آرياآريا، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

گل پسر ماماني

مهمونيه پر دردسر

1390/11/23 14:50
نویسنده : مامان معصومه
1,742 بازدید
اشتراک گذاری

   نایت اسکین

سلام به دردونه ي زندگيم

مي دوني كه ماماني من سخت درگير تكوندن خونه بودم كه بابايي روز سه شنبه خبر داد كه بــــــــــــــــله دوستاش قراره جمعه شام بيان خونمون منم اول يكم مات موندم بعد به دورو برم نگاه كردم كه خونه حسابي شلوغه و تنها جاي مرتبه خونمون اتاقه تو بود چون كارش تموم شده بود ولي بقيه جاها شلوغ بود و عصرا كه مي اومدم از سركار خونه كم كم كارامو مي كردم بعد يه جيغه بنفش كشيدم كه آخه الان وقت مهمون دعوت كردن بود كه بابايي طفلك گفت به خدا توي عمل انجام شده قرار گرفته بوده و دوستاش خودشون خودشونو دعوت كردن منم ديگه دلم سوخت البته نه زيادا چون تا جا داشت توي تميز كردن خونه و اتمام خونه تكوني ازش بيگاري كشيدم با كمكاي بابايي و سخت كار كردنه من پنج شنبه خونه تكوني ما تموم شد و من مشغوله تدارك ديدن براي مهمونيه جمعه شب شدم تو هم اين وسط مثلا"‌خيلي كمكه ماماني كردي بعد از اينكه قرار بود خونمون هم مهمون بياد خيلي خوشحال بودي به طوريكه همش مي گفتي (مامان مِمونامون كي ميان پس). بالاخره من تا جمعه ظهر ديگه تمام كارامو كردم و يه نفس راحتي كشيدم كه همه چيز مرتبه عصري ساعت 5 مهمونامون اومدن كه شامله سه خانواده بودن كه يكي شون يه دختر داشت و يكي ديگشون يه دختر و يه پسر داشتن و اما زمان اين دوستي بر مي گرده به زمان خدمته بابايي كه از دوران سربازي تا به امروز باهم دوستن خدا وكيلي هم دوستاي خوبي هستن و وقتي بهم مي رسن يه جمعه شادي رو تشكيل مي دن كه اصلا"‌متوجه گذشته زمان نمي شي.

 

ظهر موقع درست كردن دسرا با آبجوش دستمو سوزوندم نمي دوني عزيزم تو چقدر ناراحت شده بودي و نگران همش مي اومدي دورو برم مي گفتي (ماماني دستت سوخت برات چسمه زخمه صولتي مي خرم) صورتي رو چون دخترونه مي دوني هميشه چيزايي كه به من مربوط مي شه رو مي گي صورتي بعد وقتي هم بابا اومد بهش گفتي (دسته مامانم سوخت ديده نمي تونه كار كنه باگِش رو تو بپز) قربونت برم كه تا كي فكرت دگيره سوختگي دسته ماماني بود.

 

و اما شما بچه ها اولش خوب با هم كنار اومدين اما وسطاي بازي وقتي اونا اسباب بازيهاتو مي ريختن تو از اين قضيه ناراحت مي شدي مي گفتي (شولوگ نكنين مامانم تازه تميز كرده) ولي اونا كه گوش بده نبودن به خاطر همين تورو زياد بين خودشون بازي نمي دادن وقتي كنار بچه ها بودي يه جورايي دلم برات مي سوخت چون خيلي مظلوم تر از اونا بودي در ضمن خيلي هم مهربون تر جالب اينجا بود كه با اسباب بازيهات بازي مي كردن ولي خودتو به زور توي بازي راه مي دادن وقتي عمو محمد كه تورو مظلوم گير آوردن خودش مشغول بازي با تو مي شد يه بارم كه رفتي توي بازي بچه ها رضا با تفنگ زده بود توي بينيت كه اومدي ديدم بــــــله بينيت پره خون شده منم كه توي اينجور مواقع ترسو نزديك بود اشكم در بياد وقتي هم كه خون بينيت بند اومد توي بغلم خوابت برد.

 

دوستاي بابايي هم ساعت دو نيم شب رفتن وقتي رفتم توي اتاقت تا اسباب بازياتو جمع كنم نمي دوني چقدر تلفات داشتي توي اسباب بازيهات نمي دونم چه جوري باهاشون بازي كرده بودن يا دست نداشتن يا پا نداشتن يا سر خدارو شكر كردم كه تو خواب بوديو نديدي كه من كلي از بن تناتو شخصيتاشو ريختم دور آويزه بالاي تختتو كنده بودن و درب و داغون كرده بودن پازلايي كه چسبونده بودم به ديوار همه رو كنده بودن واقعا" انگار يه بمب تركونده بودن با درصد خرابيه بالا.

اگه از خراب كاري هاي توي اتاقت و خون انداختن بينيتو شكوندن و ناقص كردن سرويسه چينيه ماماني فاكتور بگيريم شبه خوبي بود و خوش گذشت.

دردونه ي مامان

آريا در انتظار مهمونا

نفسه مامان

عشقه مامان

عشقه مامان

شيطونكا توي تخته آريا به ترتيب( آريا - بچه هاي عمو ايزد رضا و سارا - دختر عمو رحيم هستي) عمو محمد هم بچه نداشت

شيطونكا

شيطونكا

قربونه مهربونيات برم من كه وقتي مي خواستم ازتون عكس بندازم گفتي (ماماني تَتي بنداز)

آريا و رضاآريا و ساراآريا و هستي

اين كيكم عمو رحيم براي تو خريده بود تا خوشحالت بكنه كه واقعا" نه تنها تو بلكه بچه هاي ديگه هم كلي خوشحال شدن حسابي يه تولده سوري راه افتاد منم شانسي يه شمعي پيدا كردم و گذاشتم روش باباها هم شعر تولد رو براتون خوندن و شما هم به نوبت از كوچيك به بزرگ شمعارو فوت كردين.

عزيزه دلمسارا

هستيرضا

قربونت مظلوميتت برم من كه تورو گول زدن و يه دست بند زده بودن توي دستت و مثلا" زندانيت كرده بودن و خودشون رفته بودن دنباله بازيه خودشون وقتي قيافتو ديدم نتونستم جلوي خودمو بگيرم اومدم بردمت پيشه خودم كه عمو محمد مشغوله بازي باهات شد و مثلا" با بچه هاي ديگه قهر كرده بود كه تو از اين قضيه خوشحال بودي.

قربونت برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان امیر علی
23 بهمن 90 16:07
عزیزم قربون این پسر سرتقم برم .وای توی خونه تکونی و امان از مهمون خیلی سخته ها مامان زرنگ زود شروع کردی هاااااااااااااااا
نانازیا
23 بهمن 90 16:17
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اینترنتی بچه ها www.nanazia.ir
مامان پوریا
23 بهمن 90 17:02
ای خدا این عکس دستبند زده اش که دل آدمو کباب میکنه من که جای شما بودم میخوردمش اینقدر که ملوس و مظلوم نشسته
مامان نازدونه ها
23 بهمن 90 18:46
اول یه خدا قوت جانانه برا مهمونداریت مهمونی که اولش با سوختن دست شروع بشه معلومه اخرشم به خرابی اسباب بازی وظرف شکسته و...ختم میشهجیگر این پسر مهربون ومهموندوست رو برم منننن
مامان امیر علی
23 بهمن 90 19:59
راستی چقدر خرابکاری کردناااااااااااااا وای از این مهموناااااااااااااااااااااا.ببین پسرم رو هم ناراحت کردن عزیزم پاشو قوی باش بزن لهشون کن دستت حالا خوب شده خواهر جون .مواظب باش من که مهمون دارم خودم شخصا خونرو می تکونم و بعد بچه ها و مهموناااااااااااااااااااااااااا


واقعا" چه مهمونايي نمي دونم چرا آريا اينقدر بينشون مظلوم بود كه منم كلي حرص خوردم البته يه يواشكي به آريا گفتم كه مامان هركي زد بزنش كه اصلا"‌هم از گفتنش راضي نبودم ولي چاره اي نداشتم ولي باز آريا كسي رو نزد و مظلوم باقي موند
آره گلم الان خوبه سريع روش خمير دندان ماليدم تا تاول نزنه
نارینه
23 بهمن 90 20:56
خسته نباشی خانومی ...

من اینقدر حساسم به نامرتب بودن خونه که فکر کنم تو شرایطی که شما بودی اگه قرار بگیرم بشینم گریه کنم !!!!!!!

مخصوصا که سرویسم رو ناقص کنن


منم خيلي ناراحت بودم اول به خاطر آريا بعد هم ناقص شدن سرويييييييييييييييييييييييسم ولي چه كنم
مامان حنا
24 بهمن 90 4:21
عزیزم چی شده بینیت به خدا وقتی این پستتو خوندم خیلی ناراحت شدم انگاری این اتفاق واسه بچه خودم افتاده مواظبش باشید تورو خدا بچه حساسه منم دلم طاقت نمیاره بچه اذیت بشه درکتون میکنم معلومه آریاجون هم خیلی مظلومه عموش خوب کاری کرد هواشو داشت حالا بینیش که الحمدالله طوری نشده؟؟؟؟؟؟
از دیدن عکس آخری ناراحت شدم که دستشو بسته بودن عزززیییییززززم
از طرف من آریای عزیزم رو ببوسید


مرسي گلم از اين همه محبتي كه در حق آريا داري باور كن منم خيلي مواظبشم ولي پسر دوست باباش توي اتاق وقتي كه من سرم گرم پذيرايي بوده زده توي بينيش خدارو شكر كه اتفاقه بدتري نيفتاد و خونريزيش كه تموم شد مورده ديگه اي نداشت
مامان رهام
24 بهمن 90 11:35
الهي خاله فدات شه اينجوري مظلوم نشو معصومه جون به خدا با اين عكس آخري ديگه حسابس شاكي شدم پسرمو چرا اذيت كردن خيلي مظلوم شده تو اين عكس قربونت برم نبينم غصه بخوري .واي كه چقد ادم لجش مي گير وسايل بچه ها رو خراب مي كنن من كه خيلي غصه مي خورم


آره به خدا نمي دوني من چقدر حرص خوردم از اين كه آريا اينقدر مظلوم بود
خاطره مامان بردیا
24 بهمن 90 20:25
عاشقتم. قربونت برم که عکسای تتیت انقدر خوشجل شده بالاخره چسب زخم صولتی خریدی واسه مامانی؟!!


نه خاله نخريده همش مي گه الان مغازه ها بستس باز كنن برات مي خرم
دخترک
24 بهمن 90 22:28
\ای جونم که دستبند بهت زدن عاشقانتم
فرشته مامان امین رضا
24 بهمن 90 22:50
سلام گلم

خسته خونه تکونی ومهمونداری نباشی

وای عجب تلفاتی بااین بچه ها
ببوس این گل پسرعزیز

درضمن آپم


زلزله بودن عزيزم
تینا دخترخاله رادین
25 بهمن 90 0:30
الهی چه مظلومی شما گل پسر به رادین ما هم سر بزن خیلی دوست داره با نی نی های نازی مثل شما دوست بشه اومدی نظر یادت نره
مامان پریسا
25 بهمن 90 1:18
واقعا هم مهمانی پر دردسری بود. خسته نباشی. طفلک آریا جون چی کشیده


خاله دست روي دلمون نزار كه خونه
مریم(مامان روشا)
25 بهمن 90 10:12
اوووووووووووووووووف چه مهمونی بوده ها!!!انگار همشون مخرب بودن !!!!!!
خاله من قربون اون مهربونیات بشم که انقدر به فکر مامانتی و هواشو داری
برای اسباب بازیات خیلی ناراحت شدم برای سرویس چینی مامان هم همینطور بینیتم که خون انداختن جالبترش اینه که دو ونیم نصف شب رفتن نمیگن مردم فردا صبح زود میخوان برن سرکار....اوووووووووووووووووووووووووف


عزيزم خودم ديگه كم مونده بود بزنم زير گريه درست مثله اينكه زلزله 8 ريشتر اومده باشه
نه خدارو شكر شنبه تعطيل بوديم ولي قبلا" از اين كارا هم كرده بودن
وحیده مامان پارسا
25 بهمن 90 11:54
واقعا اینقدر خرابکاری کردند.من که خیلی ناراحت شدم.نه بخاطر اسباب بازی بخاطر اینکه چرا بچه ها نباید یادگرفته باشند که اسباب بازی اون هم مال دیگران برای خراب کردن نیست


تازه يه چيزي مي گم يه چيزي ميشنوي خواهر خونه رو تركونده بودن
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
25 بهمن 90 15:18
سلام.خوش بگذره.ظاهرا باید از اول خونه تکونی کنید.


اِي گفتي
مامان ماهان
25 بهمن 90 17:25
وااااااااااااااااااااااااااای چه مهمونی بوده
من فدات بشم که اینقدر مهربونی
دوست جونم دستت بهتر شده ؟؟؟؟؟
چقدر ناراحت شدم برای اسباب بازیهای آریا جون
ببخشید اینو میگم چه مهمونهای خرابکاری
راستی خسته نباشی از خونه تکونی و مهمونی پر درد سر
عکسی که دستبند دستش داره خیلی خیلی ناززززززززززززززززززززه


آره عزيزم دستم خوبه مرسي از محبتت
مامان آرمان
26 بهمن 90 14:38
سلام.
خسته نباشی از خونه تکونی و مهمون داری پر دردسر....
این عکس آخری را دیدم که با اون مظلومیت نشسته دلم براش کباب شد....اگه آرمان این را میشنید میگفت:آخی حیوونی....
خیلی خسارت دادین ها...من اگه جای تو بودم دیگه دعوتشون نمیکنم....البته هر از گاهی برای روحیه خوبه ولی بهر حال مادرها و پدرها باید بیشتر مواظب بچه هاشون باشند
خوش باشید و سلامت.

منم دوست دارم ديگه كم دعوتشون كنم و بيرون همديگه رو ببينيم ولي امان از دست اين مردا كه خودشون با خودشون قرار مي زارن