خوابیدن
دیروز ظهر مامانی می خواست بخوابونتت بهت گفتم بیا برات قصه بگم بخوابی اومدی پیشم دراز کشیدی من شروع کردم به قصه گفتن تو هم یا انگشتتو می کردی تو چشم یا موهامو می کشیدی تند تند هم می گفتی (اموم شد)می گفتم نه تموم نشده دوباره یکم قصه می گفتم تو می گفتی (اصه اموم شد) می گفتم نه قصه تموم نشده دوباره تا من یکم قصه می گفتم تو می پرسیدی(مامان اصه اموم شد)تا گفتم نه هنوز تو بلند شدی گفتی (اصه نیست) یعنی قصه نمی خوام اومدی بری من بغلت کردم گفتم اگه بری نی نی میاد جای تو بغل مامانی می خوابه بعد تو گرفتی خوابیدی دستتو انداختی دور گردنم به یه دقیقه هم نکشید دیدم خوابت برده بوست کردم روتو کشیدم با خودم گفتم شیطونک من خوبه خوابت نمی اومد. ...
نویسنده :
مامان معصومه
10:13