اتاق آريا تكوني
سلام به اميد زندگيه خودم
ماماني برات بگم كه پلك زدنات همچنان ادامه دارد و من هم همچنان دارم دكتراي مختلفو برات امتحان مي كنم تا راه درماني براش پيدا كنم چون وقتي توي اينترنت يه تحقيقي كردم فهميدم مي شه درمانش كرد ولي ما هنوز توي درمانش موفق نشديم و برات از يه دكتر مغز و اعصاب خوب وقت گرفتم تا ببرمت ببينم اون چي مي گه تا خدا چي بخواد.
در مورد مهد كودك هم بايد بگم كه يه دونه پيدا كرديم كه محيطش خوب بود ولي از وقتي رفتيم اونجارو ديديم تو همش مي گي (من خاله موژگانو دوست دارم و نمي خوام بيام اينجا مي خوام برم پيشه خاله موژگان) مثله اينكه كادو از طرف خاله هاي مهد كاره خودشو كرده و فعلا"راضي نيستي بري يه مهد كودك ديگه براي همين من هم دست نگه داشتم چون مي ترسم مهدتو عوض كتم حالا كه خودت همونجارو دوست داري و نمي خواي بري يه مهد ديگه از دست تو كه كارات هم معلوم نمي كنه.
پنج شنبه و جمعه اتاقتو ريختم بيرون كه حسابي تميز كنم و تختو دوباره بزارم توي اتاقت تا آماده بشيم براي اينكه اتاقتو جدا كنيم حسابي براي خودت جولان مي دادي اون وسط به خياله اينكه داري به مامان كمك مي كني. واقعا"فكرشو نمي كردم اين همه وسايل توي اتاقت باشه ديگه مونده بودم اينارو من چه جوري جا داده بودم كه الان نمي تونم بزارم سر جاشون براي همين تا اطلاع ثانوي خريد هرنوع اسباب بازي و وسايله تزئيني براي اتاق آريا تعطيل اعلام شد(البته نمي دونم تا كي مي تونم روي اين تصميمم بمونم). كلي هم برات استيكر براي ديواراي اتاقت و ستاره هاي شب تاب براي بالاي تختت خريدم و چسبوندم كه خيلي اتاقت خوشگل شد و خودت هم خوشت اومد. من از اينور جمع مي كردم بعد مي ديدم بله آقا آريا مداد رنگياشو برداشته و مثلا" داره نقاشي مي كنه يا مي ديدم لگوتو پخش كردي يا ماشيناتو ريختي وقتي بهت مي گفتم آريا ماماني ببين من دارم جمع مي كنم تا اتاقت خوشگل بشه اونوقت تو داري شلوغ مي كني كه مي گفتي (مامان من كه اينجا نميريزم توي اذيرايي مي ريزم اينجا شولوگه) كه من بهت گفتم پذيرايي هم شلوغه ببين تمام عروسكات و وسايلت توش پخشه كه تو با دست قسمته خاليه پذيرايي رو بهم نشون دادي و گفتي (ببين اينجا خاليه اينجا مي ريزم اونور نمي ريزم كه شولوگه خوب) كه ديگه من خندم گرفت و راحتت گذاشتم گفتم فوقش يكمم وقت مي ذارم اينارو جمع مي كنم ولي اين يكم وقته من تا ساعت نه شب طول كشيد فكرشم نمي كردم يه اتاق فسقلي تو دوروز تمام وقته منو بگيره ولي به نظرم ارزششو داشت خيلي خوشگل شد و خودتم خيلي از تغييرات جديد خوششت اومده و راضي هستي.
از ديشب هم انتقال پيدا كرديم توي اتاقه تو تو روي تخته خودت مي خوابي و من و بابايي هم زمين ديشب اولين بار بود كه بدونه اينكه دسته منو بگيري خوابيدي البته خيلي دلم برات سوخت موقع خواب به من گفتي (ماماني تو پايين مي خوابي من بالا روي تخت) گفتم آره عزيزم بعد دستتو مثله هرشب از لاي نرده تختت دادي بيرون و گفتي (مامان دست بده) وقتي دستتو گرفتم بهت گفتم آريا ماماني اينجوري دستش درد مي گيره تو دوست داري من دستم درد بگيره كه تو دستمو ول كردي و گفتي (نه من دوست ندارم دستت درد بگيره ناناحت مي شم) بعد همونطوري دستتو از تخت آويزون كرده بودي و تا حد امكان هم صورتتو چسبونده بودي به تخت تا بتوني منو ببيني بعد گفتي (مامان اگه دستمو بگيري دستت درد مي گيره) كه من گفتم اره دستم درد مي گيره با يكم ناراحتي گفتي (آخه من نمي تونم بخوابم دستتو ندي به من گوناه دارم ) منم خرسيتو (كه البته آويزه كيفه منه كه موقعيكه من كيفمو خريدم و تو خرسيشو ديدي برداشتي براي خودت و هميشه شبا با تو مي خوابه) رو دادم بغلت گفتم اينو بغل كن ماماني هم پايين تختت خوابيده يكمم با موهات بازي كردم تا خوابت ببره كه تو همونطور چسبيده به تخت كه بتوني منو نگاه كني با دست آويزون از تخت خوابت برد خيلي دلم برات سوخت ولي ديگه بايد كم كم مستقل بشي ولي دروغ نگفته باشم خودم هم خيلي سخت خوابم برد چون منم به گرفتن دست تو عادت كردمو تا صبح نتونستم درست بخوابم. اين اولين قدم براي جداسازيت بود كه ما برداشتيم تا قدم هاي بعدي و قدم نهايي.
آريا توي ويترينه كمدش چون زياد وقت نداشتم و دوربينم دم دستم نبود از شيطونيات موقع اتاق تكونيت همين يه عكسو تونستم ازت بندازم
اينم عكسه خرسيه كيفه ماماني كه همون موقع تو ازش خوشت اومد و برداشتي براي خودت كه هرشب توي تختت باتو مي خوابه
اينجا خودتو به مظلومي زدي كه خرسو دوست اينجا هم كه خرسو دادم بهت خوشحال شدي
دارم مي ديش به من
چند وقتي بود از اين گوي ها مي خواستي تا اينكه برات خريدم يه دوساعتي مشغوله بازي شدي باهاش اما حيف كه عمرش كم بود و نمي دونيم چي شد يه دفعه خورد زمينو و تمام آب توي گوي در رفت البته بگما تو ننداختيشا خودش افتادخودتم بعدش خيلي ناراحت شدي كه انداختيش و شكونديش اما ماماني هيچي بهت نگفتم تا ناراحتيت بيشتر نشه.
اريا در حال بازي با گويش البته قبل از اينكه گويه خودشو بندازه زمين
آريا و ساعت جديد (تازه خودت هم روي دست بابا عباس و من هم ساعت كشيدي هرچي هم مي گفتم من ساعت دارم نمي خوام مي گفتي (اين اَشنگه ببين دوسش داشته باش) و ما هر كدوم صاحب دوتا ساعت خوشگل شديم كه خيلي هم دوسش داريم.
ساعتت بايد تكميل هم مي بود و بنداي پشتشم بايد مي كشيديم