آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گل پسر ماماني

بعد از يك هفته

1390/11/1 9:13
نویسنده : مامان معصومه
973 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلام همه زندگيه مامان

 عزيزم يك هفته اي نبودم تا برات از كاراي قشنگت و با مزت بنويسم آخه حسابي مشغله داشتم اوليش مريضيه خودم بود كه بعد از اربعين حسابي مريض شدم و خونه نشين اينقدر حالم بد بود كه اصلا" نمي تونستم از جام بلند بشم مامان هما طفلك همه مريض داري مي كرد هم بچه داري واقعا" دستش درد نكنه توي ايام مريضيم هم قربونت برم كه كلي بهم مهربوني كردي مي گفتي (مامان بيا پيشم بخواب تا نازت تونم زود خوب شي) يا به بابايي مي گفتي (يَباش مامان بايد استلاحت تونه تا زود خوب شه) فدات بشم كه اينقدر مهربوني.

مي خوام تصميم بگيرم اسم وبلاگتو عوض كنم بزارم دل نگرانياي يه مادر آخه همش دارم از نگرانيام توش مي نويسم چشمکنیشخند يكي ديگه از مشغله هام و بدو بدوم در مورد خودت بود عزيزم چند روزي بود كه خيلي پلك مي زدي پشت سر هم و تند تند اول بردمت چشم پزشكي گفت ضعيف نيست عصبيه با خودم گفتم آخه بچه 3 ساله و چه به عصبانيت براي همين دنباله يه چشم پزشك خوب گشتم وقتي هم پيدا كردم وقت نمي دادن مي گفتن وقتامون پره با كلي خواهش و تمنا قبول كردن تورو بين مريض بفرسته تو كه اون دكتر هم گفت چشماش ضعيف نيست اين پلك زدنش مي تونه استرس و عصبي باشه ولي براي اطمينان كامل دوتا قطره داد تا دوماه توي چشمات بريزم بعد از دوماه دوباره ببرمت براي وزيت تا خدايي نكرده تنبلي چشم نداشته باشي بعد از تشخيص دكتر بردمت دكتر روان پزشك براي استرس و عصبانيتت كه اونم چيزي نگفت تنها چيزي كه بهم گفت اين بود كه اتاقه خوابشو از خودت مجزا كن بعد بيا پيشم اونم در مورد پلك زدناي مداومت گفت استرسه و عصبي تمام اين دوندگي درست يك هفته اي طول كشيد كلي نذر و نياز كردم كه زودي پلك زدناي پي در پيت خوب بشه و تبديل به تيك نشه برات، همه اميدم به خداستناراحتافسوس

درمورد جدا كردن اتاقت هنوز موفق نشدم آخه الان اتاقت سرده و شبا هم تو عادت نداري روت پتو بكشي براي همين يكم دارم پشت گوش مي ندازم تا اين كارو از بهار شروع كنم ولي خودت از موقعيكه دكتر بهت گفته همش مي گي (مامان برام چلاق خواب بخر آقاي دوكتور گفته توي اتاقه خودم تهنا بخوابم ) منم برنا بر اشتياقت دارم همچنان مي گردم دنباله يه چراغ خواب بچه گونه خوشگل ولي نمي دونم چرا پيدا نمي كنيم و همچنان دنباله چراغ خواب بچه گونه مي گرديم.

 

قبلنا برام شعر دوست دارم مي دوني شهره رو مي خوندي البته بيشتر اداي حركاتشونو در مي آوردي و فقط مي گفتي (دوست دارم مي دوني) اما ديشب بي مقدمه گفتي (مامان مي خواي شعر سوسن خانومو بخونم) منم با خوشحاليه فراوان و تعجب بسيار گفتم آره عزيزم كه تو شروع كردي به بپر بپر و گفتي (سوسن خانوم مي خوام بيام در خونتون در بزنم) بعد واستادي گفتي (خوب بود اَشنگ بود خوشت اومد دوست داشتي) منم كه حسابي خندم گرفته بود گفتم آره عزيزم خيلي قشنگ بود خيلي خوشم اومد واين تعريفه من باعث شد كه شما به مدت دوساعت تمام براي ماماني شعر سوسن خانوم بخوني.

عاشقانه دوست دارم

پي نوشت: همين الان تلفني با تو شيطونك صحبت كردم كه توي راه ادارموني با خوشحالي مي گفتي (مامان يه عالمه بَف اومده مه دِه تودك بسته بود دارم ميام كلاسه تو) تو خوشحال بودي و من غصم گرفته كه امروز به هيچ كاريم نمي رسم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان بیتا
1 بهمن 90 9:14
نمایشگاه بین المللی سرگرمی کودک و نوجوان محل برگزاری : تهران – محل دائمی نمایشگاه های تخصصی شهرداری تهران – بزرگراه چمران – جنب بوستان گفتگو تاریخ برگزاری : ۵الی ۹ بهمن ماه سال ۹۰ ساعت بازید : ۱۰ صبح الی ۱۹ عصر ……………………………………………….. منتظر دیدار شما در نمایشگاه تخصصی دنیای اسباب بازی، آموزش و سرگرمی هستیم. زمان : ۱۳ لغایت ۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۰ – ساعات بازدید : ۱۰ لغایت ۲۰ محل برگزاری:خیابان فاطمی، خیابان حجاب، مرکز آفرینش های فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ……………………………………………….. جت رو…………..هدیه خلاقیت
مامانی فری
1 بهمن 90 9:35
سلام ماشالله به این نی نی ناز به من سر بزن از طرف یه مادر بزرگ
مامان رهام
1 بهمن 90 10:27
سلام معصومه جون اميدوارم رفع كسالت شده باشه.نگران نباش پارسال رهام يه دو ماهي چشماشو لوچ مي كرد منم خيلي نگرون بودم بعضي وقتا گريه مي كردم نمي دوني چقد چشاشو بد لوچ مي كرد دكترم بردم گفت چيزي نيست بعد از دو ماه ديگه اين كارو تكرر نكرد.الهي فدات شم اريا جون كه اينقد شيرين زبوني هر وقت مطالب وبتونو مي خونم دل تو دلم نيست كه رهام هم بتونه راحت حرف بزنه


اميدوارم پلك زدن آريا هم خود به خود از بين بره
تینا بیدی
1 بهمن 90 11:02
آخه عزیز دل خاله چرا مامانتو نگرون کردی. ان شالله موقتیه معصومه جون خودتو دلنگرون نکن. فدای اون روی ماهت بشم خاله خیلی عکست ناز شده گلم. می بوسمت
مامان نازدونه ها
1 بهمن 90 12:05
بلات دوره عزیزم قربونه پرستار کوچولوت برم من که اگه چلاغ خواب براش بخری دیگه تهنا تو اتاقش میخوابه
نارینه
1 بهمن 90 14:37
سلام عزیزم ... بالاخره ویروسا بغلت کردن !! بازم مراقب خودت باش فکر نکنم پلک زدنش چیز مهمی باشه ها ... پسرخواهرم همینطور بود اما خودش رفع شد ... بهتون خوش بگذره امروز !!!
مامان حنا
1 بهمن 90 14:40
سلام گلم چرا انقده به خودت استرس وارد میکنی ایشالله هیچ طوری نمیشه زودی خوب میشهچی عکس خوشگلی هم از آریا جون انداختی ماشالله هزار ماشالله نازو بانمکو دوست داشتنیه خدا حفظش کنه مواظب آریا جون باش و ببوسش
مامان شایان و داداشی
1 بهمن 90 15:00
فداااااااای این گل پسری مهربون و شیرین زبون . از طرف من ببوسیدش
آکام
1 بهمن 90 15:49
سلام امیدوارم که هر چه زودتر نگرانی شما در مورد چشم آریا جون برطرف بشه ما هم دعا می کنیم براش آریا جون را از طرف ما ببوسید دیگه برای خودش مردی شده واطاق خواب جداگانه داره خدا حفظش کنه گل پسر نازنین را
مریم(مامان روشا)
1 بهمن 90 15:57
سلام بابا مردیم از دلتنگی کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــایی!!! البته بات در تماس بودم اگر یه روز آپ نکنی نگران میشم
ایشالا که الان خوب شدی دست مامان هما هم درد نکنه
من فکر کردم مبلمانت عوض شده اخه اون راحتی قهوه ای رو ندیده بودم
راستی از انار خبر داری شنیدم فوت شده خیلی غصه خوردم


اره عزيزم منم وقتي شنيدم اصلا"‌حال درستي نداشتمو كلي گريه كردم خدا به پدر و مادرش صبر بده
مامان پوریا
1 بهمن 90 16:04
سلام پسر نازی دارید خدا براتون حفظش کنه
فاطمه
1 بهمن 90 19:50
مامانی جونی سلام خوبی
به منم سری بزن
انار جون ما به جمع فرشته ها پیوست


مي دونم عزيزم خيلي ناراحت شدم خدا به پدر و مادرش صبر بده
مامان علی خوشتیپ
1 بهمن 90 23:44
واااااااای به خدا همه کاراش مثل علیه
تیکش ، جدا کردن اتاقش،خوشحالیش از اینکه بیاد ادارمون...
نگران تیکش و جدا کردن اتاقش نباش.برای تیکش هر چی بیشتر کم محلی کنی بهتره.خودش رفع میشه
جدا کردن اتاقم بذار سر فرصت .وقت زیاده


منم فكر مي كنم يكم زود باشه البته بيشتر خودم وابسته شدم بهش براي همين تبلي مي كنم
اميدوارم زود حل بشه
گروه بالی گل
2 بهمن 90 2:48
خاطره ای فراموش نشدنی را با گروه بالی گل برای کودکان خود بجای بگذارید حتما ببینید http://badkonak.rzb.ir گروه بالی گل را به دوستان خود معرفی کنید تا آنها هم از خدمات ما بهره مند شوند امیدواریم هر روز کامتان شیرین باشد
مامان رها
2 بهمن 90 15:34
سلام معصومه جون عزیزم خوشحالم که حالت بهتر شده دست مامان هما درد نکنه الهی فدای این پسر مهربونت بشم من
مامان امیر علی
2 بهمن 90 22:51
اخه نازی خواهر جون خدا بد نده و دست مامان هما هم درد نکنه خدا خیرشون بده .ایشاله زودتر خوب خوب بشین .راستی بمیرم واسه پسرم همش چشم می خوره .عزیزم پلک زدن هم فکر کنم دنبال کابوسهای قبلیش هست .فکر کنم در مهد یا جایی مشکلی پیدا کزده پسرها جساس تر هستن بر عکس قیافشون .مواظبش باش بیشتر بهش دقت کن .محبت و تشویق رو خیلی انجام بدین فقط بهش بخندین و ازش تعریف کنید .ما همین روش را برای امیر علی داریم .اون هم لباشو می کند چند روز که دیدم بله من کمی عصبی هستم و اصلا بهش مثل قبل توجه نمی کنم که زود به خودم اومدم و درست شد .راستی رای گیری تموم شد اخه هنوز در و بلاگم تبلیغ اریا جون رو دارم .؟؟


نمي دونم به خدا توي مهد كه مي گن مشكلي نداره ولي تازگي ها شبا بايد يك ساعت با آريا كلنجار برم كه مهد خوبه و تو هم فردا بايد بري مهد وكلي وعده وعيد كه فلان چيزو برات مي خرم وگرنه كار به گريه مي كشه دنباله مهد خوب هم مي گردم كه هنوز پيدا نكردم مهدايي كه خوبن ساعتشون به من نمي خوره ديگه خودم حسابي كم آوردم من كه تو خونه كلي قربو صدقش مي رم و همش دارم نازو نوازش مي كنم
مامان امیر علی
2 بهمن 90 22:54
ببر نقاشیاشو پیش روانشناس از کمبوداش و شخصیتش برات بگه تا بیشتر و بهتر بدونی باید چه رفتاری و چه کاری براش انجام بدی بهتره .اریا جون رو خیلی دوست دارم جدا ار تعارف به خدا .بیار می ری سر کار بزار پیش من با امیر علی باشن شوخی نمی کنم .من که در خانه بیکارم و عاشق بچه .عزیزم مواظبش باش الان دوران حساسی هست .موفق باشی


قربونت برم من عزيزم كه اين قدر به آريا لطف داري همين كه لفظشو اومدي برام يه دنيا ارزش داره باور كن اوني كه بايد اينو بگه و نزديكمون هم هست اين كارو نمي كنه
در مورد نقاشياش آخه زياد نقاشي نمي كشه بيشتر كله آدم مي كشه ولي اين سري كه برم پيش مشاورش در موردش صحبت مي كنم
وحیده مامان پارسا
2 بهمن 90 23:27
ای جونم با این شعر خوندنش.
واقعا بچه سه ساله چرا باید عصبی بشه.نکنه تو مهدش اذیت میشه؟آخه مامان به این خوبی که داره.....


خودم مي ندم به خدا ديگه كم آوردم
مامان آرمان
3 بهمن 90 0:07
سلام خوبان
خوبید؟
امیدوارم مریضیهاتون کاملا رفع شده باشه.تو این هوا که خیلی هم سرد شده بیشتر مواظب خودتون باشید.
در مورد مهربونیها و صحبتهای شیرین آریا جونم نگو که دلم براش ضعف میرهخیلی بامزه حرف میزنه و شیرین زبونه و البته خوش زباون هم هست.
در مورد نگرانیهات و پلک زدن آریا جون....دوستم میدونم که شما خودت بهتر میدونی و خیلی هم مراقبی ولی من با تجربه ای که خودم دارم فکر میکنم که آریا جون هر هفته 5 روز از صبح زود تا عصر دیروقت تو مهد خیلی خسته میشه و علت عصبی بودن چشمش مال خستگیه....دلیلش اینکه من هم هفته هایی که آرمان را 5 روز میبرم البته 3 روزش تا ظهر هستش آرمان خیلی خسته میشه و وقتی مدام این روند ادامه داره اثرات کاملا در خوابش و ....دیده میشه..
اگه میتونی هفته ای 1 روز مرخصی بگیر یا 2 هفته یکبار و یا 1 روز از کسی خواهش کن که بهت کمک کنه و آریا را نگه داره که بیشتر بخوابه و تو خونه باشه....زیاد دکتر اعصاب و مصاب نبر که از حالا براش زوده ....با این کارات اعصاب و معصاب من را هم بهم میزنیهاااااا.


حتما" اين كارو مي كنم ولي باور كن پنج شنبه ها و جمعه ها كه خونه ايم تمام وقتمونو به آريا اختصاص مي ديم تا جبران بشه تازه بعد از ظهر ها هم كه از مهد مي گيرمش مي ريم خونه من يه پام توي آشپزخونست براي تهيه شام يه پام توي پذيرايي براي بازي با آريا تا بابايي بياد و شيفتو تحويل بگيره
مامان آرمان
3 بهمن 90 0:12
راستی عکسش واقعا حرف نداره و خیلی زیباست... دلمون براتون خیلی تنگ شده در مورد موزیکها و این صحبتها که نگو این بچه ها خیلی از ما بزرگترها جلوترند. آرمان موزیک ملودی را خیلی دوست داره و از اونجایی که هر شب زمان پخش را نمیدونستیم براش تو کامپیوتر save کردیم و روزی 2 بار گوش میکنه و یک آهنگی را دوست داشت که توش میگفت عشق من بیا و ما اسم خواننده را بلد نبودیم و دیگه آهنگ پخش نمیشه و حالال آرمان همش سراغ اون را میگیره ولی ما پیداش نمیکنیم.
مامان دیانا
3 بهمن 90 13:54
سلام عزیزم امید وارم زودتر خوب بشی من و دیانا 20روز درگیر سرما خوردگی بودیم بعدم زیاد نگران نباش عزیزم آخه استرس برای چی به خدا آدم تعجب می کنه میدونم چقدر برای مادر سخته این لحظات امیدوارم هر چه زودتر خوب بشه این قند عسل خاله بوسسسسسسسسس
امیروثنا
4 بهمن 90 0:01
امیدوارم هرچه زودترپلک زدن های کوچولوم خوب شه منم هرشب براش دعا میکنم که هرچه زودترخوب شه راستی اتاقشواز خودت جدا کن و سعی کن رنگ اتاقش شاد باشه وسایل داخلشم بزار haiklasوسرگرم کننده باشه از آشنای خوشحالم بای


اتاقشو يكم دو دلم آخه مي دوني عزيزم اتاقه خودش سرده و امكان گذاشتن بخاري توش نيست براي همين موكول كردم به بهار تا اونموقع هم كلي بايد با خودم كلنجار برم
کیتکس
4 بهمن 90 13:25
سلام سلام کاش یه نقاشی یا طرح زیبا بکشی و تو مسابقه شرکت کنی جایزه های عمو پورنگ تا تموم نشده بیا
مامان هانیه سادات
5 بهمن 90 10:35
سلام. حسابی نگرانم کردی.انشاالله که زود برطرف میشه. خاله فدای اون چشای نازنینت.
مامان سارا و اميرمحمد
5 بهمن 90 15:02
ايشاءا... كه بلا دوره و زود زود خوب ميشي . فداي شيرين زبونيات خاله جون . واسه منم آهنگ سوسن خانون رو مي خوني؟
مامان امیر علی
5 بهمن 90 15:22
ایشاله درست می شه بازم بیشتر در مورد کارهاش و نقاشیهات حرفهای زیادی داره بگو خط خطی کنه ببرش به مشاور بگو تا مشکلش رو بفهمه .ما در گذشته در حیاط و کوچه ها و با خاله و عمه ها بودیم و دایی و مادربزرگها اما حالا واسه بچه های خودمون فقط خودمون هستیم و خدا همه کار دارن برای همه بودیم و کردیم اما خودمون و بچه هامون تنها هستند خیلی دوره بدی شده همه بچه ها تنها هستند حتی همسایه و کارتون خوب هم دیگه نیست .ای وای نمی دونم باید چه کنیم


واقعا" همينطوره كه گفتي زمانه ما كه اين همه مريضي و استرس نبود اونم توي اين سناي كم
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
5 بهمن 90 23:50
سلام .خوبین.اتفاقا من هم اتاق ماهان رو پارسال حدودای اسفند که دیگه اینجا هوا سرد نبود جدا کردم.
به این ترتیب که هر سه تایی کوچ کردیم به اتاق ماهان.اون رو تخت میخوابید ومن و باباش پایین.دقیقا کنار تختش که بتونه دستمو بگیره.بعد به مرور هر دو سه شب یکبار فاصلمون رو با تختش بیشتر کردیم.وقتی رسیدیم طرف دیگه اتاق جهت رختخوابمون رو 90 درجه تغییر دادیم.(تخت ماهان اینجوری ـــــ و رختخواب ما این مدلی ا)
و باز هم هر 2 یا سه شب یه بار به در اتاق نزدیک و نزدیکتر شدیم.
بعد رفتیم توی راهرو به طوری که ماهان بتونه از رو تختش ما رو ببینه.اما چون راهرو کوچیک بود و لبه های تشک بالا میرفت و من به ماهان گفتم اینجا خیلی تنگه شب دوم خودش گفت برین تو اتاق.ما هم رفتیم تو اتاق ولی همون اول اتاق پشت در.و کم کم فاصبه اضاف شد.تا اینکه بالاخره هرکه سر جای خودش خوابید.
کمتر از دو هفته طول میکشه.یعنی با همون هفته اول بچه راضی میشه و بقیه ش هم انگار فیلمیه که مامان بچه راضی بشه.
موفق باشین.


خوش بحالتون من خيلي سختيم مياد بيشتر بخاطر خودم و دل نگرانيام الان شما عادت كردين شبا راحت بدونه ماهاني بخوابين نصفه شب نگرانه اين كه پتوشو پس زده يا نه و يا چيزاي ديگش نمي شين
مامان ماهان
6 بهمن 90 9:50
سلاااااااااااااااام از خوندن این پستت ناراحت شدم الهی که هر چه زودتر پلک زدنش خوب بشه به نظر من یه کن نگرانیتو کم کن مطمئنا یه استرس کوچوولو براش پیش اومده درست میشه عزیزم عکسش فوق العاده زیبا شده بووووووووووووووووووس برای آریا جون نازم راستی دوست و جونم بلا دوره الهی که دیگه مریض نشی گلم خوب مامانی براش چلاق بخر بره تو اتاقش دیگه فدات بشم شیرین زبون
مامان بیتا
11 بهمن 90 13:16
سلام مامان معصومه دوست داشتی بیا وبلاگ دخملم رو ببین