت درد نكنه