بعد از يك هفته
سلام همه زندگيه مامان
عزيزم يك هفته اي نبودم تا برات از كاراي قشنگت و با مزت بنويسم آخه حسابي مشغله داشتم اوليش مريضيه خودم بود كه بعد از اربعين حسابي مريض شدم و خونه نشين اينقدر حالم بد بود كه اصلا" نمي تونستم از جام بلند بشم مامان هما طفلك همه مريض داري مي كرد هم بچه داري واقعا" دستش درد نكنه توي ايام مريضيم هم قربونت برم كه كلي بهم مهربوني كردي مي گفتي (مامان بيا پيشم بخواب تا نازت تونم زود خوب شي) يا به بابايي مي گفتي (يَباش مامان بايد استلاحت تونه تا زود خوب شه) فدات بشم كه اينقدر مهربوني.
مي خوام تصميم بگيرم اسم وبلاگتو عوض كنم بزارم دل نگرانياي يه مادر آخه همش دارم از نگرانيام توش مي نويسم يكي ديگه از مشغله هام و بدو بدوم در مورد خودت بود عزيزم چند روزي بود كه خيلي پلك مي زدي پشت سر هم و تند تند اول بردمت چشم پزشكي گفت ضعيف نيست عصبيه با خودم گفتم آخه بچه 3 ساله و چه به عصبانيت براي همين دنباله يه چشم پزشك خوب گشتم وقتي هم پيدا كردم وقت نمي دادن مي گفتن وقتامون پره با كلي خواهش و تمنا قبول كردن تورو بين مريض بفرسته تو كه اون دكتر هم گفت چشماش ضعيف نيست اين پلك زدنش مي تونه استرس و عصبي باشه ولي براي اطمينان كامل دوتا قطره داد تا دوماه توي چشمات بريزم بعد از دوماه دوباره ببرمت براي وزيت تا خدايي نكرده تنبلي چشم نداشته باشي بعد از تشخيص دكتر بردمت دكتر روان پزشك براي استرس و عصبانيتت كه اونم چيزي نگفت تنها چيزي كه بهم گفت اين بود كه اتاقه خوابشو از خودت مجزا كن بعد بيا پيشم اونم در مورد پلك زدناي مداومت گفت استرسه و عصبي تمام اين دوندگي درست يك هفته اي طول كشيد كلي نذر و نياز كردم كه زودي پلك زدناي پي در پيت خوب بشه و تبديل به تيك نشه برات، همه اميدم به خداست
درمورد جدا كردن اتاقت هنوز موفق نشدم آخه الان اتاقت سرده و شبا هم تو عادت نداري روت پتو بكشي براي همين يكم دارم پشت گوش مي ندازم تا اين كارو از بهار شروع كنم ولي خودت از موقعيكه دكتر بهت گفته همش مي گي (مامان برام چلاق خواب بخر آقاي دوكتور گفته توي اتاقه خودم تهنا بخوابم ) منم برنا بر اشتياقت دارم همچنان مي گردم دنباله يه چراغ خواب بچه گونه خوشگل ولي نمي دونم چرا پيدا نمي كنيم و همچنان دنباله چراغ خواب بچه گونه مي گرديم.
قبلنا برام شعر دوست دارم مي دوني شهره رو مي خوندي البته بيشتر اداي حركاتشونو در مي آوردي و فقط مي گفتي (دوست دارم مي دوني) اما ديشب بي مقدمه گفتي (مامان مي خواي شعر سوسن خانومو بخونم) منم با خوشحاليه فراوان و تعجب بسيار گفتم آره عزيزم كه تو شروع كردي به بپر بپر و گفتي (سوسن خانوم مي خوام بيام در خونتون در بزنم) بعد واستادي گفتي (خوب بود اَشنگ بود خوشت اومد دوست داشتي) منم كه حسابي خندم گرفته بود گفتم آره عزيزم خيلي قشنگ بود خيلي خوشم اومد واين تعريفه من باعث شد كه شما به مدت دوساعت تمام براي ماماني شعر سوسن خانوم بخوني.
پي نوشت: همين الان تلفني با تو شيطونك صحبت كردم كه توي راه ادارموني با خوشحالي مي گفتي (مامان يه عالمه بَف اومده مه دِه تودك بسته بود دارم ميام كلاسه تو) تو خوشحال بودي و من غصم گرفته كه امروز به هيچ كاريم نمي رسم.