آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

گل پسر ماماني

اتاق آريا تكوني

1390/11/15 15:10
نویسنده : مامان معصومه
1,623 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلام به اميد زندگيه خودم

  ماماني برات بگم كه پلك زدنات همچنان ادامه دارد و من هم همچنان دارم دكتراي مختلفو برات امتحان مي كنم تا راه درماني براش پيدا كنم چون وقتي توي اينترنت يه تحقيقي كردم فهميدم مي شه درمانش كرد ولي ما هنوز توي درمانش موفق نشديم و برات از يه دكتر مغز و اعصاب خوب وقت گرفتم تا ببرمت ببينم اون چي مي گه تا خدا چي بخواد.

در مورد مهد كودك هم بايد بگم كه يه دونه پيدا كرديم كه محيطش خوب بود ولي از وقتي رفتيم اونجارو ديديم تو همش مي گي (من خاله موژگانو دوست دارم و نمي خوام بيام اينجا مي خوام برم پيشه خاله موژگان) مثله اينكه كادو از طرف خاله هاي مهد كاره خودشو كرده و فعلا"‌راضي نيستي بري يه مهد كودك ديگه براي همين من هم دست نگه داشتم چون مي ترسم مهدتو عوض كتم حالا كه خودت همونجارو دوست داري و نمي خواي بري يه مهد ديگه از دست تو كه كارات هم معلوم نمي كنه.

پنج شنبه و جمعه اتاقتو ريختم بيرون كه حسابي تميز كنم و تختو دوباره بزارم توي اتاقت تا آماده بشيم براي اينكه اتاقتو جدا كنيم حسابي براي خودت جولان مي دادي اون وسط به خياله اينكه داري به مامان كمك مي كني. واقعا"‌فكرشو نمي كردم اين همه وسايل توي اتاقت باشه ديگه مونده بودم اينارو من چه جوري جا داده بودم كه الان نمي تونم بزارم سر جاشون براي همين تا اطلاع ثانوي خريد هرنوع اسباب بازي و وسايله تزئيني براي اتاق آريا تعطيل اعلام شد(البته نمي دونم تا كي مي تونم روي اين تصميمم بمونمنیشخند). كلي هم برات استيكر براي ديواراي اتاقت و ستاره هاي شب تاب براي بالاي تختت خريدم و چسبوندم كه خيلي اتاقت خوشگل شد و خودت هم خوشت اومد. من از اينور جمع مي كردم بعد مي ديدم بله آقا آريا مداد رنگياشو برداشته و مثلا" داره نقاشي مي كنه يا مي ديدم لگوتو پخش كردي يا ماشيناتو ريختي وقتي بهت مي گفتم آريا ماماني ببين من دارم جمع مي كنم تا اتاقت خوشگل بشه اونوقت تو داري شلوغ مي كني كه مي گفتي (مامان من كه اينجا نميريزم توي اذيرايي مي ريزم اينجا شولوگه) كه من بهت گفتم پذيرايي هم شلوغه ببين تمام عروسكات و وسايلت توش پخشه كه تو با دست قسمته خاليه پذيرايي رو بهم نشون دادي و گفتي (ببين اينجا خاليه اينجا مي ريزم اونور نمي ريزم كه شولوگه خوب) كه ديگه من خندم گرفت و راحتت گذاشتم گفتم فوقش يكمم وقت مي ذارم اينارو جمع مي كنم ولي اين يكم وقته من تا ساعت نه شب طول كشيد فكرشم نمي كردم يه اتاق فسقلي تو دوروز تمام وقته منو بگيره ولي به نظرم ارزششو داشت خيلي خوشگل شد و خودتم خيلي از تغييرات جديد خوششت اومده و راضي هستي.

از ديشب هم انتقال پيدا كرديم توي اتاقه تو تو روي تخته خودت مي خوابي و من و بابايي هم زمين ديشب اولين بار بود كه بدونه اينكه دسته منو بگيري خوابيدي البته خيلي دلم برات سوخت موقع خواب به من گفتي (ماماني تو پايين مي خوابي من بالا روي تخت) گفتم آره عزيزم بعد دستتو مثله هرشب از لاي نرده تختت دادي بيرون و گفتي (مامان دست بده) وقتي دستتو گرفتم بهت گفتم آريا ماماني اينجوري دستش درد مي گيره تو دوست داري من دستم درد بگيره كه تو دستمو ول كردي و گفتي (نه من دوست ندارم دستت درد بگيره ناناحت مي شم) بعد همونطوري دستتو از تخت آويزون كرده بودي و تا حد امكان هم صورتتو چسبونده بودي به تخت تا بتوني منو ببيني بعد گفتي (مامان اگه دستمو بگيري دستت درد مي گيره) كه من گفتم اره دستم درد مي گيره با يكم ناراحتي گفتي (آخه من نمي تونم بخوابم دستتو ندي به من گوناه دارم ) منم خرسيتو (كه البته آويزه كيفه منه كه موقعيكه من كيفمو خريدم و تو خرسيشو ديدي برداشتي براي خودت و هميشه شبا با تو مي خوابه) رو دادم بغلت گفتم اينو بغل كن ماماني هم پايين تختت خوابيده يكمم با موهات بازي كردم تا خوابت ببره كه تو همونطور چسبيده به تخت كه بتوني منو نگاه كني با دست آويزون از تخت خوابت برد خيلي دلم برات سوخت ولي ديگه بايد كم كم مستقل بشي ولي دروغ نگفته باشم خودم هم خيلي سخت خوابم برد چون منم به گرفتن دست تو عادت كردمو تا صبح نتونستم درست بخوابم. اين اولين قدم براي جداسازيت بود كه ما برداشتيم تا قدم هاي بعدي و قدم نهايي.

همه ي زندگيمي

آريا توي ويترينه كمدش چون زياد وقت نداشتم و دوربينم دم دستم نبود از شيطونيات موقع اتاق تكونيت همين يه عكسو تونستم ازت بندازم

عشقه مامانجيگرم

اينم عكسه خرسيه كيفه ماماني كه همون موقع تو ازش خوشت اومد و برداشتي براي خودت كه هرشب توي تختت باتو مي خوابه

خرسي

اينجا خودتو به مظلومي زدي كه خرسو دوست             اينجا هم كه خرسو دادم بهت خوشحال شدي

 دارم مي ديش به من

عزيز دلميدوست دارم

چند وقتي بود از اين گوي ها مي خواستي تا اينكه برات خريدم يه دوساعتي مشغوله بازي شدي باهاش اما حيف كه عمرش كم بود و نمي دونيم چي شد يه دفعه خورد زمينو و تمام آب توي گوي در رفت البته بگما تو ننداختيشا خودش افتادچشمکخودتم بعدش خيلي ناراحت شدي كه انداختيش و شكونديش اما ماماني هيچي بهت نگفتم تا ناراحتيت بيشتر نشه.

گوي

اريا در حال بازي با گويش البته قبل از اينكه گويه خودشو بندازه زميننیشخند

عسل مامانعشقه مامان

دوست دارمجيگره ماماني

شيرينيه مامانهمه ي زندگيم

آريا و ساعت جديد (تازه خودت هم روي دست بابا عباس و من هم ساعت كشيدي هرچي هم مي گفتم من ساعت دارم نمي خوام مي گفتي (اين اَشنگه ببين دوسش داشته باش) و ما هر كدوم صاحب دوتا ساعت خوشگل شديم كه خيلي هم دوسش داريم.

آريا و ساعت

ساعتت بايد تكميل هم مي بود و بنداي پشتشم بايد مي كشيديم

ساعت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان نازدونه ها
15 بهمن 90 12:11
خونه تکونیت مبارکه آریا جونمتصور صحنه ی خوابش وحرفهایی که بینتون رد وبدل شد وعشقی که بهتون داره باعث شد بغض کنم برا اینهمه محبتش حسابی از طرفم ببوسش مخصوصا دستاشو وجای ساعتشو


فكر كن من توي اون لحظه چه حالي داشتم وقتي تمام تلاششو مي كرد كه دستمو بگيره و نا موفق مي شد
قربونت برم
دیروز دختر بابا...امروز خانوم خونه
15 بهمن 90 12:44
سلام عزیزم چه قالبت خوشگل شده مبااااااارکه
مرد كوچك من
15 بهمن 90 13:22
توهم مثل سپه به ساعت مچي دستي علاقه داري كه عزيزم خيلي خوشگله
اميدوارم خوابهاي خوب ببيني آريا جوون
قالبتم خيلي خوشگله مباركه


مرسي خاله جون
مامان امیر علی
15 بهمن 90 13:56
ای شیطون ناقلا .فدات بشم من .ایشاله زودی خوب می شی خاله جون مامان اریا خان بی زحمت زیاد به روش نیار خودش درست می شه هر بچه ای یه جور اعتراض می کنه و یه دوران داره بی خیال شو تموم می شه و اصلا بهش اهمیت نده .زود اتاق تکونی رو شروع کردی ها ای زرنگ خانم .


باشه عزيزم سعي مي كنم به روش نيارم البته به خودش چيزي نمي گم كه توي روحيش تاثير بزاره ولي باور كن نمي دوني خودم چه زجري دارم مي كشم
نارینه
15 بهمن 90 16:41
حالا که خودش مهدش رو دوست داره بذار بمونه همونجا ...
بالاخره خونه تکونی رو شروع کردی اونم از سخت ترین قسمت خونه .. به سلامتی
ساعتتونم مبارک !!


آره عزيزم فعلا" گذاشتيم همون مهد بمونه تا بعد آقا آريا چي بخوان
خونه تكوني هم نگو كه كلي كاره ولي خداييش اتاقه آريا سخت ترين جا بود دوروز تمام وقتمو گرفت
مامان نیایش
15 بهمن 90 17:45
خوش به حالت که اتاقت رو تکوندی ما که هنوز هیچ کار نکردیم!راستی خیلی تو ویترین خوشگل شدی ها قالب وبلاگت هم عالیه دست مامانی هم درد نکنه با این عکس های خوشگل ساعتت هم خیلی قشنگه


خاله گذاشتيمش پشته ويترين براي دكور ولي فروشي نيست ها
نسرین مامان هلیا
15 بهمن 90 20:23
فرشته مامان امین رضا
15 بهمن 90 20:30
سلام عزیزم

خسته نباشی وبسلامتی وخوشی آریاجون مستقل شد

عکساشم خوشگل بودن وناز

نگران نباش پلک زدنش خوب میشه


مستقله مستقل كه نه چون ما فعلا" روي زمين توي اتاق آريا مي خوابيم چون دكتر گفته بود كه كم كم اينكارو بكنيم
مریم(مامان روشا)
15 بهمن 90 23:40
به به اتاق تکونی ...خوش به حالت مامانی از هولش در اومدی ...الهی حتما" کلی خسته شدی ولی وقتی نتیجه ی کارو میبینی خستگی از تنت در میاد
آفرین به گل پسرم که دیگه میخواد جدا بخوابهراستی برای پلک زدنش ناراحت شدم که هنوز ادامه دارهایشالا که زودزود خوب میشه
خیلی دوستتون دارم و میبوسمتون


واقعا" كه خيلي خسته كننده بود ولي واقعا" وقتي خوشحاليه آريا رو ديدم خستگي از تنم در اومد
آره نمي دونم چه كنم توي سايتاي مختلف تحقيق كردم مي خوام ببرمش دكتر مغز و اعصاب چون مي گن اگه تشخيص داده بشه با دارو مي تونن رفعش كنن
ما هم خيلي دوستون داريم
مامان رها
15 بهمن 90 23:54
سلام معصومه جون عزیزم خوش بحالت شما استارت خونه تکونی رو زدی من تنبل هنوز شروع نکردم الهی چه کار خوبی کردی که آریا جون رو جدا کردی از خودت امیدوارم خوب پیش بری و اذیت نشه


آره سختيش اولشه وقتي استارت بخوره البته من فقط پنج شنبه و جمعه ها مي تونم كار كنم و خونه تكونيمو انجام بدم طي هفته كه سر كارمو نمي رسم كاراي خونه تكوني رو انجام بدم
مامان پوریا
16 بهمن 90 0:00
اتاق تمیز مبارک

اولین قدم مهمترین قدمه ..یکی دو شب که بخوابه دیگه عادت میکنه ...

الهی چه بامزه در خواست کرده مگه آدم دلش میاد بهش نده .


نه والالله دلش نمي ياد ولي من مجبور شدم بگم نه
مامان حنا
16 بهمن 90 2:22
سلام نازنینم خوبی؟؟؟؟؟؟
ایشالله آریا جونم زودی خوب میشه مامانش خودتو اذیت نکن
چه ساعت خوشکلی هم کشیده آریا جون خیلی بهت میاد عزیز خاله دست مامانی هم درد نکنه زحمت کشیده و اتاقتو تمیز کرده باید خیلی قدر مامان مهربونت رو بدونی
دوستتون دارم خیلی زیاد
عزیزم بابت دلداریو دلگرمیت ممنونم خوشحالم که وقت گذاشتیو اومدی و اون پستو خوندی وتنهام نزاشتی برام خیلی عزیزی خدا آریا جونو برات نگه داره




وحیده مامان پارسا
16 بهمن 90 9:06
بابا ما به پای به روز شدن شما نمیرسیم
خونه تکونی رو هم که شروع کردید
قالب وبلاگتون با عکسهای گل پسری حس و حال قشنگی گرفته.راستی اون وبلاگ بنی اون بالا چیکار میکنه؟! سر کار هم میرید...اسفند دود کنید چشتون نزنم



براي اينكه سازنده قالب همون وبلاگه بنيه عزيزم
مرسي از اين همه محببت
خوب پنج شنبه ها و جمعه ها دوروز آخر هفته رو كراي خونه تكوني رو انجام مي دم
ندا مامان نيايش
16 بهمن 90 9:49
ممنون خاله جون از اينكه تولد نيايش رو تبريك گفتين . آريا جون هم خوب ميشه نگران نباشين .


خواهش مي كنم عزيزم
اميدوارم همينطور باشه
آکام
16 بهمن 90 12:30
سلام خونه تکانی مبارک امیدوارم هر چه زودتر نگرانی شما در خصوص پلک زدن آریا جون بر طرف بشه


ما هم اميدواريم ممنون
مامان رهام
16 بهمن 90 12:30
خونه تكونيت مبارك خاله جون.به به چه سلعت خوشگليآريا جون خاله خيلي دوست داره
مامان رهام
16 بهمن 90 12:39
واي چقد سخته منم از الان فك مي كنم چطوري رهام وجدا بخوابونم دلم مي گيره


واقعا" خيلي سخته
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
16 بهمن 90 15:39
سلام.مبارکه.مث اینکه آقا آریا دیگه حسابی بزرگ شده ها.آفرین پسر عزیزم.
مامانی به شما هم بیشتر باید تبریک گفت.بالاخره با خودتون کنار اومدین.
ساعتهاتون هم مبارک.خیلی قشنگن.
آریا خاله یه ارزونش رو هم برای ما بساز.


آره واقعا" ولي همچنان توي مرحله اول جدايي بسر مي بريم توي اتاق آريا مي خوابيم ولي ديگه دسته همو نمي گيريم البته آريا هر شب درخواستشو مي كنه
مامان ماهان
16 بهمن 90 17:32
عزیزم نگران نباش الهی که زود زود خوب بشه
وای چه عروسک خوشگلی تو ویترینه خیلی خوردنیه
خوش به حالت اتاقت تمیز شده
عکسات خیلی خوشگله مامانی دستت درد نکنه شکار صحنه هات عالیه


ممنون از دلداريت اميدوارم همينطور باشه
مامان حسني
17 بهمن 90 8:14
سلام استقلال مبارك باشه من فكرميكردم ازشيرگرفتن فقط سخته حالا مي بينم هنوز كو تا اسقلال حسني اين چندروز كه مشغول شيرگرفتنيم شبها من پيش حسني نمي خوابم انگارمن بيشتربه او عادت كردم وقتي درمورد جداشدنتون نوشتين يادخودمون افتام واشكم دراومد


عزيزم هر كدوم سختيه خودشو داره ولي واقعا" جدا كردن از خودت موقع خواب براي خودت سخت تره تا بچه
مامان پریسا
17 بهمن 90 11:06
مبارک باشه اریا جون. حتما کلی هم اتاق خوشکلت رو دوست داری
مامان آرمان
17 بهمن 90 14:09
سلاممممممممم
دلم براتون خیلی تنگ شده بود بخصوص برای گل پسری آریا جونم که وقتی عکسهای خوشگل خوشگلشو میبینم کلی دلم میخواد بگیرم بقلم و حسابی بچلونمش...
سر فرصت میام و تک تک متنها را با دقت میخونم.راستی قالب جدیدتون خیلیییییییییی زیبا شده مبارک باشه....خیلی قشنگهههه


ما هم خيلي خيلي خاله جون دلمون براتون تنگ شده بود منم باور كن همين حسو به آرمان دارم
مامان سانلی
17 بهمن 90 14:23
مامانی خوش به حالتون دو تا کار مهم و شروع کردین هم اریا رو جدا کردین هم خونه تکونی رو استارت زدی .ما که تو خونه ایم اندازه شما فعال نیستیم سر کار و خونه تکونی و اشپزی و کاملا هم به روز با پستهای جدید


تازه كجاشو ديدي خاله من خريداي عيدم هم شروع كردم
خاطره مامان بردیا
17 بهمن 90 16:21
خونه تکونی و ورود مجدد به اتاقت مبارک باشه.. قربونت برم که هی مامانت جمع می کنه و تو باز شولوگ می کنی
مامان شایان و داداشی
17 بهمن 90 19:00
اتاق تکونی مبارک باشه . واینکه آریا گلی کم کم داره مستقل میشه . این دست گرفتنش عین احمدرضای ماست . البته چون دوتا هستند خیلی زود مستقل شد . ببوسید گل پسری خوشگلمون رو با این ساعت خوشملش
مامان آرمان
17 بهمن 90 22:26
سلام.
خسته نباشید....
هم شما و هم آریا ناز خودم که کلی هم کمک کرده و هم بازی
امیدوارم این مرحله از جدا کردن اتاقش از خودتون با مقاومت نفسی شما و کمی تغییر در عادات آریا جونم زود به نتیجه برسه
در مورد چشم هم زدنش زیاد خودت را نگران نکن و هم از نظر روحی خودت و بعد بچه را اذیت نکن.
شاید اگر یک روانشناس خوب خوب و معروف ببری بهتر از چیزهای دیگه باشه....
براتون خیلی دعا کردیم امیدوارم زودتر نگرانیتون رفع بشه خواهرم.
عکسها خیلی قشنگند بخصوص اونی که لبهاشو جمع کرده و خودش را لوس کرده
ساعتهای جدید و خوشگلت هم مبارک باشه...


پيشه روانشاناس خوب بردمش عزيزم ولي چيزه خاصي نگفت فقط گفت استرسه ولي يه مشاوره كودك خوب پيدا كردم و الان دارم ازش مشاوره مي گيرم
مرسي از اين كه دعامون كردي گلم