مهمونيه پر دردسر
سلام به دردونه ي زندگيم
مي دوني كه ماماني من سخت درگير تكوندن خونه بودم كه بابايي روز سه شنبه خبر داد كه بــــــــــــــــله دوستاش قراره جمعه شام بيان خونمون منم اول يكم مات موندم بعد به دورو برم نگاه كردم كه خونه حسابي شلوغه و تنها جاي مرتبه خونمون اتاقه تو بود چون كارش تموم شده بود ولي بقيه جاها شلوغ بود و عصرا كه مي اومدم از سركار خونه كم كم كارامو مي كردم بعد يه جيغه بنفش كشيدم كه آخه الان وقت مهمون دعوت كردن بود كه بابايي طفلك گفت به خدا توي عمل انجام شده قرار گرفته بوده و دوستاش خودشون خودشونو دعوت كردن منم ديگه دلم سوخت البته نه زيادا چون تا جا داشت توي تميز كردن خونه و اتمام خونه تكوني ازش بيگاري كشيدم با كمكاي بابايي و سخت كار كردنه من پنج شنبه خونه تكوني ما تموم شد و من مشغوله تدارك ديدن براي مهمونيه جمعه شب شدم تو هم اين وسط مثلا"خيلي كمكه ماماني كردي بعد از اينكه قرار بود خونمون هم مهمون بياد خيلي خوشحال بودي به طوريكه همش مي گفتي (مامان مِمونامون كي ميان پس). بالاخره من تا جمعه ظهر ديگه تمام كارامو كردم و يه نفس راحتي كشيدم كه همه چيز مرتبه عصري ساعت 5 مهمونامون اومدن كه شامله سه خانواده بودن كه يكي شون يه دختر داشت و يكي ديگشون يه دختر و يه پسر داشتن و اما زمان اين دوستي بر مي گرده به زمان خدمته بابايي كه از دوران سربازي تا به امروز باهم دوستن خدا وكيلي هم دوستاي خوبي هستن و وقتي بهم مي رسن يه جمعه شادي رو تشكيل مي دن كه اصلا"متوجه گذشته زمان نمي شي.
ظهر موقع درست كردن دسرا با آبجوش دستمو سوزوندم نمي دوني عزيزم تو چقدر ناراحت شده بودي و نگران همش مي اومدي دورو برم مي گفتي (ماماني دستت سوخت برات چسمه زخمه صولتي مي خرم) صورتي رو چون دخترونه مي دوني هميشه چيزايي كه به من مربوط مي شه رو مي گي صورتي بعد وقتي هم بابا اومد بهش گفتي (دسته مامانم سوخت ديده نمي تونه كار كنه باگِش رو تو بپز) قربونت برم كه تا كي فكرت دگيره سوختگي دسته ماماني بود.
و اما شما بچه ها اولش خوب با هم كنار اومدين اما وسطاي بازي وقتي اونا اسباب بازيهاتو مي ريختن تو از اين قضيه ناراحت مي شدي مي گفتي (شولوگ نكنين مامانم تازه تميز كرده) ولي اونا كه گوش بده نبودن به خاطر همين تورو زياد بين خودشون بازي نمي دادن وقتي كنار بچه ها بودي يه جورايي دلم برات مي سوخت چون خيلي مظلوم تر از اونا بودي در ضمن خيلي هم مهربون تر جالب اينجا بود كه با اسباب بازيهات بازي مي كردن ولي خودتو به زور توي بازي راه مي دادن وقتي عمو محمد كه تورو مظلوم گير آوردن خودش مشغول بازي با تو مي شد يه بارم كه رفتي توي بازي بچه ها رضا با تفنگ زده بود توي بينيت كه اومدي ديدم بــــــله بينيت پره خون شده منم كه توي اينجور مواقع ترسو نزديك بود اشكم در بياد وقتي هم كه خون بينيت بند اومد توي بغلم خوابت برد.
دوستاي بابايي هم ساعت دو نيم شب رفتن وقتي رفتم توي اتاقت تا اسباب بازياتو جمع كنم نمي دوني چقدر تلفات داشتي توي اسباب بازيهات نمي دونم چه جوري باهاشون بازي كرده بودن يا دست نداشتن يا پا نداشتن يا سر خدارو شكر كردم كه تو خواب بوديو نديدي كه من كلي از بن تناتو شخصيتاشو ريختم دور آويزه بالاي تختتو كنده بودن و درب و داغون كرده بودن پازلايي كه چسبونده بودم به ديوار همه رو كنده بودن واقعا" انگار يه بمب تركونده بودن با درصد خرابيه بالا.
اگه از خراب كاري هاي توي اتاقت و خون انداختن بينيتو شكوندن و ناقص كردن سرويسه چينيه ماماني فاكتور بگيريم شبه خوبي بود و خوش گذشت.
آريا در انتظار مهمونا
شيطونكا توي تخته آريا به ترتيب( آريا - بچه هاي عمو ايزد رضا و سارا - دختر عمو رحيم هستي) عمو محمد هم بچه نداشت
قربونه مهربونيات برم من كه وقتي مي خواستم ازتون عكس بندازم گفتي (ماماني تَتي بنداز)
اين كيكم عمو رحيم براي تو خريده بود تا خوشحالت بكنه كه واقعا" نه تنها تو بلكه بچه هاي ديگه هم كلي خوشحال شدن حسابي يه تولده سوري راه افتاد منم شانسي يه شمعي پيدا كردم و گذاشتم روش باباها هم شعر تولد رو براتون خوندن و شما هم به نوبت از كوچيك به بزرگ شمعارو فوت كردين.
قربونت مظلوميتت برم من كه تورو گول زدن و يه دست بند زده بودن توي دستت و مثلا" زندانيت كرده بودن و خودشون رفته بودن دنباله بازيه خودشون وقتي قيافتو ديدم نتونستم جلوي خودمو بگيرم اومدم بردمت پيشه خودم كه عمو محمد مشغوله بازي باهات شد و مثلا" با بچه هاي ديگه قهر كرده بود كه تو از اين قضيه خوشحال بودي.