سه روز با محدثه
سلام به دردونه ي خودم
عزيزم اين آخر هفته فكر كنم به تو كه خيلي خوش گذشت آخه خاله زهرا اينا از چهارشنبه اومدن خونمون و تو هم حسابي با محدثه بازي كردين خداييشم خيلي خوب با هم ديگه كنار مي اومدين به جز چند تا موارد خيلي كوچيك كه سر اسباب بازيها دعواتون مي شد كه اونم زود خودتون به نتيجه مي رسيدين شبا هم تا ساعت 2 و 3 بيدار بودين و ما به زور مي خوابونديمتون تازه جالبش اين بود با اين كه شبا دير مي خوابيدين صبح ها هم به ذوق همديگه خيلي هم زود بيدار مي شدين ظهرا هم كه نمي خوابيدين ديگه من و خاله زهرا داشتيم از كم خوابي مي مرديم. پنج شنبه با خاله اينا رفتيم پياده روي و يكسري هم خريد كرديم براي شما شيطونا كه من يه زنجير و پلاك ون يكاد برات خريدم كه خدارو شكر ازش خوشت اومد و گذاشتي گردنت بندازم و درش هم نياوردي. جمعه هم رفتيم آتيشگاه ديگه حسابي اونجا شيطوني كردين و كلي هم رقصيدين موقع خداحافظي هم محدثه اينقدر گريه كرد كه مي خوام برم خونه خاله مَموش (از كوچيكي به معصوم مي گفت مَموش الانم كه ياد گرفته بنا به همون عادت صدام مي كنه) روي هم رفته خيلي بهتون خوش گذشت.
شب ساعت 2 شب بود كه شما دوتا هنوز داشتين روي تخت بپر بپر مي كردينو مي خنديدين كه خاله زهرا مثلا" داشت دعواتون مي كرد كه بترسين بخوابين يكم دعواتون كرد تو رو كردي به خاله زهرا گفتي (عاله ما دوتا بچه ايم همش چرا دعوا مي توني) ديگه خاله خندش گرفت از اين حرفت شما هم كه ديدين داره مي خنده به كارتون ادامه دادين. يكم بعد دوباره خاله دعواتون كرد گفت بخوابين چشماتونم ببندين ببينم شما هم زود دراز كشيدين محدثه چشماشو بست ولي تو يه چشمتو بستس يه چشمتو باز نگه داشتي به خاله گفتي (عاله اَرا ميبين يه شِشَم استست يكيش بازه اين خوابه اين بيدار اوبه) من كه ديگه داشتم مي مردم از خنده كلي هم بوست كردمو چلوندمت خاله هم ديگه نمي تونست خندشو كنترل كنه گفت از دست شما بچه ها بعد تو به من گفتي (مامان اِخواب ديده ميبين عاله دعوا مي تونه) ما خودمونو زديم به خواب تا شما هم باور كردين ما خوابيم يكم يواش با هم حرف زدين تا كم كم خوابتون برد.
از اونجايي كه محدثه يه كمي زبون درازه و يكمكي هم پرويه براي تو مثله اينكه بد آموزي داشت چون اومده بودي به من گفتي (مامان بِدو پنير) من ديدم خاله زهرا داره مي خنده از همه جا بي خبر گفتم پنير بعد تو هم زودي گفتي (برو يه دوشه بِمُر= يعني برو يه گوشه بمير) كه من با اينكه خندم گرفته بود ولي اخم كردم گفتم اينو از كجا ياد گرفتي كه تو فهميدي حرفه بديه گفتي (محدثه دوفت) منم گفتم تو بهش نگفتي محدثه عيبه ادم حرفه بد نمي زنه تو هم زودي رفتي به محدثه گفتي (محدثه مامانم مي گه حرفه بده مامانم ناناحت شد دوفتم تو الان بي اَبَدي حرف زشت نزن)
و اما عكسا در:
عكس آريا و محدثه با كلاه گيسه خاله مَموش (همون مامان مَشومه)
قربونتون برم كه اينقدر شبيه همين
به قول آريا (رنجر آيه قود رَت هَند = يا همون رنجر هاي قدرتمند)
اينم عزيز دله خاله
يك سري عكساي شيطونكه خودم
قربونت برم كه زنجيري كه انداختم گردنت خيلي بهت مي اومد
اينم عكسايي كه توي آتيشگاه آجي زهره ازت انداخته
اينم شيطونكه مامان بعد از رفتن خاله زهرا اينا كه از بس خسته بود بعد از اينكه از حمام اومد ساعت هشته شب خوابيد