آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

گل پسر ماماني

بابابزرگ

1390/8/22 9:09
نویسنده : مامان معصومه
2,205 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلام زندگيه من ،ماماني ديروز حسابي گريه مامانو در آوردي الان با خودت مي پرسي چرا من كه چيزي نگفتم درسته تو چيزي نگفتي فقط يه سئوال ساده پرسيدي اونم اين بود كه موقع ديدن كارتون بن تن وقتي بابابزرگ بن تن و ديدي رفتي عروسكشو آوردي گفتي (مامان اين بابابوزورگه بن تنه ) منم بي خبر از سئوالي كه مي خواي بپرسي گفتم آره عزيزم كه تو گفتي (پس بابابوزورگه من كوش من چرا ندارم) اينجا بود كه بغض گلوي مامانو گرفت و بهت گفتم بابابزرگه تو رفته پيشه خدا تو گفتي (خوب بگو بياد پيشه من، من بابابوزورگ مي خوام ميبين بن تن بابابوزورگ داره منم مي خوام) هركاري كردم ديگه نتونستم جلوي اشكامو بگيرم و تمام خاطراتي كه با بابابزرگت داشتم و يادم و اومد وقتي من گريم گرفت بابايي اومد به دادم رسيد و تورو برد كنار خودشو شروع برات توضيح دادن كه تو چرا بابابزرگ نداري دو ساعت طول كشيد تا قانع شدي و رفتي دوباره مشغول ديدن كاتون بن تنت شدي ولي ماماني رو حسابي بردي توي خاطراتو حسرتهاي هميشگيش.

ماماني خدا نخواست كه تو بابابزرگ داشته باشي (نه از طرف مامان نه از طرف بابا) باباي مامان خيلي مهربون بود هميشه عاشق نوه هاش بود همبازيه خوبي براي بچه ها بود پا به پا بچه ها بازي مي كرد اگه الان بود حسابي از بودنش لذت مي بردي ولي حيف كه خدا توي بدترين شرايط ماماني، بابابزرگو ازم گرفت و درد نبودنشو روي دلم گذاشت مي دوني ماماني درست يك هفته بعد از نامزدي من و بابا، بابا بزرگ هم سفر كرد، يه سفر بي بازگشت هميشه مي گفت تو كه ازدواج كني براي عروسيت چه ها كه بكنم مي گفت وقتي بري سر خونه و زندگيت درست مي يام روبروي خونتون خونه مي گيرم كه ازت دور نباشم مي گفت وقتي بچه دار بشي بچتو خودم روي چشمم نگه مي دارم نمي ذارم بره مهد كودك (آخه مي دوني مامان ته تغاريه بابابزرگ بود) مي گفت.... ولي حيف كه دست روزگار نذاشت،توي مراسم عروسيم از نبودش اشك ريختم، وقتي كه تو فرشته كوچولورو توي آغوشم گذاشتن از كمبود بوسه پدرم روي پيشونيم اشك ريختم، وقتي براي اولين بار تورو به مهد سپردم و همچنين توي تمامي لحظات زندگيم كه به محبتش احتياج دارم و نيست همچنان  اشك ميريزم و جاي خاليشو به وفور احساس مي كنم. بارها شده كه دلم مي خواست سرمو روي شونش بزارم و گريه كنم تا سبك بشم و اون دست پرمحبتشو روي سرم بكشه و دلداريم بده ولي ديگه نه شونه اي بود نه دستي كه بر سرم كشيده بشه فقط يه سنگ قبر سرد و يه عكس كنده شده روش برام باقي مونده و كلي خاطره و كلي حسرت. 

طفلی چهار ساله...!

در اوج شادی و شیطنت کودکانه...!

به دنبال گرمی و مهر زانوان پدر بزرگ...!

اما نه...!آرياي مامان

دست تقدیر مجال بزرگ شدن در این آغوش گرم را گرفت.

(اينم عكس آريا به خاطر خاله هاي خوبش كه گفته بودن تحمل ديدن گريه آريا رو ندارن)

عشق مامان

غم مرگ پدر کوچک غمی نیست.
جگر می سوزدو درد کمی نیست.
پدر زیبا گل باغ وجود است.
که بی او زندگی جز ماتمی نیست.

رسم زمونه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان آرمان
21 آبان 90 12:51
سلام.....
خدا پدرتون را بیامرزد
روحشون شاد.
ایشاءا.......خدا سالهای طولانی سایه بقیه بزرگترها را بالای سر شما و گل پسری آریا جون حفظ کنه



مامان آرمان
21 آبان 90 12:56
همه ما باید لحظه لحظه قدر بزرگترهامون را در لحظه بدونیم و همیشه از کنارشون بودن نهایت استفاده را ببریم.قسمت پدر بزرگ آریا جون اینطور مقدر بودهبازم روحشون شاد باد


مامان دیانا
21 آبان 90 14:27
سلام عزیزم
خیلی متاسف شدم خدا پدرتون رو بیامرزه
روحشون شاد باشه
و شما و خانوادتون سالم و سلامت باشید
بوسسسسسسسسس برای آریاجونم


مریم (مامان روشا)
21 آبان 90 16:03
الهی من قربونت بشم خدا پدر نازتو بیامرزه منم اوضاع خوبی ندارم با تمام وجود غمتو احساس میکنم و میدونم هیچی تسلای خاطرت نمیشه فقط میتونم بگم با تمام وجودم متاسفم خدا مادر نازتو نگه داره برادر گلتو حفظ کنه
دوستت دارم و دوست ندارم غمتو ببینم رفیق شفیقم


مرسي عزيزم مي دونم كه مي دوني غم از دست دادن عزيز خيلي سخته
مریم(مامان روشا)
21 آبان 90 16:13
الهی من قربونت بشم خدا پدر نازتو بیامرزه منم اوضاع خوبی ندارم با تمام وجود غمتو احساس میکنم و میدونم هیچی تسلای خاطرت نمیشه فقط میتونم بگم با تمام وجودم متاسفم خدا مادر نازتو نگه داره برادر گلتو حفظ کنه
دوستت دارم و دوست ندارم غمتو ببینم رفیق شفیقم


دختر خاله ي آرين
21 آبان 90 16:55
واقعا ناراحت شدم . اميدوارم خدا بهتون صبر بده و هميشه با ياد پدر بزرگوارتون اوقات خوب و شادي داشته باشيد .


مامان ماهان عشق
21 آبان 90 17:22
سلام خواهرجون.خدا رحمت کنه پدر گرامیتون رو وهمینطور پدر شوهر مرحوم رو.
منم حسابی با این پست شما اشک ریختم.
بابای منم عاشق بچه ها بود.باورت نمیشه عصرا که از کار برمیگشت بچه های کوچه و همسایه از برگشتنش شادی میکردن.عاشق بچه ها بود و بازی با اونا.
اما دست اجل مهلت نداد نوه هاشو ببینه.اون هم وقتی ما نامزد بودیم بر اثر تصادف ناگهان از بینمون رفت.من هم تجربه کردم همه حسرتهات رو.موقع عروسیم.موقعی که ماهان بدنیا اومد.موقعی که راه رفت موقعی که حرف زد موقعی که......
همه جا و همه موقع جای پدرم خالی خالی خالی بود.
دیگه اشک امونمو بریده.
خدا همه پدرو مادرهایی که دستشون از دنیا کوتاهه رو قرین رحمت کنه.


واقعا"‌خيلي سخته وقتي كه احتاج بهش داري و دوست داري وقتي صداش مي كني جوابتو بده هيچ صدايي نشنوي و فقط فقط بتوني يه سنگ سردو لمس كني وقتي شديد احتياج به نوازش پدرانش داري و دلت شونه هاي محكم و استوارشو مي خواد فقط و فقط يك تكه عكس روبروت باشه ....
مامان ماهان عشق
21 آبان 90 17:23
اگر ناراحت نمیشی خواهش میکنم این عکس آریا رو عوض کن.نمیشه به جای اون لبخندهای شیرین این عکس رو نگاه کرد.تو رو خدا ناراحت نشی عزیزم.


نه عزيزم چرا بايد ناراحت بشم
چشم يه عكس ديگه از آريا رو گذاشتم
شهرزاد مامان حسین
21 آبان 90 18:40
جقدر تحت تاثیر قرار گرفتم و بغض کردم.خدا به آریا جون و همسرت سلامتی بده و اونا رو برات نگه داره خانومی.


نارینه
21 آبان 90 18:58
عزیزم ... نوشتت اشکم رو دراود .. کاملا حست رو درک میکنم ... منم روزایی که میشینم و روز بدنیا امدن نینیم رو تصور میکنم فورا" توی ذهنم میاد که اون روز پدرم نیست تا برای کوچولوی من اذان بگه ... و مثله همیشه پیشونی من رو ببوسه ...
حکمت خدا رو شکر
جای خالی پدر یا مادر با هیچ چیز پر نمیشه ...
خدا رحمتشون کنه


عزيزم مي دونم چي مي گي و با چي بايد روبرو بشي من اين دورانو گذروندم ولي غم نبود باباتو با وجود ني ني نازت پر كن
مامان زهرا نازنازی
21 آبان 90 19:30
روحشون شاد

درکتون می کنم

خیلی سخته


مامان محمدباقر
21 آبان 90 23:09
خدا رحمت کنه پدربزرگ اریا جان را ...



artin
22 آبان 90 0:25
salam . khoda rahmateshoon kone maro ham bordin too lak.azizjan.
.


مامان هانیه سادات
22 آبان 90 8:50
سلام.
اشکمو در آوردی معصمه جون.میدونم خیلی سخته دوری و از دست دادن پدر.اونم واسه یه دختر.انشالله خداوند رحمتشون کنه.
این چه عکسیه گذاشتی.به خدا یهو تنم لرزید.و بی اختیار اشک ریختم.من اصلا تحمل گریه آریا جونو ندارم.فداش بشم که اینقده با احساسه.



يه عكس ديگه از آريا هم گذاشتم تا دل مهربونت نگيره
مامان رها
22 آبان 90 9:04
سلام معصومه جون خدا باباتون رو بیامرزه نور به قبرش بباره عزیزم با خواست خدا نمیشه جنگید


مامان آبتين
22 آبان 90 10:30
خداوند رحمتش كنه . و عزيزم خداوند به شما هم صبر بده


مامان امیر علی
22 آبان 90 11:50
وای از دست تو دختر .دلم ریش شد و خودم کلی اشک ریختم .خدا رحمت کنه خیلی از دست دادن عزیزان سخته اما چه باید کرد همه ما مهمان این دنیاییم و نوبتی باید بریم خونه اصلی خودمون .دنیا تا بوده همین بوده .


مرسي از دلداريت عزيزم
مرد كوچك من
22 آبان 90 15:23
سلام عزيزم
اشكمو درآوردي دختر خوب
با سرنوشت نميشه جنگيد معصومه جون. اميدوارم كه روح پدرتون شاد باشه و خدا رحمتشون كنه
تو اين جور مواقع جواب دادن به سئوالهاي بچه‌ها خيلي سخته .... اميدوارم همه ما پدر ومادراي خوبي براي بچه‌هامون باشيم درست عين پدربزرگا و مادربزرگا
نبينم ديگه گريه كنيا


مرسي عزيزم از همدرديت چشم سعي مي كنم ديگه گريه نكنم
دختر یلدا
22 آبان 90 16:51
سلام
خدا رحمت کنه پدرتون را
ولی تورا خدا دیگه اینطوری ننویس اشک ولم نمی کرد و بغض سنگینی روی سینه ام گره بسته بود و نتونستم تا آخر پستت را بخونم واز همه بدتر که توی دفتر کارم بودم و همه گفتند یک دفعه چی شد
روی ماه گل پسرت را ببوس



چشم ديگه اينطوري نمي نويسم
مامان گیسو
22 آبان 90 17:37
سلام عزیز دلم
الهی بمیرم برات بیا بغلم بوست کنم عشقم
خدا پدر مهربونت رو بیامرزه
روحش شاد باشه گلم
بوسسسسسس



مرسي عزيزم دلداريهاتون آرومم كرد بوس بوس براي تو و گيسوي خوشگلت
معصومه مامان سهند
22 آبان 90 17:48
سلام دوست عزیزم با پست تولد دوسالگی سهند به روز شدم تشریف بیارید خوشحال میشم
ولی گلم بابت پستی که گذاشتی خیلی ناراحت شدم امیدوارم غم آخرتون باشه و جاشون براتون سبزباشه،


مرسي عزيزم
خاطره مامان بردیا
22 آبان 90 18:10
خدا پدربزرگ آریا جون و رحمت کنه و روحش همیشه شاد باشه. دلم گرفت


مرسي عزيزم
مامان پارسا
23 آبان 90 1:13
قربون پسر با محبت و نازم برم من پارسای منم بابابزرگ نداره چه از طرف پدری و په ازطرف مادری
تا بوده همین بوده نمیشه از دست تقدیر و سرنوشت فرار کرد هر چند که جای خالی پدر و مادر و هیچ کسی پر نمیکنه و برای اولاد نبودنشون مثل یه غم بزرگ فراموش نشدنیه
امیدوارم سایه ی مادرتون برای شما و سایه ی پر مهر شما و بابایی برای آریا جان برقرار و مستدام باشه


خدا بابابزرگاي پارسا جونم بيامرزه ممنون از همدرديت گلم
تینا بیدی
23 آبان 90 3:13
خدا رحمت کنه جفت پدر بزرگای آریا جونو.
الهی سایه مامان بزرگاش و بابا و مامان گلش رو سرش باشه


مرسي عزيزم
مامان حسني
23 آبان 90 11:57
سلام خدا پدر بزرگوارتون را رحمت كنه
اگرچه شما پدرتون را نمي بينيد ولي ايشون ازاحوالات شما وآريا جان به خوبي آگاه هستن وبراتون دعا ميكنن مگه ميشه باباها به يادبچه ها شون نباشن


ممنون از دلداريتون
مامان هانیه سادات
24 آبان 90 6:24
سلام.ممنون که به نظر ما احترام گذاشتی.این یکی عکسش خیلی قشنگه.
وحیده مامان پارسا
25 آبان 90 13:19
حس عمیقت کاملا تو نوشنه ات پیدا بود.واقعا دردناکه.روحش در آرامش باشه
مامان رهام
28 آبان 90 12:05
سلام معصومه جون خدا رحمت كنه پدرتونو.روحش شاد.خدا آريا جون و برات حفظ كنه
مامان ماهان
28 آبان 90 16:13
سلام دوست خوبم خیلی ناراحت شدم خدا پدر بزرگوارت رو بیامرزه و روحش رو شاد کنه من کاملا درکت میکنه چون نبود عزیزان خیلی سخته خدا مادر مهربونت رو برات نگهداره و حفظش کنه و سایه اش رو از سرتون کم نکنه
بابا محسن
1 آذر 90 8:27
خدا رفتگانتون را بیامرزه و روحشون شاد .


ممنون