آريا به روايت تصوير
سلام عشقه ماماني
نمي دونم چرا اين روزا حال و حوصله درستي ندارم يه جورايي دپرسم:
عزيزم پلك زدنات همچنان ادامه داره و همچنان غصه خوردن منم ادامه داره نمي دوني آخه ماماني چه حالي مي شم وقتي صورتتو مي بينم و مي بينم تو اونجوري پلك مي زني غم عالم مياد توي دلم .
توي اين چند وقته چند تا مهد كودك رفتم ديدم اما جاهاشون خوب نبود اتاقاشون خيلي دلگير و گرفته بود مثله دخمه مي موند من براي چند ساعتي كه توش بودم دلم گرفت چه برسه به اينكه تو رو از صبح تا عصر بزارم اونجا نمي دونم چرا مهدكودكا اينجورين اصلا" استاندارد يه محيط خوب و مناسبه يه كودكو رعايت نمي كنن ولي تا مي تونن شهريه هاشونو مي برن بالا يه مهد خيلي خيلي خوب توي كرج هست كه ساعتش تا چهار بيشتر نيست وگرنه اصلا"معطل نمي كردم و زودي مي بردمت اونجا كاش كادرشون قبول مي كردن دوساعت بيشتر نگهت دارن ولي حيف.
عكساي اونروزي كه اومدي توي اداره و ماماني رو حسابي از كار انداختي رو برات مي زارم
آريا در حال برف بازي توي حياط اداره
آريا ناراحت از اين كه عكاسيه مامان مزاحم برف بازيش مي شه
و اما آريا توي كلاسه مامان اونم روي ميز كاره مامان (قربونت برم كه ميزو با تخت اشتباه گرفتي ) حالا تصور كن ماماني، شما دراز كش روي ميز قيافه اونايي كه وارد اتاقه مامان مي شدن ديدني بود.
آريا در حال نقاشي كردن (نقاشيت يه ادمه كه دور تادور كلشو خط خطي كردي وقتي بهت گفتم اين چيه گفتي (موداشه ديگه ) بعد اشاره كردم به پايينه صورته آدمت گفتم اين چيه اينجا هم موداره گفتي (نه ديده مامان اينا ريشاشه) ديگه كلي با همكارام از دستت خنديديم.
اينم نماي نزديك تره از آدمت