آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

مهمون آريا

1390/8/11 13:27
نویسنده : مامان معصومه
1,863 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلام به دردونه مامان ديروز ماماني باباي پرهام اومده بود مهد كودك دنبالتون (دست باباي پرهام درد نكنه كه تو هم از مهد گرفته بود) جلوي در خونمون از پرهام خداحافظي كردي و ما رفتيم خونمون توي خونه داشتم لباساتو عوض مي كردم كه ديدم زنگ مي زنن وقتي درو باز كرديم ديدي پرهام گريون بغل مامانشه كه مي خوام برم پيش آريا منم به خاله مهشيد گفتم بزارش بمونه برو به كارات برس بعد بيا دنبالش نمي دوني با اين حرف من انگار دنيارو بهتون دادن دوتايي خوشحال و خندان رفتين و مشغول بازي شدين اوايلش خوب بودين و باهم كنار مي اومدين اما هرچي مي گذشت لجبازياي شما هم بشتر مي شد ولي خيلي جالب با هم بازي مي كردينو همديگرو تهديد مي كردين مثلا"‌وقتي تو يه اسباب بازي از پرهام مي خواستي اون بهت نمي داد بهش مي گفتي (اگه بهم ندي مامان اَنگ مي زنه مامانت بياد اونبالت ها) وقتي هم پرهام يه چيزي ازتو مي خواستو تو بهش نمي دادي مي گفت اگه ندي نمي رم خونمون ها تو طي بازيتون من همش با خودم مي گفتم طفلك اون مامانايي كه دوتا بچه توي اين سن دارن خدا به دادشون برسه.بعد از شام هم پرهام به زور و با گريه رفت خونشون تو هم كلي گريه كردي كه پرهام بمونه بعد از اينكه يك ساعت طول كشيد تا تورو ساكت كنيم من مشغول تميز كردن خونه شدم كه انگار توش بمب تركوندن كه درست دوساعت وقتمو گرفت ولي فداي سرت مهم اين بود كه به تو خيلي خوش گذشت.

 واقعا" كه خوش به حال بچه ها با اين دوياي قشنگي كه دارن دوستي هاشون پايدارو بي كلك و ريا و قهراشون زودگذر.

نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین

دیشب بابایی اومد داشتین باهم بازی می کردین اونم شمشیر بازی من از آشپزخونه اومدم دیدم سر بابایی خونیه استرسولی همچنان شما دارین بازی می کنین.

من: عباس سرت چرا داره خون می یاد؟ تازه بعد از پرسش من بابایی متوجه حادثه ای که براش رخ داده بود افتاده بود (اینقدر توی بازی غرق شده بودنیشخند)

بابا: مگه داره خون می یادتعجب

آریا: مامان من با شمشین زدم نگران

بعد که بابایی خون سرشو تمیز کرد و چسب زدیم تا اخر شب تو ناراحت سر بابایی بودی عزیزم همش می گفتی (دیه با شمشینم نمی زنم ) یا (چرا سرت خون اومد آخه ببشید) قربون پسر با وجدانم برم که همش توی تکاپو بودی و دورو بر بابایی می چرخیدی و می خواستی جبران کارتو بکونی. 

نایت اسکین

و اما باز عكساي شيطونكم

آريا با اوركت جديدش(پارسال برات يه كاپشن خريدم ولي نمي دونم چرا شانس من زود پوسيد جالبش اينه كه من و خاله مهشيد دوتا عين هم براتون خريديم با رنگاي متفاوت كاپشن پرهام هيچيش نشده بود ولي كاپشن تو پوسيد براي همين مجبور شدم امسال هم برات بخرم كه من امسال برات اوركت خريدم)

آريا جيگر مامان

عكساي آريا و مهمون كوچولوش پرهام

در حال بازي با آدم آهني (خدارو شكر كه دوتا آدم آهني داشتي وگرنه سر اينم مي خواستين دعوا كنين)

آريا و پرهام

جنگ تن به تن آريا و پرهام

آريا و پرهام

در حال ارتباط با هم اونم از طريق كنترل هاي آدم آهنياشون

آرياي مامانپرهام

مرد عبوتي و بت من

مرد عنكبوتي و بت من

و اما وضعيت خونه از دست شما دوتا شيطونك

پذيرايي

خونه

خونه

اينم اتاق آريا

اتاق خواب

اين عكس پازلي آريا رو دوست مهربون و خوبمون (لواشك) براي آريا درست كرده برامون فرستاده خاله جون دستت درد نكنهبغلماچماچبغل

آريا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان ماهان عشق
11 آبان 90 10:44
جیجرتو گل پسر.چه تفاهمی.ماهان هم دیشب همه خونه رو این مدلی کرد البته به تنهایی.و چون من امروز تعطیل بودم گذاشتم دیشب راحت باشه.


آخه ما مامان از دست شما شيطونكا چي كار كنيم
نابخشوده
11 آبان 90 13:44
سلام بر مامان آریا بسیار اهداف خوبی داری. تمامش در جهت استوار بودن خانواده است. اهدافتون شخصی نیست. امیدوارم موفق باشید.
مریم(مامان روشا)
11 آبان 90 15:40
سلام به مامانی و آریای جیگر از وقتی قالب وبو عوض کردی من نمیتونم بالای صفحه رو ببینم و یه صفحه ی سفید تا روی یکسری از نوشته هات هست مثلا" من این پستتو از اینجا تونستم بخونم(میگفتی دیه با شمشینم نمیزنم) به هر حال یه چیزایی دستگیرم شد ولی نمیدونم چیکار کنم درست بشه
آریا جونمو میبوسم


عزيزم اگه مشكل همينطوري بود و نتونستي مطالبو ببيني حتما"‌بگو تا قالبمو عوض كنم
مامان سانی
11 آبان 90 18:12
سلام.از دکتر خاتمی پرسیده بودین، دکتر مرندی از نوزادی دکتر سانلیه وقتی از رفلکسش شکایت کردم دقیقا ادرس همین دکتر خاتمی رو داد از اونجایی که شماهم گفته بودین بردم پیشش گفت الژی به یعضی از غذاها باعث رفلکسش می شه یه سری رژیم غذایی داد.مثل شیر ومیوه واجیل و کاکائو.ای وای سرتونو درد اوردم ببخشید شما رو در گیر کردم بازم ازتون ممنونم.اریا جونو ببوسین خیلی عسله


عزيزم اميدوارم با رعايت رژيم غذايي شيطونكم خوبه خوب بشه
معصومه مامان سهند
12 آبان 90 8:26
سلام عزیز دلم، با ادامه سفرنامه اروپا بخش پاریس به دیدنتون اومدم خوشحال میشم پیشمون بیایین
فدات بشم با اون تیپ خوشگلت و با اون لباسای قشنگی که میپوشی راستی خاله جون لباسهای آریا مارک آشوره؟؟؟؟؟؟؟


آره عزيزم ماركشون آشوره
مامان آرین
12 آبان 90 12:30
بفرمایید توی وبلاگمون با یه پست خوشمزه پذیرایی بشین
نارینه (نانا )
12 آبان 90 19:37
مبارک اورکوتت باشه خاله جونی ...

خدا به دادم برسه که تحمل شلوغ پلوغی رو ندارم ..اصلاااااااااا"
شایدم وقتی نینی بیاد صبر و حوصله هم همراه خودش میاره !!


غصه نخور به وقتش تحملشو پيدا مي كني كه هيچ تازه خودتم كمك ني نيت براي شلوغ كردن و ريختو پاش مي كني
مامان پارسا
12 آبان 90 23:36
سلام شیریم زبونم قربون ببشید گفتنت برم من بابا عباس همینه که میگن بازی اشکنک داره سر شکستنک داره ماشالا به اندازه ی یه زلزله ی 6 ریشتری خرابکاری کردنااااااااااااااااااا
لواشک
13 آبان 90 1:02
آخی بمیرم الهی اوضاع خونه رو ببین بیخود که نیس میگن بهشت زیر پای مادرانه بایدم باشه خب اورکت نومبارک ایشالا عکسشو تو لباس دومادی ببینیم
عکسه هم قابل شمارو نداشت بانو چه کاریه نوشتی از طرف کی بود حالا لینکشو گذاشتم که خودت بذاری اگه میدونستم میخوای باذکر منبع بنویسی میترکوندم


مرسي عزيزم واقعا"‌مادرا صبر ايوب دارن
بازم در مورد عكس همين كه به فكر آريا بودي و توي يه سايت رفتي و عكس درست كردي برام يه دنيا ارزش داشته
میثم
13 آبان 90 11:41
سلام آجی خودم
اینکه بدتره الکی با دروغ دلتو شاد کنم که دارم بهت گول میزنم
بگو کارمو بیشتر از آریا دوس دارم خووو
منم بن تن میخوام
الان باس برم کلاس اومدم میخنومدت داشی
تیپ آریا مارو کشتهنمیگن بچه ، میگن مامانش کیه که اتاطقش اینه


خوب بابا اصلا"‌نخواستيم دروغ بگي
نه كارمو از آريا بيشتر دوست ندارم مگه مي شه آدم كارشو از بچش بيشتر دوست داشته باشه كار مند بودن من براي آينده آريا هم بهتره چون مي تونم براش پس انداز كنم[رضایت]
براي تو بن تن نبايد بخرم كه چون سنت زياده و زن هم نداري بهترين عروسك براي تو باربيه
خوب چيكار كنم من هي اتاقو جمع مي كنم به سه ثانيه نمي كشه آريا از اونور اسباب بازيهاشو پهن مي كنه
مامان امیر علی
13 آبان 90 14:00
اخه طفلی این بچه های ما تنها هستند و هر کسی بیاد باهاشون بازی کنه انگار دنیا را بهشون می دن .ما بچه های قدیم توی کوچه و محله با کلی همسایه و فامیل دور هم بودیم اما بچه های ما هم تنها هم بی همسایه و امکانات عاطفی گذشته ما هستند .حتی کارتونهای ما را هم ندارند .اریا جون طفلی بابا رو چی کار کردی راستی ماشاله خیلی کاپشنت بهت می یاد مبارکت باشه


واقعا بچه هاي الان چه گناهي كردن توي خونه هاي قوطي كبريتي بدون حياط بايد بزرگ بشن تفريحشون يه پارك و سينما باشه و همبازيهاشونم مامان باباهاشون
الهام مامان رامیلا
13 آبان 90 22:43
سلام آریا خاله خوبی خاله جونم کتت خیلی قشنگه مثل آقا بزرگها شدی انشالله زود بزرگ بزرگ بشی داماد بشی خاله
شهرزاد مامان حسین
14 آبان 90 10:11
الهی عزیزم. چه قلب مهربونی داره. عجب خونه ای برات ساختن ها خانومی. واقعا اینایی که دو تا بچه دارن چیکار می کنن
مامان رها
14 آبان 90 11:29
سلام آریای مهمون نواز خوبی خاله اورکت جدید هم مبارک عسلم
خاطره مامان بردیا
14 آبان 90 16:10
هی وای من.. توی این خونه بمب منفجر کردی آریا جون؟!!! سر بابایی هم که اوف کردی شیطون بلا
نازنین نرگس نفس مامان
15 آبان 90 1:33
]چه خوشکلی جیگر خوش تیپ اورکت جدید مبارکه چه اتاق قشنگی به پذیرایی هم رحم نکردی گل پسر ترکیب ریخت و پاشت منو کشته
مامان ماهان
16 آبان 90 11:02
اورکتت مبارکه خیلی خوشگله چقدر بهت میاد عزیزم چه اتاقی چه پذیرایی مرتبی فکر همون موقع مهمون بیاد خونه تون
مامان دیانا
21 آبان 90 14:33
خوشگل خاله اسکوترت مبارکه همیه خوش باشی عزیزم